مرگِ آقای مترجم سی ساله شد

شاید وقتی منصوری داشت برای همیشه چشم از این دنیا فرو می‌بست،  به سرنوشت عجیب خود می اندیشید که روزگاری و در 23 سالگی، با سودای پیوستن به نیروی دریایی و دریانورد شدن، از زادگاهش سنندج به تهران آمده بود اما این شهر، برایش سرنوشت دیگری را رقم زده و مقدر ساخته بود تا نشریات و مجلات تهران،البته از نو ع عامه پسند و به اصطلاح امروز نشریات زرد با مطالب او، مخاطبان بی شمار و بسیاری پیدا کنند و شمارگان(تیراژ) شان بالا و بالاتر برود اما برای مردی به نام ذبیح الله منصوری، این به چاپ چندم رسیدن مجلات و نشریاتی که در آنها قلم می زد، نفع چندانی نداشت.او به سادگی زندگی می کرد.حتی شهرت فراوانی را که پایتخت نشینی برای او فراهم کرده بود، در برابر زخمی که به واسطه خود کشی برادرش بر جان او زده بود، به هیچ نمی گرفت.برادر ذبیح الله منصوری، جزو اولین گروه منسجم کمونیست هایی بودند که با رهبری دکتر تقی ارانی، قصد داشتند از تشکیلات مستقلی رو نمایی کنند که شهربانی عصر رضاشاه، آنها را که بعدها به 53 نفر مشهور شدند، دستگیر کرد و به زندان انداخت. در این باره دو کتاب از بزرگ علوی که خود یکی از این افراد بود، تحت عنوان "ورق پاره های زندان" و "53 نفر"، خواندنی است. از این بین تقی ارانی، در 14 بهمن 1318، بنا بر قول مشهور، با آمپول هوای پزشک احمدی کشته شد و چنازه اش را برای خاک سپاری به امامزاده عبدالله( و به قولی ابن‌بابویه) بردند. باقی هم که آزاد شدند، سرنوشت چندان مطلوبی نیافتند که یکی از این آزاد شدگان هم برادر ذبیح الله منصوری بود که دو سه سال بعد، خود کشی کردو خاطره بدی از پایتخت نشینی را در ذهن ذبیح الله منصوری به جا گذاشت.

منصوری و کتاب سازی

بر کسی پوشیده نیست که ذبیح الله منصوری با افزوده های کتاب هایی که برای ترجمه به دست می گرفت، شهرت دارد و از این بین خاطرات فراوانی به جای مانده است.حتی نقل می کنند که روزگاری، یکی از مطالبی که منتشر کرد، توجه امیرعباس هویدا، نخست وزیر وقت را جلب کرد و با واسطه ای، از منصوری خواست تا منبع ترجمه کرده را به او برساند تا آن را تورقی کند.منصوری امروز و فردا کرد و عاقبت مشخص شد اصلا منبعی وجود ندارد و کل آنچه برای این مترجم پرکار اسباب پدید آوردن اثری با آن ید و بیضا و آن آب و تاب بوده و نخست وزیر وقت را به شگفتی وا داشته، شاید خبری چند خطی بوده منصوری در جریان آن قرار گرفته و از آن، مقاله ای منتشر کرده است.گویا زمانی هم کتابی به نام هانری کربن( مستشرقی که شرح مناظرات او با علامه طباطبایی درباره شیعه منتشر شده و شهرت دارد) را ترجمه کرد که درباره ملاصدرا بود و امروزه ادعایی دو گانه درباره آن وجود دارد.گروهی معتقدند که هانری کربن ادعا کرده بود که اصلا چنین کتابی را ننوشته است و گروه دیگری نیز مدعی اند کُربَن، شاکی شده بود که چرا کتاب یا جزوه چند ده صفحه ای او، در چند صد صفحه ترجمه شده است؟

در باره کتابی هم که مرحوم ذبیح الله منصوری درباره امام صادق(ع) نوشت و آن امام معصوم را مغز متفکر شیعه نامید و این کتاب بسیار مورد توجه و استقبال مخاطبان خاص و عام قرار گرفت، داستان جالبی نقل کرده اند که عجیب ترین شان از برخورد مرحوم بازرگان با ذبیح الله منصوری در شماره ۲۳ ماهنامه سوره(بهمن و اسفند ۱۳۸۴، ص 95) آمده که مدعای فردی به نام یعقوب توکلی است که مرحوم منصوری را مدیر موسسه خواندنی ها دانسته که از آن ادعاهایی است که معلوم نیست منبع آن کجاست :«مرحوم بازرگان وقتی کتاب "امام صادق مغز متفکر جهان تشیع" منتشر شد، چون به روش پردازیهای علمی دین هم علاقه مند بود و مطالعاتی داشت، چندین بار به مؤسسه خواندنیها (به مدیریت ذبیح الله منصوری) رفته بود. ظاهراً دفتر مرحوم منصوری هم طبقه چهارم پنجم بود که او را پیدا کند و بپرسد که مؤسسه اسلامی استراسبورگ که این همه مستشرق جمع شدند و راجع به امام صادق(ع) مطالعه کردند، آدرسی بدهید که ما فرانسه می رویم آنجا هم برویم. چند بار مراجعه کرده بود. هر بار طوری سر دوانده بود. بعد کسی گفته بود که چنین مؤسسه ای وجود ندارد. خیلی از این مستشرقین هم وجود ندارند.»

الکساندر دومای ایران

به هر حال مردی چون منصوری به تعبیر دکتر یعقوب آزند، اگر بسیاری از آثاری را که به عنوان ترجمه منتشر کرد و نویسندگانش در حقیقت وجود خارجی نداشتند و ساخته و پرداخته ذهن مترجم نبودند، به نام خود چاپ و منتشر می کرد، با حدود 1400 جلد کتابی و جزوه هایی که نام مرحوم منصوری را به عنوان مترجم بر روی خود دارند، می توانست الکساندر دومای ایران لقب گیرد.چنین مردی اما بی هیچ منتی و تنها به عشق خدمت به طیف کتاب خوان، در گوشه ای نشست و سالیان سال با نظمی مثال زدنی، حداقل کاری که کرد این بود که نویسندگانی( نظیر موریس مترلینگ) را که تا قبل از او کسی نامشان را هم بر زبان نیاورده بود، به طیف کتاب خوانان معرفی کرد و از این منظر، باید فضل تقدمی را برای او قائل شد.

همچنین بسیاری از کسانی که بعدها به حوزه کتاب و مطالعه علاقه مند شدند، افرادی بودند که نخستین بار با آثار ذبیح الله منصوری، به دنیای کتاب و مطالعه کشیده شدند و اگر برای ذبیح الله منصوری همین نقش را هم قائل باشیم، برای او کفایت می کند.این که به تعبیر بسیاری نظیر رضا براهنی(کتاب کیمیا و خاک، ص 77) «آقای ذبیح‌الله منصوری طرفدار مدرسه‌ی بسط است؛ یعنی که رمان ششصد صفحه‌ای در دست ایشان حداقل هزار صفحه می‌شود» و یا این که او را در دو راهی خیال پرداز یا سارق ادبی بودن به چهار میخ بکشیم و بسیاری از تهمت های دیگر که درباره آدم هایی که جایگاه شان به حسادت مان وا می دارد، چیزی از ارزش های او کم نمی کند.منصوری تا همیشه، نویسنده ای خواهد بود که نثر دوست داشتنی با مخاطبان فراوان دارد.

مهرداد نصرتی

No tags for this post.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا