یادداشت اختصاصی ؛
خوشبختی همچون امری جمعی

ساز و کار رایج اندیشیدن به نظامات معنایی انسان در نوعی شخص محوری و فرد مفرط در غلتیده است به صورتی که جستجوی امید، خوشبختی، شادکامی و سایر مشتقاتش همچون امری شخصی و فردی قلمداد می‌شود. این سفسطه نوپدید تصور می ‌کند که جامعه یعنی جمع جبری تک تک اعضا؛ پس اگر تک تک اعضا را بتوان تغییر داد، جامعه نیز تغییر خواهد کرد. این نوع نگاه دچار یک بن بست هستی شناسانه است چراکه متوجه نیست که جامعه چیزی بیش از تک تک اعضا است و نه جمع جبری تک تک اعضا. همانطور که نمی ‌توان بدن را سر جمع سلول ها دانست جامعه نیز سرجمع تک تک افراد نیست.

جامعه نسبت میان افراد، نهادها، سازوکارها و فرایندهایی است که در جهان مشترک میان افراد شکل می‌بندد. نظامات معنایی و حالات روانشناختی انسان‌ها از درون نمی‌جوشند بلکه درونی می‌شوند. خاستگاه حالات روانی ما لزوماً در درونِ غیر اجتماعی ما نیست. حالات روانی ما اموری زبانی‌اند و حاصل نوعی گفتگوی درونیِ ما با خودمان. صرفِ زبان‌مند بودن جهت‌گیری‌های روان‌شناختی ما نسبت به خود، دیگری و جهان پیرامون حاکی از اجتماعی بودن امر روانی و امر شخصی است. به عبارت دقیق‌تر، شیوه مصاحبت ما با خودمان تابعی است از مصاحبت ما با دیگری.

زمانی که فرد در مصاحبت با خویشتن دچار انواعی از تناقض است درگیر در انبوهی از خشم، نفرت، افسردگی و اضطراب می‌شود. زمانی که فرد از مصاحبت با خویشتن عاجز می‌شود تبدیل به یک ماشین می‌شود که کدهای تحمیل شده به خود را بدون تأمل به اجرا در‌ می‌آورد. تبدیل شدن به موجودی متنقاض با خویشتن یا فاقد مصاحبت با خویشتن منجر به پدید آمدن انواعی از فرومایگی و شر می‌شود و این فرایندها همواره درونِ جهانِ اجتماعی رخ می‌‌دهند.

شیوه مصاحبت ما با خودمان در خلأ صورت نمی‌بندد. انبوهی از مطالعات روانی-اجتماعی نشان می‌دهد که چگونه منطق تعامل اجتماعی انسان‌ها مولد شادکامی یا احساس بدبختی آن‌ها است و شکل‌بندیِ انسانی و صلح‌آمیز تعاملات میان انسان‌ها بیش از آنکه حاصل انتخاب‌های فردی ما باشد تابعی است از ساز و کارهای حیات اجتماعی و الگوهای شکل‌بندی آن.

از این حیث در همان آغاز باید روشن کنیم که خوشبختی، شادکامی، امید و همه آن مضامینی که نسبتی دارند با شیوه‌ای از زیستن که جهت‌گیری فعال و پویایی نسبت به زندگی دارد محصولاتی اجتماعی‌اند. دقیقا در همین نقطه است که تمایزی اساسی بین لذت و شادکامی می‌توان ترسیم کرد. اساطیر و خرافه‌های معاصر تلاش دارند که لذت را به مثابه شادکامی جا بزنند. این در حالی است که میان این دو تمایزی اساسی برقرار است. لذت بردن مقید است به مصرف مداوم و بالا بردن دوز مصرف آن چیز لذت بخش. در فقدان آن چیز، رنج و وابستگی سنگینی حاصل می‌ شود و لذت به شدت بی‌ثبات است.

لذت بردن در تنهایی نیز ممکن است و لزوما به شادکامی و احساس رضایتی بادوام منجر نمی‌شود. لذت بردن همواره نیاز به یک عنصر بیرونی دارد و از مصرف کردن آن چیز می‌جوشد، به طوری که بدون وجود آن چیز امکان لذت بردن فراهم نیست. لذت وابسته به درگیری خیالی و وسواسی با موضوع لذت است؛ از اینرو، نوعی فعالیت وسواسی و مداوم ذهن را طلب می‌کند. این در حالی است که شادکامی احساسی است با ثبات و به شدت اجتماعی که مبتنی بر آرامش و ستایش زندگی است، لزوماً خصلتی مصرف‌گرایانه ندارد بلکه ماهیتی زیبایی‌شناختی دارد و از درون می‌جوشد.

این به معنای بی‌اتصالی با بیرون نیست، بلکه مساله نوع رابطه درون با بیرون است. در منطق لذت این رابطه تنها خصلتی مصرفی دارد و مبتنی بر ویران کردن موضوع لذت است (خوردنش، آشامیدنش، فتح کردنش و…) از اینرو با نوعی سادیسم همواره هم‌ارز است، اما شادکامی در مواجهه با جهان، به نوعی وحدت زیبایی‌ شناختی می ‌رسد و در آشتی با جهان پیرامون بوده و به شدت وابسته به دوست داشتن است. شادکامی نوعی ستایش زندگی است. نکته جالب توجه اینکه حتی بیولوژی شادکامی و لذت از یکدیگر متمایزند و از دو منبع هورمونی و عصب‌شناختی ناشی می‌شوند.

اگر اینگونه باشد آنگاه تلاش و جستجوی خوشبختی اساسا امری جمعی است. فروکاست روابط انسانی به انواعی از رقابت‌جویی و رقابتی شدن یک جامعه یعنی ویران کردن نظام‌مند احساس خوشبختی. در جامعه‌ای که همه چیز رقابتی شود دیگری نه شریک من در حیات اجتماعی، که رقیب من است در بردن لذت. از اینرو دیگری همواره یک خصم است که باید بر آن غلبه کرد. چنین فضایی از اساس نمی‌تواند منجر به شکل‌بندی مصاحبتی صلح جویانه میان من و دیگری، من و خودم و من و جهان شود.

این صورت‌بندی رقابت جویانه که امروز به منطق و ارزش اصلی حیات اجتماعی بدل شده است، پیشاپیش دشمن خوشبختی است.سطح دیگر این است که زمانی که دیگری را نه همچون یک شریک و همراه که همچون دشمن می‌بینیم، هر شکلی از ائتلاف کردن و گرد هم آمدن برای جستجوی خوشبختی و شادکامی ناممکن می‌شود.

برآمدن لشکری از افراد که هر یک برای خوشبختی می‌دوند اما توان ائتلاف با دیگری را ندارند، نتیجه‌ای جز ویرانی روانی همگان و زیست جهان اجتماعی به بار نخواهد آورد. اگر این گونه باشد تا زمانی که جامعه توان ائتلاف و انسجام خود را از دست نداده است و می‌تواند برای آینده و ایده‌ای از خوشبختی دست به به مشارکت جمعی بزند فجایع اجتماعی-سیاسی-محیط زیستی و… درست زمانی ظاهر می‌شوند که امر جمعی و حوزه عمومی توان خود را از دست می‌دهد و خوشبختی را نه در حیات اجتماعی که در دشمنی نظام‌مند با دیگری و زندگی اجتماعی جستجو می‌کند.

*آرش حیدری، عضو هیات علمی دانشگاه علم و فرهنگ تهران-گروه مطالعات فرهنگی

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا