حل مشکلات نیازمند حمایت نهادها از پژوهش است

علوم انسانی و تحول و ارتقای این حوزه مدت‌هاست که به بحثی پردامنه در فضای علمی کشور بدل شده است. سیناپرس در گفتگو با دکتر عباس رحیمی‌نژاد، دانشیار و مدیر گروه روانشناسی دانشگاه تهران به بررسی نیازها و کاستی‌های رشته روانشناسی در کشور پرداخته است که ماحصل این گفتگو را در ادامه می‌خوانید.

به نظر شما آیا رشته روانشناسی نیازهای جامعه ما را مرتفع می‌کند؟

این پرسش را دو گونه می‌توان پاسخ داد. یک پاسخ این است که آموزش در دانشگاه‌ها به خصوص در سطح کارشناسی بیشتر جنبه علمی و نظری دارد تا جنبه کاربردی. در حوزه علوم انسانی این مسئله بیشتر به چشم می‌خورد. حتی کسانی که در حوزه فنی و مهندسی دوره کارشناسی را به اتمام می‌رسانند اگر بلافاصله هم وارد بازار کار شوند لزوماً از کفایت مناسب برخوردار نیستند و برای فعالیت کارآمد باید برخی دوره‌های آموزشی را پشت سر بگذارند.

بنابراین از یک نظر این انتظار که یک دوره آموزشی کارشناسی، کارشناسی ارشد و یا حتی دکترا بتواند نیرویی را تربیت کند که این نیرو بلافاصله پس از وارد شدن به جامعه با موفقیت قابل توجهی روبرو شود، شاید چندان منطقی نباشد. البته در بعضی از گرایش‌ها مثل روانشناسی بالینی یا روانشناسی صنعتی و سازمانی این مسئله متفاوت است. در این گرایش‌ها انتظار می‌رود فارغ‌التحصیلان بتوانند در بازار کار یا ارائه خدمات، از حداقل کارایی‌های لازم برخوردار باشند؛ در عین حال که پس از دوره تحصیل دانشگاهی به شرکت در کارگاه‌های آموزشی مختلف هم ادامه می‌دهند. اما این انتظار هم که آن‌ها به محض فارغ‌التحصیلی واجد برخی کارایی‌ها باشند به این معنا نیست که برنامه‌های ما برنامه‌های صد در صد کاملی است.

در حال حاضر هم در دانشگاه‌های بزرگ مانند دانشگاه تهران و هم در شورای عالی انقلاب فرهنگی این اهتمام وجود دارد که برنامه‌های موجود حول محورهای بومی‌سازی، روزآمدی، کارآمدی، غنی‌سازی و اسلامی‌سازی بازنگری شده و یا اگر قرار است رشته‌ای راه‌اندازی شود برنامه آن‌ها با ملاحظه همین محورها طراحی و تدوین شود.

شاید یکی از مشکلات ما این باشد که علم روانشناسی با فرهنگ ما خیلی هم سازگار نشده است. این مطلب به این معنی است که هر رشته‌ای در هر کشوری که رشد می‌کند بالاخره باید در آن بوم ریشه دوانده و بتواند مشکلات آن کشور را حل کند. برای مثال در آلمان اگر روانشناسی از ابتدا توسعه پیدا کرد بیشتر جنبه تجربی و اکسپریمنتال داشت. در فرانسه روانشناس‌ها بیشتر به عنوان مثال در صنایع معروف غذا و عکس و مواردی مانند این مشارکت داشتند. در آمریکا اساسا از ابتدا بعد کاربردی روانشناسی بیشتر مورد توجه قرارگرفت و به عنوان مثال روانشناسی باید به ارتش در انتخاب نیروهای نظامی که برای عملیات‌های نظامی اعزام می‌شدند و سنجش توان ذهنی آن‌ها کمک می‌کرد. تست‌های هوش ساخته شده مانند تست آلفا و بتا برای افراد با سواد و بی سواد برآمده از چنین زمینه‌هایی است. بنابراین ما هم در کشورمان لازم داریم که روانشناسی‌ای را توسعه دهیم که در پاسخگویی به نیازهای کشور توانا باشد؛ هر چند به آنچه در حوزه علم روانشناسی در دنیا مطرح شده نیز قطعاً بایستی توجه شود و این مباحث به عنوان یک میراث مشترک و مفید مورد استفاده قرار گیرد.

از یک نظر این انتظار که یک دوره آموزشی کارشناسی، کارشناسی ارشد و یا حتی دکترا بتواند نیرویی را تربیت کند که این نیرو بلافاصله پس از وارد شدن به جامعه با موفقیت قابل توجهی روبرو شود، شاید چندان منطقی نباشد.

به نظر می‌رسد که در توضیحات شما تا حدی شاخه‌های کاربردی‌تر روانشناسی از شاخه‌های نظری تفکیک شد؛ به این معنا که این حکم که نباید از فارغ‌التحصیلان به محض فارغ‌التحصیلی انتظار کارآمدی داشت بیشتر متوجه بخش‌های نظری روانشناسی است. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم این شاخه‌های روانشناسی وابستگی بیشتری هم به میراث جهانی این رشته دارند. به نظر شما، در این حوزه‌ها، دانش روانشناسی و ساختار آموزشی این رشته موفق بوده و به اهداف خاص این شاخه‌ها دست یافته است؟ آیا رشته روانشناسی در کشور ما از این بعد وضعیت قابل قبولی دارد؟

قضاوت در این مورد تا حدی دشوار است. شما باید دانشگاه‌ها را سطح‌بندی کنید. ما دانشگاه‌های متعدد و مختلف دولتی، آزاد، غیر انتفاعی، پیام نور و … را داریم و بین داوطلبان برای ورود به دانشگاه‌های دارای سطح بالاتر رقابت وجود دارد. علاوه بر این که رشد کمی ایجاد شده در این زمینه در پنج سال اخیر لزوما به معنی رشد کیفی نیست، ارزیابی عملکرد طیف متنوع فارغ‌التحصیلان این دانشگاه‌ها نیز به آسانی امکان‌پذیر نیست و اساساً نمی‌توان از همه آن‌ها در یک سطح انتظار داشت. البته این قطعا به این معنا نیست که دانش‌آموختگان دانشگاه‌های سطح اول همیشه بر دانش‌آموختگان سایر دانشگاه‌ها برتری دارند؛ چرا که تلاش دانشجو و انگیزه‌های او که گاه تحت تأثیر کمبود امکانات و با تشویق و تأثیر اساتید تقویت می‌شود می‌تواند بر شرایط اولیه غالب شود. اما اجمالا باید گفت که نمی‌توان از همه دانشگاه‌ها انتظار یکسانی داشت.

در آلمان اگر روانشناسی از ابتدا توسعه پیدا کرد بیشتر جنبه تجربی و اکسپریمنتال داشت. در فرانسه روانشناس‌ها بیشتر به عنوان مثال در صنایع معروف غذا و عکس و مواردی مانند این مشارکت داشتند. در آمریکا اساسا از ابتدا بعد کاربردی روانشناسی بیشتر مورد توجه قرارگرفت و به عنوان مثال روانشناسی باید به ارتش در انتخاب نیروهای نظامی که برای عملیات‌های نظامی اعزام می‌شدند و سنجش توان ذهنی آن‌ها کمک می‌کرد.

اگر توجه‌مان را صرفا به همان دانشگاه‌های برتر و عالی‌ترین سطوح رشته روانشناسی در کشور معطوف کنیم، به نظر شما با چه ملاک‌هایی باید عملکرد آن‌ها را داوری کرد؟ آیا باید ملاک ارزیابی وضعیت رشته روانشناسی در این دانشگاه‌ها را میزان موفقیت فارغ‌التحصیلان آن‌ها در جامعه قرار داد یا به عنوان مثال میزان تولید مقالات از سوی دانش‌آموختگان و اعضای هیئت علمی این دانشگاه‌ها ملاک است؟ به نظر شما چه مؤلفه‌هایی را باید ملاک تشخیص میزان توفیق رشته روانشناسی در کشور قرار داد؟

در حال حاضر شاخص‌های علم‌سنجی وجود دارد که حتی رتبه دانشگاه‌ها را در جهان با این شاخص‌ها می‌سنجند.

آیا به نظر شما و با توجه به این که در کشور ما بر بومی‌سازی تأکید می‌شود می‌توانیم در تعیین میزان موفقیت‌مان به همان شاخص‌ها تکیه کنیم؟

به نظر من شاخص‌های بین‌المللی از جهت شناخت توانمندی‌های علمی در عرصه‌های جهانی می‌تواند مفید باشد اما کافی نیست. چنان که اشاره کردید در جامعه ما از روانشناسان انتظار می‌رود که بتوانند روانشناسی را به نوعی بومی کنند؛ حتی پیش از این که آن را اسلامی کنند. شاید بسیاری از مقالاتی که در حال حاضر از سوی دانشجویان تحصیلات تکمیلی تدوین می‌شود و نتیجه تحقیقات آن‌هاست ذیل همین موضوع بگنجد. قطعا بخشی از این پژوهش‌ها و مقالات در جهت حل مشکلات جامعه است اما بخشی دیگر از این سنخ نیست و بیشتر جنبه گسترش مرزهای دانش دارد و تفاوتی نمی‌کند که در ایران انجام شود یا در کشوری دیگر. بنابراین به نظر می‌رسد نیاز است که ما به دنبال شاخص‌های دیگری بگردیم که مفید بودن پژوهش‌ها و فعالیت‌های علمی در حوزه علوم انسانی و به ویژه روانشناسی در جامعه خودمان را مشخص کند.

می بایست روانشناسی‌ای را توسعه دهیم که در پاسخگویی به نیازهای کشور توانا باشد؛ هر چند به آنچه در حوزه علم روانشناسی در دنیا مطرح شده نیز قطعاً بایستی توجه شود و این مباحث به عنوان یک میراث مشترک و مفید مورد استفاده قرار گیرد.

شما پیشنهاد خاصی در این زمینه دارید؟

به هر حال علم‌سنجی یک تخصص است که در حوزه علم اطلاعات و دانش‌شناسی قرار می‌گیرد. احصا اطلاعات در این باره که تولید علم در هر کشوری چه وضعیتی دارد در این حوزه انجام می‌گیرد. اما شاید ارزشیابی‌های کیفی بیشتر به ما در حل مشکلات‌مان در دانش‌های مختلف و ارتقای آن‌ها کمک کند. البته خود دانشگاه به تنهایی نمی‌تواند مشکلات جامعه را حل کند و حل این مشکلات قطعاً نیازمند همکاری و حمایت پژوهشی سازمان‌ها و مراکز مختلف است.

من از این فرصت برای طرح این نکته استفاده کنم که ما می‌بینیم که دانشجویان ما وقتی برای ادامه تحصیل به کشورهای دیگر می‌روند در آنجا خوب می‌درخشند، اما همین دانشجویان ممکن است در کشور خودمان آن احساس موفقیت علمی را نداشته باشند و خود را در حل مشکلات جامعه و موارد مانند آن موفق نبینند. بخشی از این پدیده ممکن است به این زمینه برگردد که بسیاری از دانشجویان ما در دوره‌های تحصیلات تکمیلی بورس نیستند، در حالی که دانشجویی که از ایران به کشورهای دیگر می‌رود با بورسی که دریافت می‌کند هزینه‌هایش تأمین شده و غم نان ندارد. علاوه بر این که پذیرشی که دانشجویان دریافت می‌کنند اغلب بر اساس یک نیاز خاص است. شاید نیازسنجی صحیح و سرمایه‌گذاری نهادهای دولتی و خصوصی برای حل مشکلات‌شان با کمک گرفتن از دانشگاه، بتواند به عنوان راه حلی برای این موضوع تلقی شود و کمک کند تا این مشکل را تا حدی حل کنیم.

در حقیقت شاید بتوان این موضوع را با یک پرسش مورد توجه قرار داد و برجسته کرد. باید پرسید که چرا نحوه هزینه کردن بودجه‌های پژوهشی کشور و همچنین بودجه‌هایی که قرار است در سازمان‌ها و با استفاده از پژوهش مسائلی را حل کند در ایران کارایی لازم را ندارد؛ در حالی که در کشورهای دیگر این کارایی را دارد و یا حداقل واجد کارایی بسیار چشم‌گیرتری است. به هر حال شاید یک مصاحبه خوب مصاحبه‌ای نباشد که ما در آن به هر پرسشی پاسخ بدهیم، بلکه طرح یک پرسش خوب در یک مصاحبه بتواند کمک کند تا همه بیندیشند که ما واقعا باید چه کنیم.

من فکر می‌کنم که بودجه‌های زیادی برای کارهای مختلف صرف می‌شود. من اطلاع ندارم که در حوزه فنی و مهندسی چه وضعیتی وجود دارد و در خودروسازی یا در جاهای دیگر چه خبر است. آیا مجموعه‌های صنعتی و سازمانی ما به اندازه کافی پژوهشگران را در انجام پژوهش‌های لازم حمایت می‌کنند؛ به نحوی که به خودکفایی کشور منجر شود یا این که راه‌های دیگری را برای رسیدن به اهداف کوتاه مدت و چرخیدن امورات مجموعه مربوطه می‌پیمایند؟ من نمی‌خواهم در این رابطه قضاوت کنم چون اطلاعات دقیقی ندارم. قصد من صرفاً طرح پرسش است و معتقدم که این پرسش مهمی است؛ چرا که به نظر می‌رسد ما در این بخش‌ها چندان موفق عمل نکرده‌ایم. اگر جایی هم موفقیتی بوده گزارش داده نشده تا به عنوان یک مدل بتوان از آن برای بقیه موارد استفاده کرد.

شاخص‌های بین‌المللی از جهت شناخت توانمندی‌های علمی در عرصه‌های جهانی می‌تواند مفید باشد اما کافی نیست. در جامعه ما از روانشناسان انتظار می‌رود که بتوانند روانشناسی را به نوعی بومی کنند؛ حتی پیش از این که آن را اسلامی کنند.

شما اشاره‌ای داشتید که روانشناسان در بعضی از کشورها به شکل برنامه‌ریزی شده به سمت موضوعات خاصی سوق پیدا می‌کنند و فرمودید که در کشور ما هم بنا به فرهنگ‌مان باید این اقتضائات فرهنگی بیشتر مورد توجه قرار بگیرد و موضوعات نزدیک به فرهنگ بومی، بایستی حداقل در دستور کار آن عده از روانشناسانی که ناظر به نیازها و به طور مشخص کارکردی‌تر عمل می‌کنند قرار بگیرد. به طور مشخص آیا زمینه‌های خاصی را در حال حاضر مد نظر دارید که پرداختن به آن‌ها دارای اولویت باشد؟

روانشناسی یک علم دارای ابعاد متعدد و گسترده وهم دارای گرایش‌ها و تخصص‌های متعدد است. انجمن روانشناسی آمریکا که دارای مرجعیت علمی است چیزی حدود 45 گرایش را برای روانشناسی مشخص کرده و این بدان معنی است که این رشته در حوزه‌های متعدد دارای توانمندی است.

با این توضیح می‌خواهم عرض کنم که شاید یک مشکل ما فقدان نگاه فرهنگی باشد. نیاز است که روانشناسان ما که در کشور مشغول مطالعه و پژوهش‌اند جامعه ایرانی را صرفاً مانند یک جامعه غربی در نظر نگیرند. مسئله‌شناسی باید به نحو درستی صورت گیرد. به عنوان مثال وقتی که شما به ادبیات علمی پژوهش‌ها در کشورهای غربی به ویژه آمریکا در حوزه روانشناسی اجتماعی نگاه می‌کنید اغلب آن‌ها دارای مباحثی در موضوع تبعیض نژادی و تبعیض قومی هستند. تبعیض نژادی و تبعیض قومی، به معنای تبعیض نسبت به کسانی که به یک کشور مهاجرت کرده‌اند، اصلاً در کشور ما وجود نداشته است. بنابراین اصلاً ورود در این بحث یک پژوهش صرفاً تقلیدی خواهد بود. ما باید ببینیم که مسئله‌مان چیست و به آن مسئله بپردازیم. اگر می‌خواهیم آسیب‌های اجتماعی را بررسی کنیم باید توجه داشته باشیم که آسیب‌های اجتماعی که در کشور ما وجود دارد با کشورهای دیگر قطعاً متفاوت است. ما در مسئله‌یابی باید دقت کنیم که مسئله کشورمان را در بافت اجتماعی و فرهنگی خودمان ببینیم و تقریر پرسش نیز به گونه‌ای باشد که پاسخ‌های آن بتواند به حل مشکل در کشور ما کمک کند.

نیاز است که ما به دنبال شاخص‌های دیگری بگردیم که مفید بودن پژوهش‌ها و فعالیت‌های علمی در حوزه علوم انسانی و به ویژه روانشناسی در جامعه خودمان را مشخص کند.

به نظر شما چرا مسئله‌شناسی در علوم انسانی و به طور مشخص روانشناسی ما به نحوی نبوده که یک ساختار را شکل دهد؛ ساختاری که به نحوی ضمن سر و شکل دادن به مباحث اولویت‌ها را مشخص کند؟

من نمی‌خواهم بگویم این گونه نیست. در بسیاری از موارد می‌بینیم که با درک پژوهشگران این مطلوب محقق شده است. بالاخره پژوهشگران هم در این کشور زندگی می‌کنند و در همین محیط پرورش یافته‌اند و صاحب تشخیص هستند.

شاید خلئی که در رابطه با پرداختن به مسائل جامعه وجود دارد مربوط به نبود یک نقشه جامع علمی باشد که به مسئله‌یابی مناسب و ارائه اولویت‌های به‌جا کمک کند. البته تا آنجا که من به خاطر دارم از 30 سال پیش به این طرف بحث اولویت‌های پژوهشی برای وزارت علوم و نهادهای دیگر کم و بیش مطرح بوده و این اولویت‌ها تعیین می‌شده است. برای مثال وزارت آموزش و پرورش هر چند سال یک بار اولویت‌های پژوهشی خود را مشخص می‌کرده است.

ولی به نظر می‌رسد که این اولویت‌های پژوهشی در محورها و موارد جزیی بوده و به شکلی در نیامده که ساختار پویایی به علوم انسانی ما ببخشد. آیا شما معتقدید این اولویت‌ها دانش روانشناسی ما را در موارد مربوط به آن درگیرکرده است؟

به نظر من با توجه به کارهای صورت گرفته، ما در انجام پژوهش‌های مربوط به اولویت‌ها مشکل جدی نداشته‌ایم. اما مسئله‌ای که وجود دارد این است که شاید در روند همکاری سازمان‌های مختلف برای به نتیجه رسیدن و اثرگذار شدن پژوهش‌ها کاستی‌هایی وجود داشته باشد. به نظر می‌رسد پیگیری این موضوع که آیا پژوهش‌های انجام شده نقصان داشته‌اند یا نه و اگر نقصانی بوده سعی شود در موارد بعدی برطرف شود و از این طریق یک حرکت رو به جلو به وجود آید چندان به خوبی صورت نگرفته است.

اساتید برای وارد شدن به عرصه نظریه‌پردازی راحت نیستند. شاید بتوان گفت که اعتماد به نفس لازم در آنها وجود ندارد. از طرف دیگر شاید این ذهنیت و این تصور نیز نزد اساتید وجود دارد که تا یک نظریه را کاملا به صورتی پخته در نیاورده‌اند نباید چیزی ارائه کنند.

با این توصیف آیا به نظر شما مشکل اصلی در زمینه مدیریت دانش است؟

بله، مدیریت دانش و مدیریت پژوهش در سطح کلان.

علاوه بر اقدامات مدیریتی، آیا عوامل دیگری را هم در هم‌افزا شدن پژوهش‌ها و رسیدن به منظرهای کلی‌تر و کارآمدتردر حوزه‌های مختلف دانش تأثیرگذار می‌دانید؟

من اگر بخواهم راجع به روانشناسی اظهار نظر کنم شاید بتوانم بگویم کمبود جدی ما عدم توجه به فرهنگ ایرانی اسلامی‌مان و عدم ارائه یک رویکرد اسلامی ایرانی یا یک رویکرد اسلامی با توجه به فرهنگ بومی بوده است.

موضوع کرسی‌های نظریه‌پردازی سال‌هاست مورد تأکید قرار گرفته و باید بررسی شود که چرا ما در حوزه روانشناسی نظریه‌پرداز نداریم؟

شما علل مؤثر در این وضعیت را چه می‌دانید و چه پیشنهادی برای برون‌رفت از این وضعیت دارید؟

از مدت‌ها پیش کارهای کوتاه‌مدت و مقطعی قابل توجهی انجام شده که تحول علوم انسانی را مطرح کرده‌اند. شاید بررسی همین همایش‌ها و برنامه‌ها بتواند کمک کند تا ما خلأها را بشناسیم.

من برای این قضیه علل مختلفی می‌بینم. شاید یکی از علل مهم آن این باشد که اساتید برای وارد شدن به عرصه نظریه‌پردازی راحت نیستند. شاید بتوان گفت که اعتماد به نفس لازم در آنها وجود ندارد. از طرف دیگر شاید این ذهنیت و این تصور نیز نزد اساتید وجود دارد که تا یک نظریه را کاملا به صورتی پخته در نیاورده‌اند نباید چیزی ارائه کنند. حالا این که این نظریه چه زمانی قرار است کامل شود هم خودش مسئله‌ایست و اغلب هم این روند به نتیجه نمی‌رسد. بنابراین کمال‌گرایی نادرست و افراطی هم یکی از علل عمده می‌تواند تلقی شود.

آیا در آموزش‌هایی که در مقاطع مختلف رشته روانشناسی داده می‌شود یک اندیشه ساختاری و منظر کل‌نگر به دانشجویان منتقل می‌شود؟ آیا اساساً خود استادان چنین منظری را دارند؟ پرسش اساسی‌تر می‌تواند این باشد که آیا خود آن‌ها گرایشی به ترکیب اطلاعات و مطالعات‌شان در یک مجموعه و نزدیک شدن به نظریه‌پردازی دارند؟

کل‌نگری یا در حقیقت متخصص شدن بستگی به میزان تلاش‌هایی دارد که فرد در طی سالیان متمادی داشته است. بالاخره یکی از مشکلات علوم انسانی این است که این علوم و از جمله روانشناسی که مورد بحث ماست پیچیده و دارای ابعاد مختلفی هستند. گاهی تعداد عوامل مؤثر بر یک موضوع به قدری زیاد است که انتخاب عوامل مربوط به مطالعه خود محل بحث است. بنابراین انتظار این که دانشجویان بتوانند در دوره تحصیلات تکمیلی آن نگاه جامع را پیدا کنند شاید تا حدی انتظار درستی نباشد. اما تحت نظر اساتید صاحب تجربه و برجسته می‌توان قطعا تا حدی این مشکل را برطرف کرد.

آیا در شیوه و عملکرد استادان در این زمینه نقیصه‌ای وجود ندارد؟

اشکال در این سطح شاید به نگاهی در نزد اساتید بازگردد که ترجیح می‌دهد در جریان اصلی دانشی که الان در دنیا وجود دارد حرکت کند. گاه این پرسش در مورد برخی پژوهش‌هایی که در دوره دکتری انجام می‌گیرد جای طرح دارد که این پژوهش اگر به جای ایران در کشور دیگری انجام می‌گرفت چه تفاوتی داشت. این که در اغلب موضوعات احساس شود تفاوت وجود ندارد یک مقدار آزاردهنده است. البته این را هم باید گفت که ورود علمی در مسائل اجتماعی که مسائل پیچیده‌ای هستند به هر حال کار دشواری است و ما شاید نتوانیم انتظار بالایی در این رابطه داشته باشیم. ضمن این که یک نگاه هم معتقد است دوره نظریه‌پردازی‌های بزرگ گذشته و ما باید با پژوهش‌های کوچک بتوانیم پازل علم را تکمیل کنیم.

ما در انجام پژوهش‌های مربوط به اولویت‌ها مشکل جدی نداشته‌ایم. اما مسئله‌ای که وجود دارد این است که شاید در روند همکاری سازمان‌های مختلف برای به نتیجه رسیدن و اثرگذار شدن پژوهش‌ها کاستی‌هایی وجود داشته باشد.

خود شما چقدر با این نگاه موافقید؟ به نظر می‌رسد که این نگاه با جریان تحول‌خواهی در علوم انسانی تعارض دارد.

من معتقدم ما بایستی با توجه به معارف اسلامی و فرهنگ ایرانی اسلامی خودمان نگاه‌­مان را نسبت به انسان به درستی ترسیم کنیم. اغلب نظریه‌ها پیشفرض‌هایی دارند که تعریفی خاص خودشان را از انسان ارائه می‌کنند. هنگامی که پیشفرض‌ها اشکال داشته باشد پیش بردن مباحث بر اساس آن نظریه‌ها مانند این است که ما خانه‌ای را بر بستری دارای اشکال بنا کنیم. البته به نظر می‌رسد ما در بحث در باب پیشفرض‌ها تا حدی خوب پیش رفته‌ایم، اما در بخشی که قرار است بنایی بر این مباحث ساخته شود ظاهراً مشکل داریم. شاید متخصصان فلسفه علم یا دیگر متخصصان بتوانند در این قسمت بیشتر کمک کنند تا مشخص شود ما بالاخره باید چگونه قدم برداریم.

پس با توصیفات شما به نظر می‌رسد که پژوهش‌های جزیی باید صورت بگیرد تا با مجموع شدن این پژوهش‌ها بتوان به تحولات جدی رسید.

قطعا همین طور است. نمی‌شود حرکت علمی را متوقف کرد یا انتظار داشت که همه یک گونه فکر کنند. ما اگر بتوانیم یک جریان علمی اسلامی را به درستی به حرکت بیندازیم این جریان به تدریج جای خود را باز می‌کند. بنابراین نباید انتظارات کوتاه مدت زیادی داشت و سریع منتظر جواب و به نتیجه رسیدن بود.

 

گفتگو:  سید مهدی موسوی

No tags for this post.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا