از مارکز و سارتر تا پینتر و ایشی گورو؛
چرا نویسندگان برنده نوبل، فیلمنامهنویسان خوبی نمیشوند؟

از ژانپل سارتر و هارولد پینتر گرفته تا گابریل گارسیا مارکز و کازوئو ایشیگورو هر کدام راه و رویکردی متفاوت در ارتباط با سینما و نگارش فیلمنامه داشتهاند؛ برخی به اقتباس آثارشان رضایت داده و مشارکت کردهاند و برخی دیگر در حفظ استقلال هنری خود وسواس به خرج دادهاند.
به گزارش خبرگزاری سینا، ادبیات دنیا و حال و هوای خودش را دارد و معمولاً نویسندگانی که با این فضات انس گرفتهاند ترجیح میدهند در قلمروی آشنای خود یعنی نوشتن رمان، داستان کوتاه یا شعر باقی بمانند. هر چند گاهی فیلمسازی و فیلمنامهنویسی برای داستاننویسان و کسانی که داستانی برای تعریف کردن دارند، وسوسهکننده است؛ آنها میخواهند خودشان راوی داستان خود باشند.
با وجود پیوندهای ظاهری میان ادبیات و سینما، تفاوتهای بنیادینی در ساختار، زبان و منطق روایت این دو مدیوم وجود دارد که باعث میشود بسیاری از نویسندگان علاقهای به ورود مستقیم به جهان فیلمنامهنویسی نداشته باشند. اغلب این نویسندگان به دلیل نگرش نه چندان مثبتشان نسبت به سینما، روایت و استقلال ادبی علاقهای به این کار ندارند. اگر هم مواردی از مشارکت نویسندگان در سینما دیده شود، اغلب به صورت محدود و در قالب همکاری به عنوان مشاور فیلمنامه یا ناظر بر اقتباس آثارشان است. با این حال نمونههای ورود مستقیم نویسندگان بزرگ به نگارش فیلمنامه، استثناهایی نادر و انگشتشمار بهشمار میآید.
ژانپل سارتر
ژانپل سارتر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی در سال ۱۹۶۴ برنده جایزه نوبل شد که از دریافت آن امتناع کرد. تم اصلی نوشتههای سارتر، آزادی و مسئولیت وجودی انسان بود که در نمایشنامهها و رمانهایی که نوشت مشهود است. علاوه بر فلسفه و آثار ادبی، سارتر در حوزه فیلمنامهنویسی و تبدیل برخی نمایشنامهها و داستانهایش به فیلم دستی داشت. او همچنین تأثیر قابل توجهی بر سینمای اگزیستانسیالیستی و به طور کلی بر سینمای فرانسه داشت و با کارگردانان برجستهای مانند ژانلوک گدار و دیگر فیلمسازان موج نوی فرانسه ارتباط فکری و فرهنگی داشت. سارتر خودش هم به سینما علاقه داشت و چند فیلمنامه نوشت و با کارگردانان همکاری کرد.
در سال ۱۹۵۸، جان هیوستون، فیلمساز آمریکایی از ژان پل سارتر خواست برای او فیلمنامهای درباره زیگموند فروید بنویسد. فیلمنامه فروید پس از مرگ سارتر در میان کاغذهایش پیدا شد. فیلمنامه تصویری بود از مردی که درگیر مسائل شخصی و ذهنیاش بود که به تحول قرن بیستم انجامید. فیلمنامه بسیار چالشی بود و علاوه بر آن هفت ساعت به طول میانجامید که برای مخاطبان هالیوود بسیار طولانی بود. فیلم سرانجام در سال ۱۹۶۱ با عنوان «فروید، امیال پنهان» با هنرنمایی مونتگمری کلیفت در نقش فروید، به نمایش در آمد. این اثر، یک اثر کلاسیک ناشناخته و بازتابی از دو ذهن تاثیرگذار عصر مدرن باقی مانده است.
فیلم سینمایی «دستهای آلوده» (۱۹۵۱) ساخته فرنان ریویرز و سیمون بریو و فیلم کوتاه «دیوار» اقتباسهایی سینمایی از آثار سارتر هستند.
هارولد پینتر
هارولد پینتر نیز یکی دیگر از برجستهترین نمایشنامهنویسان، فیلمنامهنویسان و شاعران قرن بیستم بریتانیا است. او در سال ۲۰۰۵ برنده جایزه نوبل ادبیات شد و به خاطر سبک خاص، دیالوگهای منقطع و فضاهای مرموز و تهدیدآمیزش مشهور است. او یکی از معدود نمایشنامهنویسانی بود که به خوبی توانست بین تئاتر و سینما پل بزند. دیالوگهای تیز و پرمکث، فضای رازآلود و روانشناختی و سلطه و قدرت، حتی در روابط ساده انسانی از مشخصات اصلی فیلمنامههای پینتر بود.
از فیلمنامههای معروف او میتوان از «خدمتکار»، «زن ستوان فرانسوی» (نامزد اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی) و «میانجی» (برنده نخل طلای جشنواره کن)، «آرامش بیگانگان» و «محاکمه» (اقتباس از رمان کافکا) نام برد.
گابریل گارسیا مارکز
این نویسنده برجسته کلمبیایی یکی از ستونهای ادبیات آمریکای لاتین به شمار میرود که در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. مهمترین ویژگی آثار او رئالیسم جادویی است که به طور خاص در رمان «صد سال تنهایی» به صورت ترکیب زندگی روزمره و واقعگرایانه با عناصر جادویی، غیرواقعی یا فراطبیعی برای شخصیتها عادی و باورپذیر دیده میشود.
مارکز در مواجهه آثارش با سینما نگران بود که جادوی خاص و سبک داستانگوییاش، به خصوص عناصر جادویی و فضای خیالانگیز رمانهایش به درستی منتقل نشود و آسیب ببیند. او معتقد بود که سینما و ادبیات دو زبان متفاوت هستند و همه چیز در فیلم قابل انتقال نیست.
برخی از اقتباسهای اولیه از آثارش، مثل فیلم «خاطرهای از مرگ مبارک» (۱۹۶۷) یا نسخههای غیررسمی، رضایت او را جلب نکردند و همین باعث شد محافظهکارانهتر برخورد کند. مارکز میخواست تا حد امکان بر روند تولید فیلمها کنترل داشته باشد تا مطمئن شود اقتباسها وفادار به روح آثارش باقی بمانند. او خواهان وفاداری به روح آثارش بود، نه صرفاً یک اقتباس تجاری. با این حال در سالهای بعد، مارکز اجازه داد چند اثر مهمش مثل «عشق در سالهای وبا» و «پاییز پدرسالار» به فیلم تبدیل شوند.
او همچنین در نگارش فیلمنامههایی مانند «خروس طلایی»، «زمان مردن» و «سال طاعون» نقش مهمی داشت.
مارکز در سالهای پایانی عمر خود به آموزش فیلمنامهنویسی علاقهمند شد و یکی از مؤسسان «مدرسه بینالمللی سینما و تلویزیون» در کوبا بود. رمانهای «عشق در سالهای وبا»، «وقایعنگاری یک مرگ پیشگفته» و «ژنرال در هزارتوی خود» و «صد سال تنهایی» از جمله آثار اوست که تبدیل به اقتباس سینمایی و تلویزیونی شدند.
کازوئو ایشیگورو
کازوئو ایشیگورو، نویسنده ژاپنیتبار که در بریتانیا بزرگ شده، یکی از مهمترین نویسندگان معاصر محسوب میشود. او در سال ۲۰۱۷ برنده جایزه نوبل ادبیات شد و آثار او به زبان انگلیسی نوشته شدهاند و معمولاً فضایی آرام، اندوهناک، تأملبرانگیز و گاه رازآلود دارند. او نیز علاوه بر نویسندگی رمان، در نوشتن فیلمنامه دستی دارد.
مشهورترین فیلمی که ایشیگورو به عنوان نویسنده آن معرفی شد، فیلم سینمایی «زندگی کردن» به کارگردانی الیور هرمانوس است که از فیلم ژاپنی «ایکیرو» محصول ۱۹۵۲ به کارگردانی آکیرا کوروساوا اقتباس شده است. همچنین فیلم سینمایی «منظر پریده رنگ تپهها» به کارگردانی کی ایشیکاوا، اقتباس از رمانی به همین نام نوشته کازوئو ایشیگورو در سال ۱۹۸۲ است که در بخش نگاه نو جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ حضور داشت.
از دیگر آثار او مانند «بازمانده روز» که برنده جایزه بوکر ۱۹۸۹ بود و «هرگز رهایم مکن» نیز اقتباس سینمایی صورت گرفته است.