احیاء عروسکهای بومی ایرانی/۴
نخهایی که ما را به ریشههامان وصل میکنند

هنوز هم در خانههای کاهگلی قزوین، میتوان صدای زنانی را شنید که با نخ و پارچههای رنگی، همدمهایی میسازند برای روزهای غم و شادی. سه عروسک بومی ــ بَکلُو، قولچاق و خالهبَعبَع ــ که در حافظه مردم این دیار زنده ماندهاند، امروز بهعنوان میراث ملی ثبت شدهاند؛ گنجینهای کوچک اما پر از معنا که ما را به ریشههامان پیوند میدهند.
زهره نیلی: غروب یک روز پاییزی، در روستای کوهگیر، مادربزرگی کنار کرسی نشسته است. چراغ نفتی زردرنگی گوشه اتاق میسوزد. او صندوقچه قدیمیاش را باز میکند: تکهای از پیراهن عروسیاش، پارچهای از شال دخترش و پردهای که زمانی بر پنجره خانه آویخته بود. همه را کنار هم میگذارد، نخهای رنگی را میپیچد و آرام آرام پیکری کوچک از دل پارچهها بیرون میآید. لبخند میزند و زیر لب میگوید: «این شد بَکلُو. همدم روزای خوشی و ناخوشیم» آخر برای او، عروسک تنها اسباببازی نیست؛ روایتگر قصهای است که نسلها با آن زندگی کردهاند.

بَکلُو؛ امیدی که از پارچه جان میگیرد
بَکلُو در روستای کوهگیر استان قزوین، نه فقط عروسکی کودکانه که نشانهای از امید و برکت بود. وقتی کودکی بیمار یا بیقرار میشد، یا خانهای درگیر غم و اندوه بود، زنان روستا تکه پارچهها را به هم میدوختند و بَکلُو را میساختند.
این عروسک بیچشم و دهان، جایی در سفرههای آیینی داشت و همدمی برای دختران جوان بود. در ذهن بسیاری، بَکلُو پلی بود میان شادی و غم؛ یادآور اینکه حتی در سختترین روزها، میتوان از سادهترین چیزها، دنیایی تازه ساخت.

قولچاق؛ همبازی دشت و باران
دشتهای پهناور در بوئینزهرا، شاهد بازیهایی بودند که قولچاق در آنها نقش اصلی داشت. کودکان با چوب، پارچه و نخ، آن را میساختند و به بازیهای گروهیشان جان میدادند.
بیشتر بخوانید:
دوتوک؛ عروسک کوچک بلوچی و روایت بزرگ زنانگی
روایت یک میراث خانوادگی/ اصالت از بازار مهمتر است
وقتی شعرهای محلی از زبان بچهها شنیده میشد، قولچاق به شکل نگهبان شادیهاشان درمیآمد؛ نمادی کوچک از همبستگی جمعی و دوستی با طبیعت. برای کشاورزی که زندگیاش با باران و خاک گره خورده بود، قولچاق، چیزی بیش از یک اسباببازی که شریک بازی و شریک زندگی بود.
خالهبَع بَع؛ چوپانی کوچک در دشتهای اردبیلک
در روستای اردبیلک از توابع استان قزوین، عروسک بومیای به نام «خاله بَ بَ» که گاهی «خاله بع بع» هم نوشته میشود، توسط زنان روستایی ساخته میشد. این عروسکها را با پارچههای دورریختنی و تکههای چوب درست میکردند که هم جنبه آیینی داشت و هم کودکان را سرگرم میکرد. خوشبختانه این عروسکها هنوز هم ساخته میشوند و روستای اردبیلک، نزدیک شهر قزوین، بیش از ۱۰ سال است که بهخاطر ساخت «خاله بع بع» مشهور شده و بانوان روستا، این عروسکها را با حفظ هویت فرهنگی و جزئیات سنتی طراحی و تولید میکنند.
از دل روستا تا فهرست ملی
ویژگی مشترک این سه عروسک، سادگی آنهاست. نه چشمی دارند و نه دهانی. پژوهشگران معتقدند این حذف، عامدانه است تا کودک بتواند هر احساسی را به آنها نسبت دهد: خنده، گریه، شادی یا ترس. درواقع، عروسکها آیینهای بودند برای روح کودک. آنها نه فقط بازیچه که زبانی بیزبان برای انتقال امید، همبستگی و مراقبت بودند.
روایت شفاهی این عروسکها با تلاش زنان محلی و پژوهشگران میراث فرهنگی گردآوری شد و هر سه عروسک در فهرست ملی ثبت شدند. بَکلُو، قولچاق و خالهبَعبَع حالا دیگر فقط خاطره نیستند؛ میراثی هستند که هویت مردم قزوین را بازتاب میدهند و ثبت ملیشان تنها حرکتی اداری نبود؛ نوعی نجات فرهنگی بود در برابر فراموشی، حرکتی برای آنکه قصههای مادربزرگ همچنان شنیده شود.
رقابت نابرابر با باربی و رباتها
امروز بازار اسباببازی از باربیها و رباتهای سخنگو، پر شده است. در چنین فضایی، عروسکهای بومی شانس چندانی ندارند، مگر آنکه دوباره زاده شوند. کارگاههای کوچک صنایع دستی در قزوین تلاش میکنند این عروسکها را برای گردشگران بسازند. برای مسافری که از دل تهران یا حتی کشوری دیگر به قزوین میآید، خرید یک بَکلُو یا خالهبَعبَع بهعنوان سوغات، معنایی دارد که هیچ عروسک صنعتی نمیتواند جایگزینش شود.
زنان، از مادربزرگهای روستا تا هنرمندان کارگاههای امروز، حافظان اصلی این عروسکها هستند. روایتهایشان نهفقط سند تاریخی که بخشی از حافظه جمعی است.
بَکلُو، قولچاق و خالهبَعبَع، هر سه از دل زندگی روزمره زاده شدند و با بازی، آیین و آموزش در هم تنیدهاند. آنها روایتگر قصههایی هستند که در هیچ کتابی نوشته نشده، بلکه نسل به نسل در سینهها جاری بوده است.
در جهانی که فرهنگها زیر فشار یکسانسازی صنعتی، کمر خم میکنند، این عروسکها همان نخهایی هستند که ما را به ریشههایمان وصل میکنند. اگر از آنها مراقبت کنیم، در حقیقت از قصههای خودمان پاسداری و برای زنان و دختران، اشتغالزایی کردهایم.