دو پادشاه در یک اقلیم
سروانتس وقتی مرد 69 ساله بود و شکسپیر 52 ساله(گویا شکسپیر زمانی درگذشت که سه روز به تولد او مانده بود). این یعنی سروانتس وقتی مرد، 17 سال بزرگتر از شکسپیر بود.بعد از مرگ این دو غول ادبیات، تلاش بسیاری شد که برای هریک از این دو نفر، لقبی را برگزینند که بخشی از اسم دیگری را هم در خود داشت.از این رو سروانتس را به لحاظ جایگاهی که در ادبیات کشور خود داشت،شکسپیر اسپانیا و شکسپیر را سروانتس انگلستان خواندند. در ادامه جادوی سینما هم قدم پیش گذاشت تا برای تخیل دلخواه و آرمانی مخاطبانش، ما به ازایی تصویری ارائه دهد.از این رو در اسپانیا فیلمی به نام «ویلیام و میگوئل» ساخته شد تا ضمن تبرئه شکسپیر از اتهامی تاریخی، ملاقاتی را هم بین این دو شخصیت تصویر کند.تاریخ شکسپیر را در فاصله سالهای 1586 تا 1592 که هیچ اثری پدید نیاورده، گم کرده و این شش سال را، سالهای تاریک زندگی او نامیده است.از آنجا که محققان هیچ سندی از زندگی او در این دوران نیافته اند، به تخیل خود مجال پرواز داده و درباره اش نظرات مختلفی داده اند.برخی گفته اند شکسپیر در این سالها به عنوان جاسوسی کاتولیک مشغول کار بوده است. عدهای نیز معتقدند او در این سالها در مدرسهای در «ولز»، غرب بریتانیا، مشغول تدریس بوده است.گروهی دیگر هم گفتهاند که شاید او همراه گروهی از هنرپیشگان دورهگرد انگلیسی به اروپا سفر کرده باشد. در اینجا جادوی سینما به کمک شکسپیر آمده و از «شکسپیر» در این سال ها، تصویر دیپلماتی را ارائه داده که در مقام سفیر بریتانیا به اسپانیا رفته و در همین دوران با سروانتس دیدار کرده است. این فیلم مدعی میشود که دیدار شکسپیر و سروانتس بر خلاقیتهای هنری و ادبی این دو نویسنده معاصر تاثیر عمیقی میگذارد و این طور نشان میدهد که ملاقات «شکسپیر» با «سروانتس» منشا شاهکارهای ادبی است که «شکسپیر» در بازگشت از اسپانیا و در سالهای پس از 1592 خلق کرده است. این که این داستان چه قدر واقعیت دارد و می توان برای آن مستندات تاریخی یافت، شاید برای مخاطب چندان مهم نباشد.مهم این است که حس کنجکاوی مخاطبی را که دوست دارد، بت هایش را حتی خیالی کنار هم ببیند،اقناع کند.
این خاک را رها کن
سروانتس را به واسطه نگارش رمان دن کیشوت دلامانکا (بخش اول در سال 1605 و بخش واپسین در 1615 منتشر شد) پیشرو رمان مدرن نو اروپایی دانسته اند.رمان دن کیشوت را بعد از انجیل، پرفروش ترین کتاب دنیا دانسته اند. دن کیشوت کتاب ارزشمندی است اما این موضوع را که بعد از انجیل پرفروش ترین کتاب باشد، باید با تردید نگریست؛ چرا که این عنوان را به کتاب های دیگری نظیر شازده(شهریار) کوچولو اگزوپری هم داده اند.در عین حال، پر شمارگان(تیراژ) بودن یک اثر از این منظر، نمی تواند حتما دالّ بر جایگاه دست نیافتنی اش باشد.بلکه آنچه دن کیشوت را در این جایگاه نشانده، موضوعی فرا زمانی و فرا مکانی است که با گذشت بیش از 4 قرن از نگارشش، هنوز تازگی و جذابیت های دراماتیک خود را حفظ کرده و ظرفیت های پنهان متن، قابلیت این را دارد که منبعی تمام نشدنی برای اجراهای داستانی و نمایشی متونی باشد که هر از چندی، منشعب از دن کیشوت، از جایی سر بر می آورد.سروانتس آثار دیگری هم دارد اما کیست که با شنیدن نام او، به اثر دیگری جز دن کیشوت فکر کند؟ دایرةالمعارف «بریتانیکا» دربارهی این کتاب نوشته است: محبوبیت سریع «دن کیشوت» بیشتر برگرفته از تنوع حوادث آن، طنز عالی و شوخطبعی فراوان آن بوده است. گویا سروانتس این رمان را تنها برای تمسخر عشق شوالیهها و خدشهدار کردن مورد توجه بودن نوعی از ادبیات نوشته بود که برای یک قرن مورد محبوبیت عموم مردم بود.عصری که سروانتس در آن دن کیشوت را پدید آورد، چنان که گفتیم، اعجوبه دیگری به نام شکسپیر را هم در خود پرورش داده که به عنوان بزرگترین نمایشنامه نویس تمام قرون(دست کم به اعتقاد بسیاری از ستایشگران آثارش)، نکات مبهم فراوانی در زندگی اش روی دست تاریخ مانده است.شکسپیر، به عنوان نمایش نامه نویسی که نمایش های تراژیک و کمیکش، همان قدر نزد مخاطبانش جذابیت دارد که غزل ها و شعرهایش، در حالی مرد که هیچ نسخه جمع آوری شدهای از آثارش وجود نداشت.متنی که شکسپیر برای سنگ قبر خود نوشت، بی شباهت به بخش هایی از گفت و گو های شخصیت های نمایشی اش در نمایشنامه های فاخرش نبود: به خاطر حضرت مسیح از کندن خاکی که اینجا را احاطه کرده خودداری کن، خجسته باد کسی که این خاک را رها کند و نفرین باد کسی را که استخوانهای مرا بردارد.
مهرداد نصرتی
No tags for this post.