ارتباط تنگاتنگ ادبیات فانتزی،اسطوره و علمیتخیلی
گفتیم که این مسئله مهمترین مؤلفه داستان علمیتخیلی است و بدون آن چیزی دستِ ما را نمیگیرد مگر داستان «معمولی».
امروز میخواهم به وجوهِ دیگری از علمیتخیلی بپردازم. قصد دارم بعضی از زوایای علمیتخیلی را روشنتر کنم تا در این سلسله یادداشتها کمکم نَمایی از علمیتخیلی به دست بیاوریم. این نَما که امیدوارم هرچه زودتر به آن برسیم به ما کمک میکند داستانهای علمیتخیلی را راحتتر نقد کنیم یا راحتتر داستان بنویسیم و در مواردی حتی راحتتر ترجمه کنیم.
1) ارتباط تنگاتنگ میان ادبیات فانتزی و علمیتخیلی:
هستند کسانی که علمیتخیلی را شاخهای از ادبیات فانتزی میدانند؛ برای مثال، در مطلب قبلیام از منتقد و ویراستارِ اسکاتلندی، دیوید پرینگل (David Pringle)، نقل کردم: «علمیتخیلی شاخهای از ادبیاتِ فانتزی است که از زاویهدیدِ خیالانگیزِ علمِ مدرن سود میجوید.» بنا به تجربه من، بعضیها این مسئله را بدیهی میدانند؛ چون روحِ حاکم بر هر دو ژانر را از یک جنس میدانند. بعضیها هم حتا اگر مخالفت نکنند، ابرو بالا میاندازند. ممکن است فردِ شجاعی هم پیدا شود و با مثالها و مصداقهایی در این فرض شک و تردید بیاورد: رمان مریخی (Martian)، نوشته اندی وییر (Andy Weir)، را فرض کنید یا رمان پارک ژوراسیک (Jurassic Park)، نوشته مایکل کرایتون (Michael Crichton) [این دو نمونه را آوردم چون هر دو به فارسی ترجمه شدهاند و هر دو در ایران مشهورند و اکثرِ کسانی هم که اسمشان را شنیدهاند فیلمهای کمابیش میانمایهای را دیدهاند که بر اساسِ این دو اثر ساخته شده و کتابهای شاهکارشان را به هزار و یک دلیلِ تأسفبار نخواندهاند]. این دو اثر بخشهایی دارند که فرقِ چندانی با مقالاتِ علمی ندارد. کمترین ردّی از ماوراءالطبیعه در آنها نیست که هیچ، نویسندگانش سعی کردهاند تعدادِ مفروضاتِ غیرعلمی یا اشتباهشان را به حداقل برسانند. چطور ممکن است چنین آثاری را بخشی از ادبیاتی به حساب آورد که با جادو و جنبل و خونآشام و روح و اِلف و گابلین و چراغ جادو و امثالهم سر و کار دارد؟
از این نویسنده بیشتر بخوانید:
جوابهای زیادی میشود به این پرسش داد. برای مثال، میشود گفت این دو اثر از زیرژانری هستند به نام «علمیتخیلی سخت» (hard science fiction)؛ یعنی علمیتخیلیِ زیادی علمی. منظورشان این است که این مثالها افراطآمیز هستند و «معمولاً» علمیتخیلی این اندازه سخت نمیگیرد. دقتِ علمی و صحتِ جزئیاتِ علمی به مغزِ داستان عمق نمیدهد؛ آن بخش از داستانهای علمیتخیلیِ سخت که «تغییرات ناشی از علم و فناوری» را بر «حیاتِ انسان» بررسی میکند این جزئیاتش نیست. این «سختی»ها چاشنیِ قصه است.
ممکن است فردِ معترض بپرسد: «مگر فانتزی تغییراتِ ناشی از علم و فناوری را بررسی میکند؟» جواب این است که «طبعاً، خیر. اما روحِ فانتزی، دستکم فانتزی کلاسیک، بازگشت به طبیعت و پیروزیِ نهاییِ خیر بر شَر است. این نوع رمانتیسیسم را نمیشود از فانتزی جدا کرد. ادبیات علمیتخیلی نیز عمدتاً جنبهای هشدارآمیز دارد درباره مخاطراتِ علم و فناوری و تغییراتِ ناگهانیِ ناشی از آن که گاه ادراکناپذیر و نتیجتاً مهارناپذیر میشود. چنین هشدارها و زنهارهایی ذاتاً از همان نوع رمانتیسیسمِ فانتزی است.»
2) ارتباطِ میان اسطوره و علمیتخیلی:
تا قبل از دوران مدرن (برای ما اهلِ ادبیات، شاید بشود گفت تا قبل از دن کیشوت) روزگارِ «اساطیر الاولّین» بود. مرزِ مشخصی میان خیال و حقیقت یا میان ادبیات و واقعیت نبود… شاید این جملهام غلط باشد. شاید بهتر باشد بگویم اساساً مرزی میان اینها نبود. دیوی که با رستم میجنگید یا قایقرانی که نامش خارون (Charon) بود و مردگان را به جهانِ اُخروی میبُرد بخشی جداییناپذیر از تاریخِ کشور یا حیاتِ انسان دانسته میشد. مردم خود را به راستی از نسلِ کیومرث میدانستند. پریان و اجنه سُمدار و دَوالپا بیخِ گوشِ مردم میزیستند و مردم آنها را «میدیدند». افسانه و زندگی یکی بودند. «روزی روزگاری» یا «یکی بود، یکی نبود» عبارتی جادویی نبود که قصه و خیال با آن شروع میشود؛ عبارتی بود برای جلبِ توجهِ شنونده به دانستنِ مابقیِ حیاتِ جمعیِ انسانها.
«اسطوره» توجیهِ دستگاهِ جهان بود و زندگی با آن معنا و دلیل و نظم مییافت. بدین معنا، افسانه و علم هم (نزد قاطبهی مردم) یکی بودند.
اما مردمِ امروز اسطوره و افسانه را (معمولاً) با حقیقت یکی نمیدانند. دیو و رستم و خارون و دوالپا و اِلف و پری ارتباطی با انسانِ معاصر ندارد. زیبا هستند. حرفی نیست. اما زندگی نیستند. از جنسِ زندگی نیستند. خیالاند. امروزه ما با دستگاهِ دیگری جهان و کارِ جهان را توجیه میکنیم. امروزه آنچه تنیده در زندگیمان است و جهانبینیمان را شکل میدهد «علم» است. یعنی علم اسطوره ماست.
اگر روزگاری تخیل به زندگی شکل میداد حالا این کار بر دوشِ علم افتاده است. زمانی باران بر عهده ایزدی به نامِ تیشتَر بود و کسی در این مسئله شک نداشت، حالا بر عهده بخاراتِ آب است که بر اثرِ حرارتِ خورشید برخاسته و به شکلِ ابر گرد آمده و بر اثرِ کاهشِ دما در ارتفاعات باریدن گرفته. علم این را به ما میگوید و ما در این مسئله شک نداریم.
اگر امروزه داستانی بنویسید که به تیشتر میپردازد پا به دنیای فانتزی گذاشتهاید. اگر داستانی بنویسید که به علمِ پشتِ ابر بپردازد (و فرضاً نوعِ دیگری از باران را بیافریند) داستانمان علمیتخیلی میشود.
اورسلا لوگوین (Ursula LeGuin)، نویسنده بزرگ فانتزی و علمیتخیلی، میگوید: «علمیتخیلی پیشگویانه نیست؛ توصیفی است. ادبیاتِ داستانی استعاره است. علمیتخیلی [هم] استعاره است. به نظر میرسد آنچه علمیتخیلی را از اَشکالِ قدیمیترِ داستان متمایز میکند، استفاده آن از استعاراتِ جدیدی باشد که از وجوهِ غالبِ خاصی از حیاتِ معاصرِ ما به عاریت گرفته شده: [وجوهی مثلِ] علم، همه علوم و فناوری، و نیز چشماندازِ تاریخی و نسبیّتگرایانه ما. سفرِ فضایی از آن استعارات است… آینده استعاره دیگری است. آینده، در ادبیات داستانی، استعاره است.» یعنی او حتی رادیکالتر و داستانوار برخورد میکند و علم و فناوری و نگاهِ انسانِ مدرن را قصه و استعاره میبیند.
لستر دلری (Lester Del Rey)، نویسنده مشهور علمیتخیلی، هم میگوید: «[علمیتخیلی] اصلِ اسطورهساز در ذاتِ بشرِ امروزی است.»
منظورم در نهایت چیست؟ میخواهم این را بگویم: فانتزی ادامه اساطیرِ کهن است با بیان و پرداختِ مدرن. علمیتخیلی اساطیرِ جدیدی است که طبعاً آن هم بیان و پرداختِ مدرن دارد.
حسین شهرابی / مترجم سبک علمی-تخیلی
No tags for this post.
علم، تخیل، ادبیات می تواند ترکیب بسیار جالبی باشد.