سالروز تولد چارلی چاپلین

 در 16 آوریل همان سال پسری در انگلستان و در خانه موزیسینی گمنام به نام هانا چاپلین به دنیا آمد که در آن مقطع اهمیتی برای جهان نداشت اما تقدیر این بود که پسر این موزیسین گمنام در آینده با اختراع تکمیل شده توماس ادیسون، دنیایی را شیفته هنر خود و جادوی سینما کند. همچنین در همین سال بود که نیچه، دورتر از آمریکا و انگلستان و در شهر تورین دچار جنون و راهی تیمارستان شد؛ جنونی که نیچه از آن رهایی نیافت و 11 سال بعد و در 55 سالگی(سال 1900) دیده از جهان فرو بست و این سال، سالی بود که چاپلین برای نخستین بار نقشی کوچک را در سالن تئاتر هیپودرام لندن (که قبلا سیرک بود) و در نمایشی به نام «جیدی کو اِستند» بازی کرد. همزمانی این اتفاق‌ها هرچند در عصر خود در بین طیف‌های گوناگون مردم از علاقه‌مندان به علم، هنر و فلسفه واکنش یکسانی را برنیانگیخت اما امروزه که بیش از یک قرن از آن سال‌ها گذشته است، تقارن اتفاقات یاد شده شگفت‌آور است. نیچه دچار جنون می‌شود و چاپلین به دنیا می‌آید. بعدها (1940) چاپلین فیلم «دیکتاتور بزرگ» را در نقد تفکری فاشیستی می‌سازد که اروپا را به آتش کشیده بود و در رأس آن هیتلر قرار داشت که ارادت خاصی به نیچه داشت و با وجود اینکه نیچه در پاره‌ای از آثارش خود را "واپسین آلمانی ضدسیاست" قلمداد کرده بود،چنین موضوعی هیچگاه مانع از تأثیرپذیری هیتلر از او نشد.

مشهور است که آوازه نوشته‌های نیچه در آلمان دوران جنگ جهانی اول تا به آن حد بود که نقل شده سربازان آلمانی‌ای که برای جنگ به جبهه می‌رفتند، در یکی از جیب های پالتوشان کتاب مقدس بود و در دیگری کتاب «چنین گفت زرتشت» نیچه. طبیعی بود که این تأثیر تا زمان جنگ جهانی دوم هم که عملا 40 سال بعد از مرگ نیچه در جریان بود، امتداد داشته باشد، به‌خصوص که الیزابت فورستر نیچه، خواهر این فیلسوف روابط نزدیکی با هیتلر داشت و در مسخ اندیشه‌های برادرش و تبدیل او به فیلسوف میلتیاریستی نقشی اساسی داشت. بنابراین نیچه ایدئولوگ معنوی هیتلر بود و نقد چاپلین در فیلم «دیکتاتور بزرگ» می‌توانست نقد همزمان هیتلر و نیچه باشد. بنابراین همزمانی و تقارنی که پیشتر به آن اشاره کردیم، نمی‌توانست اتفاقی بوده باشد.

چاپلین و جنگ

بسیاری معتقدند که چاپلین شهرت خود را از فیلم‌های اولیه‌اش کسب کرد و این موضوع به این خاطر نبود که آن فیلم‌ها، به لحاظ ساخت و موضوع، آثار فوق‌العاده و بی‌همانندی بودند بلکه دلیلش این بود که فیلم‌های طنزآمیز وی در شرایطی که دنیا زخمی جنگ جهانی اول (1918-1914) بود، این نوع از کمدی، التیامی بر جراحت‌های عمیق و بی‌شمار جهان فرسوده از جنگ و چاپلین جوان، موهبت الهی آن سال‌ها بود.

