بازار ایده های بنیادی

این پرسش معمولاً برای ما که درآمد دولتمان عمدتاً از فروش منابع طبیعی و خدادادی مثل نفت و گاز به دست میآید، چندان محلی از اعراب نداشته و هنوز هم به نظر میرسد که ندارد. در کشورهایی که عمده درآمد دولتهایشان از جیب مردم (به شکل مالیات) تأمین میشود اما، این پرسش به شکلی جدی مطرح میشود. درواقع در این دسته از کشورها، دولت میبایست برای هر سِنت از مخارج خود توجیهی عقل پسند داشته باشد و این توجیه عقل پسند را به شکلی شفاف با مردم آن کشور در میان بگذارد.
مهمترین و تأثیرگذارترین استدلالی که تاکنون به نفع حمایت مالی دولت از علوم بنیادی ارائهشده استدلالی است که اقتصاددانان آن را ساخته و پرداخته کرده اند. حتماً میدانید که اقتصاددانان هنگامیکه میخواهند به تحلیل یک پدیده (ازجمله پدیده علم) بپردازند، چارچوب کلی "بازار" را درزمینهٔ ذهنی خویش تصویر میکنند و تلاش میکنند تا پدیدار موردبحث را در متن این چارچوب کلی قرار دهند. صحنه بازار مثل صحنه تئاتری است که دو بازیگر اصلی در آن حضور دارند: افراد (مصرفکنندگان) و شرکتهای اقتصادی (بنگاهها). افراد انسانی، در این نوع نگاه، تلاش میکنند تا فایده یا بهره مصرفی خودشان را با اتخاذ تصمیمات معقول هنگام خرید کالاها به حداکثر برسانند. از سوی دیگر، بنگاهها تلاش میکنند که در یک بازار رقابتی سود خود را بیشینه سازند. مکانیسم بازار ازنظر اقتصاددانان در اکثر مواقع به خاطر وجود کارایی رقابتی و کارایی در تبادل بهترین و مؤثرترین سازوکار موجود برای دستیابی به تخصیص بهینه منابع است. با وجود این، همانطور که خواهیم دید این مکانیسم در برخی موارد استثنایی درستکار نمیکند.
نخستین تلاشهای اقتصاددانان برای یافتن جایگاه مناسبی برای علوم بنیادی در چارچوب کلی بازار از طریق مفهومی صورت گرفت که آن را شکست بازار مینامیم. شکست بازار هنگامی اتفاق میافتد که نظام طبیعی بازار به هر دلیلی درستکار نمیکند و از حرکت روان و مناسبی آنگونه که در بادی امر برای آن پیشبینیشده برخوردار نیست. یکی از بارزترین جلوههای شکست بازار، ناکامی این نظام در تولید کالاهایی است که از آن با عنوان کالاهای عمومی یاد میکنند.
کالاهای عمومی نظیر امنیت ملی یا هوای پاک کالاهایی هستند که بنا به تعریف دارای دو ویژگی اصلی هستند: این کالاها اولاً غیررقابتی هستند، به این معنی که استفاده از آنها توسط یک عضو اقتصاد تأثیری بر مصرف آن کالاها توسط سایر آحاد اقتصادی در همان زمان نمیگذارد. بهطور مثال کالای "امنیت" را در نظر بگیرید که وقتی به وجود آمد و تولید شد، همه میتوانند از آن بهره ببرند و رقابتی بر سر مصرف آن وجود ندارد (این درست نقطه مقابل کالایی مثل چیپس است که وقتی توسط یک نفر مصرف شد، تمام میشود و شخص دوم نمیتواند آن را مصرف کند). کالاهای عمومی علاوه بر این استثناناپذیر هستند و این بدین معنی است که این کالاها هنگامیکه تولید میشوند ممانعتِ مصرفکنندگان از مصرف آنها بهسادگی میسر نیست. بهطور مثال "هوای پاک" یک کالای استثناناپذیر است چون بهسادگی ممکن نیست که برخی از افراد جامعه را از مصرف کردن آن بازداشت.
نتیجه این دو ویژگی این است که کالاهای عمومی بهطور طبیعی توسط سازوکارهای بازار به اندازهای که از یک منظر اجتماعی بهینه باشد تولید نمیشوند. غیررقابتی بودن و استثناناپذیر بودن این کالاها باعث میشود که مصرفکنندگان این کالاها تمایل به سواری مجانی پیدا کنند و درنتیجه تولیدکننده نتواند تمام عواید حاصل از تولید این نوع از کالاها را از آنِ خود کند و بنابراین تمایلی در بخش خصوصی برای تولید این دسته از کالاها وجود ندارد. ایده محوری اقتصاددانان در باب علوم بنیادی این است که این علوم ماهیتاً کالای عمومی هستند.
علوم بنیادی رقابت ناپذیرند. نظریه های فیزیکی مثل نظریه نسبیت خاص اینشتین را در نظر بگیرید. اگر کسی این نظریه را بکار بگیرد (اصطلاحاً مصرف کند)، این باعث نمیشود که این نظریه تمام شود! تعداد زیادی از افراد میتوانند در آنِ واحد نظریه نسبیت خاص را مورداستفاده قرار دهند و رقابتی هم میان آنها درنمیگیرد. علوم بنیادی علاوه بر این استثناناپذیرند. محروم کردن بخشی از جامعه انسانی از مصرف علوم و دانشهای بنیادی نه اخلاقی است و نه عملاً ممکن است. علوم بنیادی، بنابراین، کالای عمومیاند و مثل بقیه کالاهای عمومی که بخش خصوصی تمایلی در تولید آنها ندارد، علوم بنیادی هم اگر به مکانیسمهای بخش خصوصی سپرده شوند، آن اندازه که برای جامعه لازم است تولید نخواهند شد. نتیجه اینکه "دولت" مسئول حمایت مالی از علوم بنیادی است.
چهرههای اصلی پرورشدهنده و مدافع این ایده دو اقتصاددان برجسته آمریکایی ریچارد نلسون و کنث اَرو هستند. این دو اقتصاددان برجسته مهمترین مقالات اقتصادِ علم را در دوره بعد از جنگ جهانی دوم به نگارش درآوردند و پایههای اقتصادِ علم سیستماتیک را از این طریق بنا نهادند. نلسون و اَرو هر دو به علوم بنیادی همچون یک فرایند تولید اقتصادی مینگرند که کالایی بنام "دانش" را به وجود میآورد. مسئله اصلی آنها اما این است که آیا این کالا را میتوان یک کالای عمومی دانست و درنتیجه حکم به استحقاق آن برای برخورداری از بودجه حکومتی صادر کرد یا خیر. تلاشهای نظری این دو دانشمند عمدتاً مصروف فراهم آوردن پاسخی مثبت برای این سؤال کلیدی بوده است.
دکتر آرش موسوی /عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور