انتگرال و مشتق به چه درد ما میخورند؟
به یکی از این لطیفهها که بهتازگی در پیامرسان تلگرام به دست من رسیده توجه کنید: «حتی اون صندلی بازیای که تو مدرسه میکردیم تو مترو به دردمان خورد، اما هنوز انتگرال و مشتق بدردمان نخورده!»
طنز هوشمندانه موجود در این لطیفه یکخطی ما را میخنداند و علاوه بر خنداندن، نکتهای مهم و پرسشی پرسیدنی را پسِ ذهن ما بیدار میکند: جامعهای که مسائلش از سنخ پیدا کردن سریع صندلی مترو و نشستن فوری بر روی آن است، واقعاً چه نیازی به انتگرال و مشتق و فرمولهای گوناگون ریاضی و فیزیک و معلومات متنوع شیمی و زیستشناسی دارد؟ معلومات و مجهولات متعدد علوم ریاضی و تجربی و کتابهای قطور دبیرستانی و دانشگاهی در زمینه علوم بنیادی نهایتاً کجای زندگی ما را میگیرند و به کدام درد ما میخورند؟
یکراه پاسخ گفتن به این پرسش البته استدلال اقتصادی است. چکیده این استدلال معمولاً ازاینقرار است: ما در آرزوی رسیدن و دستیابی به اقتصادی هستیم که «دانشبنیان» باشد. چنان اقتصادی در کنار بهرهگیری از دونیروی سنتی سرمایه و نیروی کار، متکی بر نیروی پیش برنده دانشهای نوین خواهد بود و بنابراین به کارشناسان و مهندسانی نیازمند خواهیم بود که انتگرال و مشتق و سایر معلومات و ابزارهای دانشی پایه را بهخوبی آموخته باشند و بتوانند آن معلومات و ابزارها را در جای مناسب خود بهخوبی بکار گیرند. تا زمانی که به آن آرزو دست پیدا نکردهایم البته طبیعی است که انتگرال و مشتق و نظایر آنها رنگ و بوی کالاهای لوکس را برای ما داشته باشند. بااینوجود روزی به آن ایده آل تاریخی دست خواهیم یافت و بالطبع باید برای آن روز، از امروز خود را مجهز و آماده کنیم.
این استدلال اقتصادی بخشی از حقیقت را در خود دارد اما استدلال خالی از ایرادی هم نیست. یک ایراد آن این است که ناظر بر آیندهای است که معلوم نیست بیاید یا نیاید. اکنون چندین دهه است که علوم بنیادی وارد کشور ما شده و در دبیرستانها و دانشگاههای ما تدریس میشود و از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردد اما خبر و اثر چندانی از رشد و حرکت اقتصاد به سمت یک اقتصاد دانشبنیان نیست که نیست. ایراد دوم این استدلال اقتصادی اما این است که مثل اکثر بحثهای اقتصادی پیرامون پدیده علم، مستعد افتادن در دام تمامیتخواهی اقتصادی و نادیده گرفتن کارکردهای غیراقتصادی علم است. بهعبارتدیگر، این استدلال با تأکید بر کارکردها و خدمات اقتصادی علوم بنیادی ممکن است مخاطب را به این مسیر ناصواب هدایت کند که سایر کار ویژههای آن علوم را نادیده بگیرد.
از این نویسنده بیشتر بخوانید:
علوم بنیادی تنها در حوزه اقتصاد نیست که به دردی میخورند و گرهی از کار میگشایند. این علوم جدای از محتوای خود و جدای از اطلاعاتی که به ذهن دانش آموزان و دانشجویان وارد میکنند، حاوی نوعی «فرهنگ» یا نوعی «عقلانیت» هستند که بنیاد جهان مدرن را میسازد. عقلانیت علمی که بهتر از هر جا در نظریههای علوم بنیادی و فرایندها و پراکسیس تحقیقات بنیادی متجلی است ستون فقرات جهان مدرن و ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن را تشکیل میدهد. بسیاری از عالمان علوم اجتماعی آموزشهای پایه در ریاضی، فیزیک، شیمی، زیستشناسی و همینطور علوم بنیادی انسانی را نهتنها از جنبه محتوایی (انتقال مجموعهای از مفاهیم و گزارهها به ذهن دانش جویان) که ازلحاظ «فرایندی» برای ساخت یک بنیاد فرهنگی عقلانی در شخصیت دانش جویان مهم و کلیدی میدانند. از این منظر، آموزش علوم بنیادی تنها به بهبود جنبههای اقتصادی زندگی مردم نمیانجامد. این آموزشها صدای سیاسی آحاد جامعه را تقویت میکند، مردمسالاری و توسعه سیاسی را بهپیش میراند و عدالت اجتماعی را خواستنی میسازد. بدون این آموزشهای بنیادی، ورود نهادهای جامعه مدرن نظیر دموکراسی، پارلمان، رسانههای مستقل و غیره به کشورهای درحالتوسعه تفاوت چندانی با ورود محصولات صنعتی نظیر گوشی موبایل و تبلت به این کشورها ندارد. مردم این کشورها با این نهادها و محصولات زندگی خواهند کرد اما تنها درکی شکلی از آنها خواهند داشت.
اگر به مثال آغازین خود در این یادداشت (لطیفه صندلی بازی و جایابی در مترو) بازگردیم میتوانیم بحث خود را در اینجا به شکل موثری خلاصه کنیم. فرایند بلندمدت آموختن انتگرال و مشتق و سایر معلومات و ابزارهای علوم بنیادی اگر عقلانیتی را در ما پرورش دهند که هنگام سوارشدن به مترو راهنمای عمل جمعی ما باشد (چنانکه در بسیاری از ملل پیشرفته راهنمای عمل است) آنوقت میتوانیم بگوییم که دردی را از ما دوا کردهاند. در غیر این صورت همانطور که لطیفهگوی خوشذوق ما به کنایه مطلب را میگوید، ما را همان تمرین صندلی بازی کافی است و کافی خواهد بود.
دکترآرش موسوی-عضوهیئت علمی مرکزتحقیقات سیاست علمی کشور
No tags for this post.