او با تکیه بر کمدی‌های تأثیرگذارش، ناراحتی‌ها را از بین برد. کمدی‌های او غم‌انگیزی شوخ‌طبعانه‌ای داشتند و صرفا مضحکه و لودگی نبودند و فکر مردم را از ناراحتی‌های بزرگتر دور می‌کردند. اینکه چاپلین در چنان شرایطی قادر بود به تماشاگرانش نشاط و خنده هدیه کند و به مردم نیرو و آرامش بدهد، قابلیت کمی نبود. با این وجود تفکر دیگری هم وجود داشت که چون موفقیت و شهرت چارلی چاپلین را برنمی‌تابید، از او بدگویی می‌کرد و این هنرمند عرصه کمدی را، فردی می‌دانست که آگاهانه این راه را برگزیده تا جایگاه مناسبی در هالیوود پیدا کند. تفکری که چندان منصفانه نبود. چاپلین در چنین شرایطی و برای اینکه نشان دهد هنرمند متعهدی است، همراه با دیگر اعضای انگلیسی استودیوی خود (آن سال‌ها چاپلین در آمریکا فیلم می‌ساخت) به سرعت داوطلب حضور در جبهه‌های جنگ شد (سال 1917) اما هیچگاه نتوانست در جبهه‌ها حضور پیدا کند؛ چرا که از معاینات پزشکی رد شد.

این موضوع هم زبان منتقدان چاپلین را نبست و اظهارنظرهای غرض‌ورزانه آنها، آنقدر او را تحت فشار گذاشت که مجبور شد اعلامیه‌ای در رد ادعاهای منتقدانش صادر و در آنجا اعلام کند که آرزو می‌کرده این میزان شهرت و محبوبیتی را که دارد، به خاطر داوطلب شدن برای رفتن به جبهه به دست آورده باشد و با تمام اطمینان گفت: «تمام چیزی که انجام داده و تمام کارهایی که در حال حاضر انجام می‌دهم و هر چیزی که در نظر دارم انجام بدهم، تماما به دلیل علاقه‌ام به دموکراسی است و اینها ممکن است بدون مشهوریت و مقبولیت اجتماعی باشد.» به دنبال این اظهارنظر، از سراسر دنیا برایش نامه‌هایی ارسال شد که ستایش‌آمیز بود و چاپلین را به خاطر هر دو موضوع ساخت فیلم و داوطلب شدن برای رفتن به جبهه، مورد ستایش قرار می‌داد و در عین حال جواب محکمی بود که به منتقدان غرض‌ورز او داده می‌شد. این اتفاق شاید هیچگاه در آن مقطع چاپلین جوان و 28 ساله را متوجه این نکته نکرد که پای در راهی گذاشته که در آینده بخش مهمی از زندگی‌اش خواهد شد، یعنی سیاست‌پیشگی.

چارلی چاپلین و مارلون براندو

تنها تجربه مشترک چاپلین و براندو در فیلم "کنتسی از هنگ‌کنگ" ساخته چاپلین (1957) بود که چارلی چاپلین در آن علاوه بر کارگردانی فیلم، نویسندگی و بازیگری، حتی ساخت موسیقی فیلم را نیز به عهده داشت.

براندو در خاطرات سینمایی‌اش از این فیلم به گونه‌ای یاد می‌کند که انگار تجربه چندان شیرینی نبوده و بدخلقی چاپلین 68 ساله، حوصله براندوی جوان و 33ساله را سر ‌برده و تنش‌های متعددی را ایجاد کرده بود. خاطرات سینمایی مارلون براندو، در دهه هفتاد، تحت عنوان "ترانه‌هایی که از مادرم آموختم" یکبار توسط فرهاد حسن یار و بار دیگر توسط نیکی کریمی (بازیگر) ترجمه و منتشر شد. کنتسی از هنگ‌کنگ اولین و آخرین تجربه مشترک این دو بازیگر بزرگ سینما بود که سوفیا لورن 23 ساله را هم به عنوان بازیگر در کنار خود داشتند. این فیلم در بین آثار چاپلین، جایگاه چندان فاخری ندارد.

مهرداد نصرتی

No tags for this post.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا