فلسفه نمی‌تواند از جستجوی وحدت بنیادی چشم بپوشد

 فلسفه نمی تواند از جستجوی وحدت بنیادی در این جهان آرمانی چشم بپوشد. در نظر فیلسوف هیچ گونه کثرت و تعددی قابل ادراک نیست مگر اینکه پیش از آن نوعی وحدت مفروض باشد. بر اثر همین تمایل به وحدت است که همه تجربه ها و اندیشه های انسانی در عین اینکه به صور مختلف در راستای تاریخ ظاهر شده اند کل واحد را تشکیل میدهند.

ذهن آدمی از چنان وحدت و جامعیتی برخوردار است که با بازگشت و توجه به گذشته می تواند امکانات آینده خود را مورد جستجو و ارزیابی قرار دهد، به همین جهت می توان گفت کسی که با گذشته ارتباط ندارد به طور ژرف و عمیق به آینده نمی نگرد. عدم توجه به گذشته موجب می شود که انسان دچار روزمرگی گردد و کسی که با روزمرگی روزگار خویش را می گذراند جز آنچه پیش پای او قرار دارد چیز دیگری را نمی بیند البته بازگشت به گذشته امکان پذیر نیست، اعاده گذشته به حال نیز ممتنع شناخته می شود ولی گفتگو با گذشته که می توان آنرا نوعی استعاده به شمار آورد همواره برای بشر میسر است. توجه دقیق به تاریخ همان چیزی است که می تواند آنرا بر حسب اصطلاح نوعی استعاده و ارتباط با گذشته نامید.

کسانی که می دانند جریان تاریخ و حوادث آن بر اساس اندیشه شکل می‌پذیرد چگونه می توانند از اهمیت فکر و فلسفه غافل بمانند. حوادث تاریخ و رخدادهای زمانه تنها در فتوحات و پیروزی های اهل قدرت خلاصه نمی شود. صلح و جنگ، پیروزی و شکست و آنچه به زندگی انسان مربوط می گردد نمونه هایی است که به امواج خروشان اقیانوس اندیشه اتصال دارد. کسانی که در تاریخ به سراغ افراد می روند و زندگینامه های شخصی را مورد بررسی قرار می دهند به این نکته توجه ندارند که تاریخ حاصل جمع این امور نیست.

اگر طبیعت کتابی است که با دست پروردگار نوشته می شود کتاب تاریخ نیز لوحی است که با نقش اندیشه و قلم اعلای عقل و تفکر رقم میخورد؛ آنجا که نقش اندیشه برجسته می شود و عقل و تفکر اساس حوادث تاریخ به شمار می آید فاصله میان فلسفه تاریخ و تاریخ فلسفه نیز سست و کمرنگ می گردد. باید به این نکته نیز توجه داشت که نسبت تاریخ فلسفه با فیلسوف غیر از نسبتی است که میان تاریخ علم و شخص عالم برقرار میگردد. دلیل این مدعا آن است که تاریخ فلسفه در هر مرحله از ادوار و اعصار به هیچ وجه خود را بر فیلسوف آن عصر تحمیل نمی کند در حالی که تاریخ علم به گونه ای است که در هر مرحله از مراحل رشد و تکاملش عالم را به حال خود وا نمی‌گذارد و او را به قبول آن مرحله ملزم می سازد.

به عبارت دیگر می توان گفت یک فیزیکدان بزرگ تنها هنگامی می تواند در زمره علمای علم فیزیک قرار گیرد که با آخرین نظریات فیزیکی در عصر خود آشنا باشد ولی یک فیلسوف بزرگ به هیچ وجه مجبور نیست آخرین نحله های فلسفی عصر خود را بپذیرد و با آنها سازگار گردد.

هیچ دلیلی وجود ندارد که گفته شود نظریه فلسفی لذت مثلا در نظر فلاسفه قرن بیستم میلادی کامل‌تر از نظریه لذت در نظر فیلسوفانی مانند محمد بن زکریای رازی یا اپیکور یا افلاطون است. این سخن در مورد آنچه فلاسفه امروز در باب وجود می گویند نیز صادق است یعنی هرگز نمی توان ادعا کرد آنچه فیلسوفان وجودی قرن بیستم در باب وجود می گویند کامل‌تر است از آنچه ابن سینا و ارسطو در این باب ابراز داشته اند. به این ترتیب فکر فلسفی در تطور تاریخی خود ضمن اینکه نسبت به برخی امور ژرف تر و کاملتر می گردد در برخی موارد ژرف‌تر نیست و نمی توان آن را نسبت به مراحل تاریخی گذشته اش کامل‌تر به شمار آورد.

دلیل این امر آن است که فیلسوف در عین اینکه پیوسته به آینده می نگرد به گذشته نیز عنایت دارد یعنی فکر فلسفی با عروج و رجعت همراه است و با نگاه عمیق به گذشته همواره قدم به پیش می گذارد. کسانی بر این عقیده اند که گذشته سپری نشده است زیرا به وسیله هویتی که در گذشته ریشه دارد آینده را می توان تضمین نمود.*

*منبع: سایت شخصی دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا