دیدگاههای افراطی؛ مانع شکلگیری فهم درست از علوم انسانی
علوم انسانی و تحول و ارتقای این حوزه چندی است که به بحثی جدی و پردامنه در فضای علمی کشور بدل شده است. در همین رابطه با دکتر قاسم پورحسن، دانشیار فلسفه و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی به گفتگو نشستیم.
ارزیابی شما از وضعیت کنونی علوم انسانی در کشور ما چیست؟
برای روشن شدن پاسخم به این پرسش ابتدا سه مقدمه کوتاه را بیان میکنم. مقدمه نخست این است که ما در 20 سال اخیر مواجههای صحیح با علوم انسانی نداشتهایم. در این دوره ما با دو دیدگاه افراطی روبرو بودهایم که یکی معتقد بوده تمام علوم انسانی موجود غربی است و باید کنار گذاشته شود و دیگری هم بر این باور پای فشرده که علوم انسانی که برآمده از خاستگاه و زمینهها و پرسشهای مغربزمین بوده تنها علوم انسانی ممکن و قابل دستیابی برای بشر است و هر گونه دخل و تصرف، هر گونه رویکرد انتقادی یا اصلاحی یا تکمیلی یا تدوینی و تأسیسی به شکست منتهی میشود. من این دو دیدگاه را افراطی، به معنای رادیکال، و غیرتفهمی و مانع تأمل جدی درباره علوم انسانی میدانم. من معتقدم که این دو دیدگاه رادیکال، در این مدت، سبب شده بود که فهم درستی از علوم انسانی شکل نگیرد.
مقدمه دوم این است که ما در این مدت به جای اینکه سرمایههای کشور و سرمایه فکری محققان را معطوف به این بداریم که در علوم انسانی به چه چیزی نیازمندیم، دائماً از علوم انسانی خاصی، به طور مشخص علوم انسانی اسلامی، سخن گفتهایم؛ بدون اینکه دقیقاً بدانیم علوم انسانی اسلامی چگونه علمی خواهد بود. این اصرار بر ایدههایی خاص و مبهم در علوم انسانی سبب شده است که ما عملاً نتوانیم به رویکردها یا نظریههای رقیب دیگر برای علوم انسانی متعارف و غربی بیندیشیم و یا فضا برای چنین اندیشههایی فراهم نباشد.
ما در 20 سال اخیر با دو دیدگاه افراطی روبرو بودهایم که یکی معتقد بوده تمام علوم انسانی موجود غربی است و باید کنار گذاشته شود و دیگری هم بر این باور پای فشرده که علوم انسانی که برآمده از خاستگاه و زمینهها و پرسشهای مغربزمین بوده تنها علوم انسانی ممکن و قابل دستیابی برای بشر است.
مقدمه سوم این است که وضعیت کنونی ما در علوم انسانی وضعیت پیچیده و مبهمی است؛ به این معنا که هنوز در میان حذف علوم انسانی موجود به طور کامل یا ادامه همین علوم انسانی یا اصلاح آن تردید و ابهام وجود دارد. این ابهام تا زمانی که مواجهه درستی با علوم انسانی نداشته باشیم باقی خواهد ماند و مانع از این نیز خواهد بود که تأثیر چندانی در تأسیس علوم انسانی اسلامی یا اصلاح علوم انسانی داشته باشیم.
این سه مقدمه تا حدی وضعیت کنونی ما در علوم انسانی را بر اساس مواجههای که با آن داشتهایم بیان میکند، اما حقیقت این است که ما تلاش جدی یا بنیادین در عرصه علوم انسانی انجام ندادهایم. فراتر از آموزشهای جاری و پژوهشهای محدود، ما تنها اقدام به برگزاری همایشها یا نشستهای تشریفاتی در علوم انسانی کردهایم. اما علوم انسانی تفنن نیست. این علوم برخاسته از نیازهای بنیادین بشر است و خاستگاه آن اقتضائات و پرسشها و نیازهای جامعه است. علوم انسانی تنها تفنن فکری یا ذوقیات اندیشهای نیست؛ بلکه قرار است با توجه به معضلات جامعه، به شکلی کاملاً انضمامی به آنها پاسخ دهد.
بنابراین به گفته شما اگر ما چنین تعریفی از علوم انسانی داشته باشیم، باید بگوییم که تا کنون نتوانستهایم تلاشی به این معنا جدی در این عرصه داشته باشیم.
بله دقیقاً. تلقی من این است که نگاه ما به علوم انسانی نگاهی بیش از حد سادهانگارانه بوده است. ما فقط به این اندیشیدهایم که مغربزمین در یک دوره تاریخی توانسته علوم انسانی را منطبق با نیازهایش شکل دهد و ما هم میتوانیم به سادگی با تغییر خاستگاههای این علوم، به خصوص خاستگاه معرفتی و خاستگاه غایتی آن، علوم انسانی منطبق با نیازهای خودمان را بسازیم؛ در حالی که همزمان توجه نداشتهایم که شکلی که علوم انسانی در مغربزمین به خود گرفته نتیجه 300 سال تلاش مستمر اندیشمندان در حوزههای مختلف بوده است. در هر صورت ما دست به تولید اندیشه نزدهایم و تلاش جدی و مؤثری هنوز در علوم انسانی نداشتهایم.
پس به بیان شما اگر چه خاستگاههای معرفتی و کارکردی و غایتی نیز در شکلگیری علوم انسانی مهم است، اما آنچه در حال حاضر و در کشور ما نادیده گرفته میشود کیفیت فرآیندی این علوم و این موضوع است که علوم انسانی برآیند اندیشهها و ایدههای جمع کثیری از متفکرین این عرصه در طی سالیان متمادی است. پرسش بعدی این است که با وجود سوءفهمها و یا موانعی که وجود دارد، چگونه میتوان وضعیت علوم انسانی را در کشور تغییر داد؟
ما اگر میخواهیم به طور کلی در وضعیت علوم انسانی تغییری داشته باشیم یا این که با تلاشی جدی و بنیادین این علوم را اصلاح کنیم، به نظر من، باید سه کوشش اصلی و اساسی داشته باشیم.
اصرار بر ایدههایی خاص و مبهم در علوم انسانی سبب شده است که ما عملاً نتوانیم به رویکردها یا نظریههای رقیب دیگر برای علوم انسانی متعارف و غربی بیندیشیم و یا فضا برای چنین اندیشههایی فراهم نباشد.
کوشش نخست باید این باشد که با ارج نهادن به تحقیقات محقیین و دانشگاهیان و اساتید، آنها را در یک وضعیت کاملاً آزاد فکری قرار بدهیم. ما باید اجازه دهیم که آنها دیدگاههایشان را به طور روشن و شفاف، بدون هیچ تعارف و مجاملهای، بیان کنند. نظرشان را حتی در این مورد که «آیا به باور آنها علوم انسانی مغرب زمین کفایت میکند؟»، «آیا علوم انسانی اسلامی ممکن است؟»، «آیا علوم انسانی اسلامی ضرورت دارد؟»، «در صورت ضرورت داشتن و ممکن بودن آیا میتواند به عنوان رقیب و آلترناتیو برای علوم انسانی موجود معرفی و مطرح شود؟»، «اگر این امر نیز ممکن باشد آیا ما شرایط و توان آفریدن علوم انسانی جدیدی را داریم؟» و از این دست پرسشها بدون هیچ تعارفی بیان کنند.
ما نباید هیچ مانعی در مقابل چنین کوششی به وجود بیاوریم. نباید بگوییم این نوع نگاه با دیدگاههای خاصی سر و کار دارد یا این نوع نگاه غربی است و عملاً با وارد کردن چنین اتهاماتی مانع از بیان و اظهار شدن دیدگاههای اساتید و محققان شویم.
نکته دوم این است که ما باید بدانیم که اساساً تغییر در علوم انسانی ما را به کجا خواهد برد. ما هنوز غایت و هدف روشنی برای علوم انسانی مورد نظرمان نداریم. اگر قرار باشد که صرفاً از این جهت که علوم انسانی موجود، علوم انسانی برآمده از تفکر غربی است، باید آن را کنار بگذاریم، کفایت نمیکند. باید به نحو روشن بدانیم که چه نوع علوم انسانی را میخواهیم؛ یعنی آیا علوم انسانیای را میخواهیم که به طور خاص سازگار با غایت دیدگاههای دینی و سنتی ماست یا صرفاً علوم انسانیای که متمایز از علوم انسانی غربی باشد. این تمایز نیز باید تعریف شود که با چه جهاتی میتواند لحاظ شود.
این موضوعات هنوز مورد مناقشه جدی است و تلاشهای جدی تأملی و پژوهشی را میطلبد. تا زمانی که تأمل جدی صورت نگیرد و غرض اصلی ما و این که علوم انسانی را برای چه مقصودی میخواهیم مشخص نشود، همین وضعیت ابهام استمرار پیدا خواهد کرد. تاکنون کوشش ما در این زمینه کوشش ناتمام و بینتیجه و ناکارآمدی بوده است.
اما کوشش سوم که از همه مهمتر است این است که ما باید در طی یک فرآیند استعدادها، قابلیتها و امکاناتمان را نظم و نسق ببخشیم و نظام بدهیم. تلاشهای کنونی پراکنده است و مرکزیتی وجود ندارد که ارزیابی درستی از مجموعه تلاشهای اساتید و پژوهشگران و دانشگاهها و مراکز و بنیادهای مختلف داشته باشد. کارهایی که در حال انجام است کارهایی فردی است و اساتید، پژوهشگران، مراکز و نهادهای علمی در حال موازیکاری هستند و آن چه میبینیم تکرار مطالب است. آنچه شاهد هستیم تا تبدیل شدن به یک وضعیت منضبط که تفکری نظاممند را در خود پرورش دهد، هنوز فاصله زیادی دارد.
برای رسیدن به چنین انضباط و نظامی که قطعاً باید به شکلی درونی در علوم انسانی ایجاد شود، همچنان که پیش از این اشاره شد، لازم است جهت و خواستمان از علوم انسانی روشن باشد و در غیر این صورت در هر مسیری تا جایی پیش خواهیم رفت اما به نتیجهای قابل توجه دست نخواهیم یافت.
در مجموع با لحاظ شدن این موارد و شاید پس از گذشت 100 سال، با شکلدهی به کرسیهای علمی و فراهم شدن و انباشته شدن تئوریها، میتوان امیدوار بود که نظریههای برتری شکل بگیرد که مورد توجه سایر نظریهپردازان جهانی قرار بگیرد و طی یک جریان تبادل علمی به علوم انسانی ما نیز رسمیت و جایگاه علمی و جهانی ببخشد. در آن صورت میتوانیم بگوییم که سهمی در علوم انسانی داریم.
علوم انسانی برخاسته از نیازهای بنیادین بشر و خاستگاه آن اقتضائات و پرسشها و نیازهای جامعه است. علوم انسانی تنها تفنن فکری یا ذوقیات اندیشهای نیست؛ بلکه قرار است با توجه به معضلات جامعه، به شکلی کاملاً انضمامی به آنها پاسخ دهد.
به طور خلاصه بفرمایید که چه ملاحظات روششناختیای برای پیشرفت و ارتقای علوم انسانی دارید؟
شاید مهمترین مسئله روشی، مسئله روشآگاهی است. من در رابطه با این موضوع در نشستهای مختلف صحبت کردهام. روشآگاهی یعنی آگاه شدن به روش و گسست روشی؛ یعنی ما باید به نحو بنیادینی با روشهایی که تاکنون درباره فهم و نگاهمان به علوم انسانی داشتهایم، گسست پیدا کنیم. ما باید گرایش یا نگاه و روش جدیدی را در علوم انسانی شکل بدهیم.
ما اگر میخواهیم علوم انسانی متعارف غربی را پشت سر بگذاریم، نه تنها نیازمند گسست روشی از این جریان هستیم، بلکه باید به طور کلی از دو نگاه رادیکالی که در ابتدای صحبتهایم به آنها اشاره کردم و گفتم که بر وضعیت فعلی ما مسلط هستند جدا شویم. ما باید روشهایی را که تاکنون، بر اساس این نگاهها داشتهایم تغییر دهیم.
این گسست روشی میتواند فراتر از رویکرد ما در محتوای پژوهش، در سطح کلان و سیاستگذارانه نیز انعکاس بیابد؛ به این معنا که آنچه تحت عنوان وضعیت منضبط و نظاممند از آن یاد کردم، در فضای علمی ایجاد شود. این چیزی است که در مطلع شکلگیری علوم انسانی در غرب، حتی با کمترین دخالت نهادهای دولتی شکل گرفته بود و وجود داشت. به عبارتی سنتی ایجاد شده بود که در آن کارهای علمی به صورت منفرد و پراکنده رها نمیشد و اگر اندیشمندی اندیشهای را تولید میکرد، آن اندیشه مورد نقد جدی قرار میگرفت و آن نقد نیز به نوبه خود مورد توجه و نقد واقع میشد تا این که حجم زیادی از مطالب و ایدهها پدید میآمد که منتهی به یک اندیشه نو میشد.
من تصور میکنم آنچه من تحت عنوان روشآگاهی یا گسست روشی از آن یاد میکنم و مبتنی بر فاصله گرفتن از دو دیدگاه رادیکال حاکم و متقابل در علوم انسانی است میتواند با زمینهسازی نگاهی متفاوت به علوم انسانی سبب تحولاتی در این عرصه شود.
گفتگو: سید مهدی موسوی
No tags for this post.