مرگ تخیل یا شبیهسازی خلاقیت
مزدک پنجهای معتقد است: در وضعیت «متاورس» مرز میان خیال و واقعیت محو میشود و آنچه پیشتر در ذهن وجود داشت، بهصورت عینی در دسترس قرار میگیرد و انسان نیازی ندارد تصاویر ذهنی خود را بهتدریج شکل دهد، این مسئله ممکن است موجب کاهش فعالیت ذهنی مرتبط با تخیل و در نهایت مرگ تدریجی آن شود.
به گزارش خبرگزاری سینا، به تازگی کتاب مزدک پنجهای با عنوان «ادبیات در وضعیت متاورس» که به بررسی تأثیرات فضای متاورس و فناوریهای دیجیتال بر ادبیات و شعر معاصر میپردازد، منتشر شد و این شاعر درباره این کتاب گفته است که مشروح آن در پی میآید:
در کتاب «ادبیات در وضعیت متاورس» که اخیراً به قلم شما منتشر شده است، پیرامون مرگ تخیل در یکی از فصلهای کتاب بحث کردید و در آنجا بیان کردهاید که به خاطر فضای عینی متاورس، ممکن است با مرگ تخیل مواجه شویم. چرا ممکن است تخیل شاعرانه در محیطی که تصاویر و فضاهایش از پیش طراحی شدهاند (مثل متاورس) زنده نماند؟
پاسخ این سوال ارتباط به بحث نحوه زیست تخیل در دنیای مجازی دارد. بر اساس نظریه تخیل که در کتاب ادبیات در وضعیت متاورس مطرح کردهام، در این فضا، مرز میان خیال و واقعیت محو میشود و آنچه پیشتر در ذهن وجود داشت، بهصورت عینی در دسترس قرار میگیرد. بنابراین افراد میتوانند در این جهان بدون محدودیتهای جسمی زندگی کنند؛ فرد نابینا میتواند ببیند، ناشنوا بشنود، و ناتوانِ جسمی، آزادانه حرکت کند. این امکانات بیبدیل، تخیل را از ذهن به دنیای عینی منتقل کرده و به آن بُعدی کاملاً جدید میبخشند. اما این عینیتیافتگی تخیل، چالشهایی را نیز به همراه دارد. وقتی تخیل بهواسطه فناوری بدل به واقعیت شود، آیا هنوز برای ذهن ِ انسان فضایی به منظور خیالپردازی باقی خواهد ماند؟ امانوئل کانت معتقد بود که تخیل از طریق ترکیب تجربیات پیشین با ایدههای نو، امکان عینیتبخشی به ایدهها را فراهم میآورد. اما در متاورس، بسیاری از این فرایندها بهطور خودکار انجام میشوند؛ انسان دیگر نیازی ندارد تصاویر ذهنی خود را بهتدریج شکل دهد، زیرا فناوری این وظیفه را برعهده گرفته است. این مسئله ممکن است موجب کاهش فعالیت ذهنی مرتبط با تخیل و در نهایت مرگ تدریجی آن شود.
آیا میتوان شعر را ابزاری برای مقابله با مرگ تخیل در عصر متاورس دانست؟
اینکه شعر یا دیگر هنرها بتوانند نجات دهنده تخیل در فضای تمامیت عینیت باشند، مشخص نیست. آنچه در حال حاضرمشخص است، ذهن در فرآیند زیستن در عینیت و ذهنیت، خلاقیتمند رفتار میکند. اما در جایی که تماماً عینیت است و ممکن است فرصت گفتگو را از انسان بگیرد و تماما مشاهده است، به نظر نمیتوان شاهد وقوع تخیل باشیم. وقتی همه چیز در وضعیت عینیت اتفاق میافتد و انسان با نسخههای شبیهسازیشده آرزوها و تصوراتش روبهرو میشود، ذهن ممکن است دیگر نیازی به خلق جهانهای جدید احساس نکند، زیرا فناوری این کار را از پیش انجام داده است.
آیا این «عینیت مطلق» که در متاورس تجربه میکنیم، واقعاً جای تخیل را میگیرد یا آن را در مسیری دیگر بازسازی میکند؟ نکته اینجاست که زبان، ریشه اصلی تخیل است، و زبان یکی از پدیدآورندگان ناب تجربیات ِ ذهنی و عینی شعر است. در متاورس، اگرچه تخیل از طریق فناوری شبیهسازی میشود، زبان همچنان میتواند به عنوان ابزاری برای شکستن این «واقعیت شبیهسازیشده» عمل کند. زبان میتواند تجربههایی را به چالش بکشد که حتی متاورس قادر به نمایش آنها نیست، زیرا همیشه لایههایی از معنا، احساس و ناخودآگاه وجود دارد که عینیت نمیتواند کاملاً تسخیر کند. برای مثال، شعر میتواند از محدودیتهای عینیت فراتر رود و تخیلی را بیدار کند که از مواجهه با خود متاورس برمیخیزد. در چنین حالتی، تخیل دیگر بهمعنای فرار از واقعیت یا خلق دنیایی دیگر نیست، بلکه بازاندیشی و بازآفرینی همان عینیت است. این شکل از تخیل میتواند مقاومتی در برابر یکسانسازی ذهنی باشد که متاورس بهواسطه عینیت کامل به انسان تحمیل میکند. بنابراین، اگرچه متاورس، تخیل را از طریق عینیت محدود میکند، زبان (و بهویژه شعر) میتواند شکافی در این ساختار ایجاد کند و فضایی برای تخیل جدیدی فراهم آورد تخیلی که شاید از برخورد میان انسان و فناوری متولد میشود. این تضاد میان عینیت مطلق متاورس و سیالیت زبان، به خودی خود بستری برای تخیل خواهد بود.
چگونه فقدان تجربههای حسی واقعی میتواند تخیل شاعرانه را تحتتأثیر قرار دهد؟
وقتی رابطه انسان با تجربههای حسیاش قطع شود و شکلی مصنوع به خود گیرد، این احتمال وجود دارد که شما در معرض تجربه قرار نگیرید. در واقع در فضایی که تماماً عینیت است، نقش تجربه انسانی را هوش مصنوعی برای شما فراهم خواهد کرد، هر آنچه که پیشتر توسط انسان تجربه شده، بهصورت الگوریتم بههوش مصنوعی منتقل شده است و او این انتقال تجربه را انجام میدهد. اما در این فرآیند یک اتفاقی که میافتد این است که حس ما با تجربیات زیستی ما رشد میکند و این فرآیند خود امر زیستن و تجربه کردن را به همراه دارد که سبب واکنشها و خلق موقعیتهایی میشود که در اشخاص مختلف است. بهنظرم هوش مصنوعی موقعیتهای مختلفی از تجربیات حسی را در خود ندارد. در واقع تجربیات هوش مصنوعی مربوط به آینده نیست، مربوط به گذشته و اکنون است، بنابراین با توجه به اینکه موضوع تجربه حسی، نقش مهمی در واکنش انسانی دارد، پس به تعداد تمام آدمها این اتفاقات درونی و حسی میتواند متفاوت باشد و ما با یک ساختار کلی مواجه نیستیم. با این توصیف بر این عقیدهام که اگر انسان در موقعیت تکرار و کلیشهشدگی تجربه احساسات و انتقال آن قرار بگیرد، شاهد مرگ تخیل خواهیم بود. در واقع وقتی تجربههای حسی واقعی کمرنگ میشوند، ممکن است شاعر در خلق تصاویر و استعارههایی که از جزئیات زنده و ملموس زندگی سرچشمه میگیرند، دچار فقر تخیل شود. مثلاً مقایسههای شاعرانهای که از عطر خاک پس از باران، صدای خشخش برگها زیر پا یا حس گرمای آفتاب بر پوست نشئت میگیرند، ممکن است جای خود را به تصاویری یکنواخت و فاقد عمق بدهند، زیرا تجربههای حسی واقعی نمیتوانند به تخیل سوخترسانی کنند. در دنیایی که تجربیات عمدتاً به صورت شبیهسازیشده و دیجیتال ارائه میشوند، شاعر ممکن است به جای مواجهه با تجربههای اصیل و نامنتظره، صرفاً با نسخههایی از پیش طراحیشده و استاندارد شده از جهان مواجه شود. چنین نسخههایی، هرچند شاید در لحظه جذاب باشند، از تنوع و ناپایداری جهان واقعی بیبهرهاند. در نتیجه، تخیل شاعرانه ممکن است در تکرار کلیشهها و تصاویر ثابت گرفتار شود. تجربههای حسی واقعی اغلب با عواطف انسانی پیوند دارند؛ بوهای خاص خاطراتی را زنده میکنند، صدای یک آهنگ خاص احساسی را به اوج میرساند، و لمس دست کسی میتواند حس عشق یا آرامش را در وجود انسان برانگیزد. وقتی این تجربهها کاهش یابد یا جای خود را به احساسات سطحیترِ تجربههای دیجیتال بدهد، تخیل شاعرانه ممکن است از آن عمق عاطفی که اغلب شعر را ماندگار و تأثیرگذار میکند، تهی شود. البته، این فقدان ممکن است شاعر را وادار کند تا به جای تکیه بر تجربههای حسی مستقیم، به جستجوی مفاهیم انتزاعیتر و بازیهای زبانی بپردازد. شاعر ممکن است به جای توصیف جزئیات حسی، به کاوش در ایدههایی مانند ازخودبیگانگی، بیمکانی یا هویت در دنیای مجازی بپردازد. این میتواند شکلی جدید از تخیل شاعرانه ایجاد کند که از محدودیتها بهعنوان محرکی برای خلاقیت استفاده میکند. در واقع شاید ذهن بهدنبال جایگزین و مابهازا بگردد. در نهایت فکر میکنم شعر همواره توانایی بازآفرینی تجربههای حسی را از طریق زبان داشته است. حتی اگر جهان واقعی کمرنگ شود، زبان میتواند این خلأ را پر کند. شاعر ممکن است به جای تجربههای مستقیم، از تخیلات یا خاطرات برای بازسازی آنها بهره گیرد. در این صورت، تخیل شاعرانه بیش از پیش زبان بهعنوان ابزاری برای شبیهسازی و جایگزینی جهان واقعی وابسته خواهد شد.
چه تفاوتهایی میان شعری که توسط انسان نوشته میشود و شعری که توسط هوش مصنوعی خلق میشود، وجود دارد؟
شعر انسان از تجربههای زیسته، احساسات، اسطورهها، فرهنگ زاد بومی، خاطرات و تعاملات عمیق او با جهان اطراف سرچشمه میگیرد. یک انسان ِ شاعر ممکن است بر اساس غم، شادی، عشق، یا حتی بحرانهای درونی و بیرونی، اشعار خود را خلق کند. این تجربیات لایههایی از اصالت و حس انسانی به شعر میبخشد که بهسختی قابل شبیهسازی است. شعر هوش مصنوعی از طریق الگوریتمهایی که بر مبنای دادههای زبانی آموزش دیدهاند، تولید میشود. این اشعار معمولاً بر اساس الگوهای موجود در شعرهای دیگر و بدون تجربههای واقعی، صرفاً بازآفرینی یا ترکیب عناصر هستند. بنابراین، خاستگاه تخیل در شعر هوش مصنوعی بهجای زیستن و حس کردن، بر دادهکاوی و پیشبینی مبتنی است. شعر انسانی اغلب حاوی لایههایی از عاطفه، معنا و پیچیدگیهای احساسی است که از درگیری مستقیم شاعر با زندگی ناشی میشود؛ نیز واژهها و تصاویر شاعرانه در شعر انسان نه تنها به زیبایی زبان بلکه به انتقال احساسات و مفاهیم عمیق کمک میکنند. شعر هوش مصنوعی میتواند ساختاری زیبا و از نظر فنی، شبیه شعر انسان انسجام فرمی و ساختاری داشته باشد، اما معمولاً از عمق عاطفی کمتری برخوردار است. بنابراین احساسات در این نوع شعر، بازتابی از دادههای موجود هستند و نه محصول تجربهی زیستن. این مسئله باعث میشود که بسیاری از اشعار هوش مصنوعی برای مخاطبان انسانی فاقد «روح» و «حس حضور انسانی» به نظر برسند. فرآیند خلق شعر در هوش مصنوعی به جای خلاقیت، نوعی «شبیهسازی خلاقیت» است. شعر انسانی معمولاً هدفی فراتر از تولید صرف زبان دارد. اما شعر هوش مصنوعی، هرچند ممکن است نوآوریهایی زبانی ارائه دهد، اما این نوآوریها معمولاً نتیجهی ترکیب مکانیکی دادهها هستند و نه واکنشی به تجربه یا احساس. همچنین، هوش مصنوعی معمولاً تمایل دارد بهجای ایجاد ساختارهای زبانی جدید، از الگوهای زبانی موجود پیروی کند. یکی از ویژگیهای بارز شعر انسانی، توانایی آن در غافلگیر کردن مخاطب است چه از طریق زبان، معنا، یا ارتباطی احساسی. شعر انسان میتواند مبهم باشد، چندلایه باشد، یا مفهومی کاملاً شخصی و ناشناخته را معرفی کند که مخاطب برای کشف آن تلاش کند. اما اشعار هوش مصنوعی معمولاً فاقد همان عنصر غافلگیری و رمزآلودی هستند. اگرچه ممکن است از نظر زبانی زیبا باشند، اما به ندرت حاوی چندلایگی یا عمق معنایی واقعی هستند.
تعریف «شاعر» و «شعر» در عصر هوش مصنوعی چیست؟ آیا شعر تولید شده توسط هوش مصنوعی میتواند بهاندازه شعری که توسط انسان نوشته شده، ارزش هنری داشته باشد؟ و اگر این شعرها قادر به تقلید احساسات و ساختارهای انسانی باشند، آیا باید جایگاه شاعر و شعر را مورد شک و تردید قرار داد؟ آیا خود فرایند تولید شعر (فارغ از اینکه توسط انسان یا ماشین انجام میشود) اهمیتی دارد؟
من به این چند سوال شما به طور کلی پاسخ خواهم داد، به نظر میرسد که با ظهور نسخههای پیشرفتهتر هوش مصنوعی در سالهای آتی، برای انسانِ شاعر، رقیبهای متکثری به وجود خواهد آمد که عنوان شاعر را از انسان خواهد گرفت و آن را به الگوریتمها تعمیم خواهد داد. بنابراین تعریفها نیز دستخوش تغییر خواهد شد. در پاسخ به سوالهای مطروحه اما گفت، اگر شعر قادر به برانگیختن اندیشه، احساس و تأثیر بر مخاطب باشد، ممکن است اصالت اثر بیشتر به تجربهای که ایجاد میکند بستگی داشته باشد تا به منشأ مولد آن. اگر بنا باشد بهخاطر ساختار مقلدگونه هوش مصنوعی که میتواند شعری بر مبنای کیفیت انسانی بسراید، معیار سنجش را از بُعد ساختارهای زیباییشناسی و ریتوریک شعر کنار بگذاریم، آنچه برای سنجش باقی میماند این است که آیا شعر توانسته موقعیتی ایجاد کند که ما را به تفکر وا دارد. در این فرآیند، به نظر میرسد دیگر مهم نیست که چه کسی شعر را گفته، بلکه تنها اینکه چه گفته شده است، اهمیت دارد. بنابراین مجدداً به بحثهای هایدگر و رویکرد او به زبان میتوان بازگشت. هایدگر بر این باور بود که زبان صرفاً ابزاری برای انتقال معنا یا وسیلهای برای ارتباط نیست، بلکه زبان همان چیزی است که هستی را آشکار میکند. او میگفت که زبان، خانهی وجود است و ما در آن زندگی میکنیم، نه اینکه فقط از آن استفاده میکنیم. با این نگاه، شعر شکلی اصیل از زبان است زیرا از عمیقترین لایههای وجود پرده برمیدارد و ما را به تأمل و اندیشیدن دربارهی هستی سوق میدهد. اگر شعر، چه از سوی انسان و چه از سوی هوش مصنوعی، قادر به ایجاد اندیشه و واداشتن مخاطب به تفسیر، تأمل یا پرسشی بنیادین در مورد هستی و جایگاه خود در جهان باشد، از منظر هایدگر، شاید بتوان گفت که آن شعر دارای ارزش است. اما این ارزش ذاتاً مستقل از خالق آن شعر نیست. در اینجا دو بحث مهم مطرح است: اگر شعری که توسط هوش مصنوعی خلق شده، در ذهن انسان پرسشهای بنیادین ایجاد کند یا به او امکان تجربهای تازه از هستی بدهد، میتوان گفت که آن شعر از منظر مخاطب دارای ارزشی والا است؛ زیرا توانسته زبان را به زعم هایدگر، نه بهعنوان ابزار، بلکه بهعنوان آفرینش معنا بهکار گیرد. اما اگر به خالق شعر نگاه کنیم، هوش مصنوعی فاقد زیستجهان (Lebenswelt) از منظر «هوسرلی» آن است. هوش مصنوعی بهعنوان ابزار، نه تجربهای از هستی دارد، نه آگاهی از مرگ، عشق یا زمان. شعرهایی که میسازد مبتنی بر الگوها، تقلیدها و بازترکیبهای زبان انسانی است، نه تجربه و تأمل در هستی. بنابراین، از منظر «اصالت»، شعری که هوش مصنوعی مینویسد نمیتواند همان عمق و حقیقتی را داشته باشد که از شعر انسانی بر میآید.
بنابراین نظر شما این است که دیگر نقش و جایگاه شاعر مهم نیست، بلکه بر مبنای تعریفی که هایدگر از زبان دارد، معتقد هستید شعر در عصر متاورس و هوش مصنوعی باید بتواند نقش تفکر داشته باشد؟
بله، دقیقا همین گونه است چرا که هوش مصنوعی به خوبی جای رفتارهای مهارتی انسان را خواهد گرفت، پس در بخش تفکر و اندیشه، هوش مصنوعی همیشه وامدار ذات انسانی خود و زبان اوست! به نظر این مسئلهای است که جایگاه انسان را به عنوان یک تولیدگر خلاق حفظ میکند و شأن میدهد.
منبع: ایسنا