یادداشت کاوه فولادینسب به بهانه سی و ششمین نمایشگاه بینالمللی کتاب
ما هنوز زندهایم

کاوه فولادینسب،نویسنده، مترجم، روزنامهنگار ادبی، مدرس داستاننویسی به بهانه آغاز نمایشگاه کتاب تهران یادداشتی درباره این رویداد نوشته است.
به گزارش خبرگزاری سینا، برای من و همسنوسالهایم نمایشگاه کتاب تهران فقط یک رویداد فرهنگی نیست که هر سال ده روزی در اردیبهشت برگزار میشود و همیشه محل مناقشه بوده که اصلاً برگزاریاش بهدردبخور است یا نه، یا با این شکل برگزاری اصلاً میشود اسمش را نمایشگاه گذاشت یا فروشگاهیست بزرگ که به کتابفروشیهای محلی آسیب میزند، یا چون متولیاش خانه کتاب است و زیر نظر وزارتخانه، باید آن را دولتی و اصلاً یک گام برویم جلوتر حاکمیتی دانست و چه و چه.
مناقشه زیاد است و درباره تکتک اینها که گفتم میشود ساعتها مباحثه و مناظره کرد. همین آخری مثلاً… کی گفته چیزی اگر دولتی بود مال از مابهتران است؟ بله، عدهای دوست دارند درواقع نفعشان در این است که اینطوری واقعیت را قلب کنند؛ این روزها دور دور انواع «کاسبان» است در رنگها و طرحهای مختلف. اما حقیقت امر این است که حاکمیت و دولت و همه تشکیلاتشان هم مال ما مردم است. با ارث پدر و مادرشان که کشور را اداره نمیکنند.
بودجه کشور از پول نفت است که مال همه ماست و کمی هم مالیات که از جیب ما کسر میشود. پس هر رویدادی همین نمایشگاه کتاب تهران مثلاً دولتی هم اگر باشد، مال دولت نیست؛ ملک طلق دولت نیست. با پول ماست که اداره میشود و باید از برگزارکنندگانش بخواهیم و اصلاً وادارشان کنیم که آن را به شکلی برگزار کنند که ما صلاح میدانیم. این یعنی مطالبهگری. یعنی یادآوری مدام اینکه مردم ولینعمتند، نه حاکمان.
درباره فروشگاه بودنِ نمایشگاه کتاب تهران و آسیبش به کتابفروشیهای محلی هم حرف زیاد زده شده که درست هم هست. توصیه من همیشه به همه اهالی کتاب این بوده که خرید معمولتان از کتابفروشیهای محلی را قطع نکنید. مازاد خریدتان را بگذارید برای نمایشگاه کتاب. یعنی اگر ماهانه سه جلد کتاب از کتابفروشی محلتان میخرید، این ماه هم همان سه جلد همیشگی را بخرید. خرید بیشتری اگر خواستید بکنید، این را ببرید نمایشگاه کتاب. درعینحال بهخاطر قناسی چرخه توزیع کتاب در ایران، همیشه کتابهای خوبی وجود دارند که وارد چرخه نمیشوند و پایشان به کتابفروشیها نمیرسد؛ معمولاً کتابهای ناشرهای کوچکتر و تازهکارتر. میشود اینها را در نمایشگاه خرید. سالها پیش در یادداشتی نوشتم کتابفروشیهای کوچک محلی دانههای فرهنگی و قلب تپنده شهرند. ما خودمان اگر از این دانههای فرهنگی حمایت نکنیم، اگر حواسمان بهشان نباشد، با دست خودمان حکم مرگشان را امضا کردهایم. همه این مناقشهها هست و درباره همهشان میشود ساعتها حرف زد ولی برای بسیاری از ما هنوز نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب است. ما آخرین سالهای کودکی و نوجوانیمان را سپری میکردیم که نمایشگاه کتاب تهران متولد شد و به نوجوانی که رسیدیم، دیگر پا گرفته بود و شیرینزبانی میکرد.
کمکمک کنارش یک جشنواره مطبوعاتی هم راه افتاد که شد قند مکرر. و این جشنواره مطبوعات چه خاری بود توی چشم بعضیها؛ طوری زدند از ریشه درش آوردند که انگار هرگز نبوده. ریشهکن بهمعنای واقعی کلمه. حالا حتی توی اینترنت که بگردی نمیتوانی خاطرههایش را پیدا کنی. عرض کردم که… ریشهکن بهمعنای واقعی کلمه. نمایشگاه کنار ما رشد کرد و کمکمک به آیین سالانهای بدل شد که مناسک خودش را داشت؛ گذشتن از میان ردیف دستفروشهایی که پیادهراه سرسبز ورودی محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی را به اشغال خود درمیآوردند و بدون اینکه خودشان متوجه باشند، چهره شهر را دموکراتیزه میکردند، گرفتن نقشه سالنها و گشتن دنبال غرفههای محبوب، پرسه زدن و پرسه زدن و پرسه زدن میان غرفهها و کتابها، نشستن کنار باغچهها روی جدولها و خوردن سیبزمینیِ سرخکرده، گوشبهزنگِ بلندگوها بودن که بفهمیم کدام نویسنده محبوبمان مهمان کدام غرفه است تا برویم ببینیمش و ازش امضایی بگیریم… یک آیین تماموکمال بود که پاداش بهجا آوردنش حال خوبی بود که نشت میکرد به روزها و ماههای بعد با آن ستون کتابهای تازه روی میزمان؛ من یکی که دلم نمیآمد کتابهای جدیدم را فوری ببرم بچینم توی کتابخانه. تا اواخر شهریور میماندند؛ حتی بعد از اینکه میخواندمشان و دیگر کتاب تازه کتابخانهام نبودند. حتی به مصلا که منتقل شد، نمایشگاه هنوز نمایشگاه بود. مثل هر تغییر عادتی اولش سخت بود، اما بعد جا افتاد.
امسال اما خبرهای دیگری به گوش میرسد؛ چه از حضور ناشران معتبر و مستقل، چه از برنامههای سرای اهل قلم، چه از حضور مهمانهای خارجی… حتماً که طبق معمول عدهای هم چوب هم لای چرخ خواهند گذاشت. هویت و موجودیتشان را از همین میگیرند و البته که گاهی هم نیش عقرب از ره کین است. اما میشود امیدوار بود که بعد از سالها که بسیاری از ما حتی اگر کلاهمان هم میافتاد آنطرفها نمیرفتیم، امسال نمایشگاه شلوغتر و دیدوبازدیدها پررونقتر از همهی سالهای اخیر باشد. و چی بهتر از این؟ هر یک کتابی که توسط شهروندی خریده میشود، گامیست برای توسعه آگاهی و تحقق دموکراسی در این سرزمین. راه زیادی در پیش داریم، پس باید گامهای زیادی برداریم؛ هزارها و دهها هزار و صدها هزار.
پینوشت: اگر اجازه داشته باشم، بهعنوان یک نمایشگاهبروی حرفهای چند توصیه هم دارم:
۱. سعی کنید بیشتر معاشرت کنید و میان غرفهها و کتابها پرسه بزنید و از دیدن یکجای ویترین نشر ایران لذت ببرید تا پی خرید کتاب باشید.
۲. غرفههای ناشرهای جوانتر و جمعوجورتر را از دست ندهید. معمولاً میتوانید چند تکه الماس توی این غرفهها پیدا کنید.
۳. کتابها را تماشا کنید، تورق کنید و نگاهی بهشان بیندازید. اما دقت داشته باشید که نمایشگاه جای خواندنِ کتاب نیست. کسانی پشتسر شما منتظرند جا باز شود، نگاهی به کتابهای روی پیشخان بیندازند.
۴. اگر امکانش را دارید، ساعتهای اول روز بروید نمایشگاه. خلوتتر است. اگر امکانش را دارید، پنجشنبه و جمعه نروید نمایشگاه. شلوغتر است.
۵. نمایشگاه کتاب معمولاً در خلوتترین ساعتهایش هم شلوغ است. ممکن است کسی پایتان را له کند یا بهتان تنه بزند. او دشمن شما نیست. مثل شما آدمی اهل کتاب است که آمده مهمانی. عذرخواهیاش را بپذیرید و خشمتان را نگه دارید برای آنهایی که باید.
۶. توی شبستان خبری از غرفههای خوراکیِ سبُک و نوشیدنی نیست. یک بطری آب همراه خودتان ببرید که مجبور نباشید وسط کار بزنید بیرون پی آب. وقت زیادی ازتان گرفته میشود.
۷. تهویه شبستان مصلا خوب نیست و هوا هم حسابی گرم شده. قبل از رفتن به نمایشگاه دوش بگیرید و لباس تمیز بپوشید. اینطوری هم خودتان راحتترید، هم دیگران.