امروز آزادی تفکر چه معنایی دارد؟

به گزارش ترجمان، سانتاگو زابالا، فیلسوف جنجالی معاصر، برای توضیحِ آزادی تفکر سراغ سه شخصیت فرهنگی تازه‌درگذشته رفته است: اومبرتو اکوی فیلسوف، پرینسِ آهنگ‌ساز و اتوره اسکولای فیلم‌ساز.

برای پاسخ به این پرسش مهم، نخست باید این نکته را برجسته ساخت که، در سخن‌گفتن از آزادیِ تفکر، تفاوت چندانی میان فلاسفه، الهی‌دانان، دانشمندان و هنرمندان وجود ندارد. آموزش‌ها، سنت‌ها و منازعات هرچه باشند آن‌هایی آزادند که بدانند چارچوب رشته‌هایشان چگونه شکل گرفته است. به‌طور مثال، دانشمندی فرانسوی به‌نام لوران سِگالات در کتاب خود تحت عنوان نفس‌های آخر علم از این مسئله انتقاد می‌کند که امروزه مدیریت منابع مالیِ پژوهش‌ها بسیار مهم‌تر از جست‌وجوی حقیقت در حوزۀ علمیِ او شده است. او با این انتقادش، ضمن اشاره به آنچه رشتۀ علمی او را چارچوب می‌بخشد، از حق آزادی تفکرش بهره گرفت. براساس این الگو، امروزه صرفاً کسانی که سردمدار «عدم‌اضطرار» هستند، به‌لحاظ تفکر، آزاد محسوب می‌شوند.

مارتین هایدگر که در دهۀ چهل گفته بود «صرفاً یک اضطرار وجود دارد، آن هم عدم‌اضطرار است»، به ایدۀ محوری «چارچوب» (گشتل) اشاره داشت که، در مقام نیرویی تکنولوژیک، از کنترل ما خارج شده است. امروزه، «جهانی‌سازی» مصداق این قدرت چارچوب‌بخش است که، مطابق تعریف هایدگر، منشأ اضطرارْ زمانی نیست که چیزی به‌درستی عمل نکند، بلکه زمانی است که «همه‌چیز به‌خوبی عمل می‌کند… و همه چیز را به‌سوی عملکرد بهتروبهتر سوق می‌دهد». درست به همین دلیل است که هایدگر تا این اندازه دربارۀ تخصصی‌سازی و تقسیم‌بندی «معرفت» حساس است که، به‌باور او، لاجرم تفکرِ مستقل و انتقادی را محدود و چارچوب‌بندی می‌کند. لذا امروزه «آزادی تفکر» یعنی نشان دهیم چقدر پایبندی به ایدۀ «عدم‌اضطرار» برای ما اضطراری است تا آن دسته از اجبارهای سیاسی، تکنولوژیک و فرهنگی را بشناسیم که زندگی‌مان را «چارچوب» می‌بخشند.

درگذشت اومبرتو اکوی فیلسوف، پرینسِ آهنگ‌ساز و اتوره اسکولای فیلم‌ساز، در اوایل سال ۲۰۱۶ به ما یادآور می‌شود که آزادی تفکر تا چه حد اهمیت دارد. آثار این

افراد جملگی در برابر تفاسیر ارتدکس از خلاقیت هنری، کلیشه‌های اجتماعی و تبعیض فاشیستی مقاومت می‌کردند. به‌طور مثال، اکو در یکی از مهم‌ترین کتاب‌هایش با عنوان اثرِ گشوده بر این قابلیت هنرمند تأکید می‌کند که باب تفسیر برخی از مؤلفه‌های اثرش را، برای عموم مردم، گشوده بگذارد. پرینس، چنان‌که استیون ترشر، نویسندۀ آمریکایی، اخیراً در گاردین نوشت، «درعین اینکه ایدۀ جنسیت را به‌تمامی ساخت‌شکنی کرد، فهم ما از معنای مردبودن را بسط داد». اسکولا نیز در آثاری چون «زندگی ساده» (۱۹۶۲) یا «یک روز بخصوص» (۱۹۷۷) زندگی مردمان «دل‌خور» و «ناپخته از لحاظ اجتماعی» را تصویر کرده است.

این نکته نیز شایان‌توجه است که اومبرتو اکو تنها «متفکر» این گروه نیست. متفکران صرفاً کسانی نیستند که به تدریس در دانشگاه مشغول‌اند و به نگارش متون آکادمیک می‌پردازند. درواقع حقیقت خلاف این است. به‌واقع، استادان دانشگاه اغلب توان پژوهش آزادانه را ندارند، چنان‌که در کتاب جدید چه کسی از آزادی آکادمیک می‌ترسد؟ با نقل‌قول از پژوهشگران سرشناسی همچون اکیل بیلگرمی، جودیت باتلر و نوام چامسکی نشان داده شده است متفکرکسی است که می‌تواند به‌نحو معناداری ایده‌هایش را برای گروه‌های متنوعِ مردم آشکار سازد. اینکه این آشکارسازی از طریق فلسفه یا هنر صورت می‌پذیرد، صرفاً، مسئله‌ای ثانویه است. آنچه اهمیت دارد تأثیرات ناشی از فعالیت اوست. چنان‌که هانس گئورگ گادامر اشاره کرده است، اگر «اثری اساساً تا ابد توان ارتباط‌گیریِ مستقیم [با مردم] را داشته باشد»، این امر به‌سبب «گوینده یا خاستگاه آن اثر» نیست، بلکه به‌خاطر «تأثیرات و نتایجی» است که علی‌الدوام دارد. پرینس و اسکولا ایده‌های خود را از طریق موسیقی و فیلم بیان کرده‌اند، اما آن‌ها هم ناچار بودند از آزادی تفکر و استقلال اندیشه و خلاقیتِ خود در برابر «چارچوب‌های زمانه» محافظت کنند.

 

چنان‌که احتمالاً تاکنون دریافته‌اید، نگاه من این است که ما به‌اندازۀ اکو، پرینس و اسکولا، در تفکرِ خود، آزاد نیستیم. البته مراد این نیست که دیگر خبری از متفکران و هنرمندانِ برجسته نیست، بلکه منظور این است که امروزه محدودیت‌های فکریِ بیشتری وجود دارند که قوۀ خیال را را «چارچوب می‌بخشند»، یعنی همان نظام‌های اقتصادی و فرهنگی‌ای که، به‌عنوان بخشی از طرح «جهانی‌سازی»، برای چارچوب‌دهی به زندگی معاصر، توسعه یافته‌اند. پس از جنگ جهانی دوم، تئودور آدورنو نگران بود که موسیقی ناچار باید کوتاه‌ترشود

تا با محدویت‌های زمانی در تولید صنعتیِ صفحه‌های گرامافون تطابق پیدا کند. به‌باور او، این موضوعْ خلاقیت آهنگ‌سازان را محدود و مشروط می‌کرد. بااین‌حساب باید از شنیدن این خبر هراسان شویم که امروز از فیلسوفان خواسته می‌شود که کتاب‌هایشان را در قالب مقالات کوتاه‌تر عرضه کنند تا با الزامات صنعت انتشارِ ژورنال‌های رتبه‌بندی‌شده تطابق داشته باشد. آهنگ‌سازان و فیلم‌سازان نیز در توزیع مستقل آثاری با طول بیش از دو ساعت با دشواری مواجه‌اند.

درست است که اکو، پرینس و اسکولا تا همین اواخر به کار خود ادامه داده‌اند، اما آثار متأخر آن‌ها، به‌مانند بسیاری دیگر، همچون ژولیا کریستوا، تام وِیتس و لارنس فون تریه، اغلب به رویدادهایی فورانی می‌مانند، یعنی اتفاق‌هایی اضطراری که در قالب‌های موجود در صنایع نشر، موسیقی و فیلم ظهور یافته‌اند. البته این به‌معنای بهتربودنِ این آثار نسبت‌به آفرینش‌های پیشین آن‌ها نیست، بلکه، به‌عنوان آثاری متمایز، از «عدم‌اضطرار» پدید آمده‌اند و به همین جهت شایستۀ توجه هستند. درحقیقت، امروز مسئله این است که همین توجه نیز «چارچوب‌بندی» شده است. بنا بر توصیف هایدگر، «فقدان احساس اضطرار در وضعیتی بیشتر است که در اعلا‌درجۀ یقین به خود باشیم، یعنی وضعیتی که در آن همه‌چیز محاسبه‌پذیر است و، به‌ویژه، جایی که بی هیچ چون‌وچرایی برای کیستی‌مان و اینکه باید چه کنیم حکم صادر شده است»

عادت کرده‌ایم که از فیلسوفان، موسیقی‌دانان و فیلم‌سازانْ ایده‌ها و احساساتی را انتظار داشته باشیم که در وضع موجود خللی وارد نکرده و بدیلی برای آن عرضه نکنند. این خواسته، در جهانی که آزادی تفکر در کار باشد، ضرورتی ندارد؛ چون دلیلی ندارد که آزادی تفکر در چنان دنیایی بر هم بخورد. اما باتوجه‌به وضعیت فعلی‌مان -که درگذشت فیلسوفان، آهنگ‌سازان و فیلم‌سازانی که جهان‌های تازه‌ای بر ما گشوده‌اند موجب اندوه و حس اضطرار می‌شود- برای آینده‌مان ضروری است که تقاضای برهم‌زدن وضع موجود را داشته باشیم.

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا