از خود بیگانگی ارمغان شهروندی

نخستین بیان مفهوم از خود بیگانگی در اندیشه غربی، در عهد عتیق و با مفهوم بت­‌پرستی مطرح شد. اما به باور هگل اگر چیزی که از آنِ ما یا جزئی از ماست به نظر خارجی و بیگانه برسد، از خود بیگانگی روی می­‌دهد. بعدها مارکس با نقد رویکرد ایده­‌آلیستی هگل، مفهوم از خود بیگانگی را در ارتباط با نقد واقعیت­‌های جامعه سرمایه‌­داری مطرح کرد و مفهوم از خود بیگانگی را ذیل عنوان «کار از خود بیگانه» بررسی کرد. وی معتقد است محصول کار در مقابل کار به‌عنوان امری بیگانه و قدرتی مستقل از تولیدکننده (انسان) قد علم می­‌کند.

پس از هگل و مارکس، اندیشمندان مختلفی تحت تأثیر نوشته­‌های این دو اندیشمند در باب از خود بیگانگی به نظریه‌­پردازی پرداخته‌­اند که بی­‌گمان اعضای مکتب فرانکفورت و از آن میان «هربرت مارکوزه» ازجمله برجسته‌­ترین نظریه­‌پردازان از خود بیگانگی به شمار می­‌روند که همچون کارل مارکس، ذیل عنوان نقد سرمایه­‌داری و ساختار سلطه، به تبیین دلایل بروز از خود بیگانگی بشر پرداخته است.

نخستین بیان مفهوم از خود بیگانگی در اندیشه غربی، در عهد عتیق و با مفهوم بت­‌پرستی مطرح شد. اما به باور هگل اگر چیزی که از آنِ ما یا جزئی از ماست به نظر خارجی و بیگانه برسد، از خود بیگانگی روی می­‌دهد.

در رابطه با این مفهوم، محققینی از دانشگاه تربیت مدرس در مطالعه‌ای پژوهشی تلاش نموده‌اند تا نسبت میان از خود بیگانگی و شهروندی را در اندیشه هربرت مارکوزه مورد بررسی قرار دهند.

به بیان این محققان، مقصود این پژوهش، آن بوده است که با تمرکز بر آرا و اندیشه­‌های هربرت مارکوزه به بررسی دو وضعیت انسانی پرداخته شود: از خود بیگانگی به‌عنوان وضعیت موجود و عاملی که به شهروندی به‌عنوان یک وضعیت مطلوب انسانی آسیب زده است.

محققین فوق، با تکیه بر اندیشه­‌های هربرت مارکوزه در آثارش و همچنین شارحان اندیشه­‌های وی، در وهله اول، متونی که درباره از خود بیگانگی و شهروندی بود، تحلیل نموده و در وهله دوم، ارتباط میان این دو مفهوم را بررسی کرده‌اند.

به عبارت بهتر، در این تحقیق، با تکیه بر آثار هربرت مارکوزه، از سویی ارتباط میان از خود بیگانگی با مفاهیمی چون کار، تکنولوژی، سرکوب، مصرف و تقلید و از سوی دیگر ارتباط میان شهروندی با انقلاب ادراکی، انقلاب ساختاری، سوسیالیسم و هنر ارزیابی شد. در ادامه، پس از مضمون شکافی دقیق این دو مفهوم، ارتباط میان آن‌ها توسط پژوهشگران فوق، تبیین و تحلیل شد.

بر اساس نتایج به‌دست‌آمده از این مطالعه پژوهشی، هربرت مارکوزه بر این باور بود که در دنیای مدرن و در جوامع سرمایه‌­داری، وجود آدمی به یک ساحت فروکاسته شده است. او عقیده دارد که در جوامع امروزی، وسایل تولید در خدمت نیازهای راستین بشر و رهایی او قرار ندارد و کاری که تمام زندگی فرد را اشغال کرده است، نه کاری فعال و رهایی‌بخش، بلکه کاری است که زندگی به فرد تحمیل کرده و او را به‌سوی از خود بیگانگی کشانده است، زیرا وسایل تولید و سبک کار کردن در دنیای مدرن، به‌هیچ‌عنوان در راستای صیانت از آزادی و اختیار فرد قرار ندارد، بلکه هرچه بیشتر آدمی را از خویش بیگانه می­‌سازد.

دکتر عباس منوچهری، استاد گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس و همکار محققش دراین‌باره می‌گویند: «مارکوزه در واقع از خود بیگانگی را معضل و مسئله انسان دوران مدرن می‌­داند و در پی مطرح کردن اقدامی برای ایجاد یک وضعیت بدیل در راستای حل این معضل است. به اعتقاد مارکوزه، در جوامع صنعتی پیشرفته، فرد در شرایطی زیست می­‌کند که از خود بیگانگی بر زندگی‌­اش سایه افکنده و بر کار و مصرف و تفریح و خواست و آرزوهای او تأثیرات نامطلوبی نهاده است و تلاش مارکوزه در این راستاست که افراد، خودشان را از بند خود و نیز کارفرمایشان آزاد سازند».

این محققین می‌افزایند: «مارکوزه استدلال می‌­کند که سرمایه‌­داری بعد از جنگ دوم جهانی، بر همه بحران­‌های اقتصادی غلبه می­‌یابد. اما دستیابی به این انبوهگی، معطوف به رهایی نیست، بلکه برعکس به ایجاد نیازهای کاذب منتهی می‌­شود. درواقع جامعه تکنولوژیک، سیستم حاکمیت و نفوذی است که در همه شئون زندگی افراد، حتی در اندیشه و دریافتشان، نظیر امور فنی و صنعتی دخالت می­‌کند. این جامعه، جامعه­‌ای بیمار است که در آن نهادها و روابط پایه­‌ای و ساختارش چنان است که اجازه استفاده از منابع مادی و فکری موجود برای دستیابی به بیشترین میزان پیشرفت و ارضای نیازهای افراد را نمی‌­دهد و فردی که به‌عنوان شهروند در این جامعه بیمار می‌­زید، دچار از خود بیگانگی است و تغییر و دگرگونی برای حل معضل از خود بیگانگی در چنین جامعه‌­ای، یک ضرورت حتمی است و به همین دلیل هم شهروند مطلوب مارکوزه، شهروندی طالب عصیان، تغییر و برهم زدن وضع موجود و خواهان براندازی نظام سرمایه­‌داری است؛ زیرا استثمار و سرکوب را جز ذاتی نظام سرمایه‌­داری می­‌داند و ازاین‌رو قائل به اصلاحات نیست».

شهروند مارکوزه برای رهایی خود از دام «از خود بیگانگی» باید علیه وضع موجود بشورد و تمام تابوهای موجود سلطه ازجمله هنر، آداب و رسوم، هنجارها، الگوهای رفتاری و حتی زبان مرسوم را در هم بریزد.

به اعتقاد دکتر منوچهری و همکارش: «ارتباط میان از خود بیگانگی بشر با مفهوم شهروندی در اندیشه هربرت مارکوزه آنجا برجسته می­‌شود که مارکوزه هرگاه از وضعیت ناگوار بشر و از خود بیگانگی او سخن می­‌گوید، به تبیین عصیان و طغیان و انقلاب به‌عنوان راه­کارهایی عملی برای حل معضل بیگانگی بشر می­‌پردازد. او می‌­گوید که تمام واقعیات دردناکی که بشر به آن دچار شده است و او را به یک ساحت ناچیز فرو کاسته است، ضرورت دگرگونی عمیقی را در جوامع معاصر اثبات می­‌کند؛ تحولی که منجر به ایجاد اسلوب و شیوه­‌های تازه‌­ای برای زندگی بشر خواهد شد».

این محققین ادامه می‌دهند: «برای مارکوزه، تحقق یک جامعه بهتر، به رهایی سوژه‌­ها وابسته است. انسان­‌های از خود بیگانه امروز به‌صورت منفرد می­‌زیند، زیرا همبستگی میان آن‌ها به شکل مؤثری سرکوب شده است. اما برای رهایی بشر، همبستگی میان شهروندان بسیار واجب و ضروری است».

بر اساس یافته‌های این پژوهش،  نظم بدلی که مارکوزه مدنظر دارد، پیدایش هدف‌­ها و ارزش­‌های متفاوت و آرمان­‌های تازه مردان و زنانی است که در برابر قدرت استثمارگر سرمایه­‌داری جهانی و حتی در برابر اشکال و ابعاد پر از آسایش و تجلیات آزادمنشانه مقاومت کرده، آن را نفی می­‌کنند و زمینه ظهور و بروز خود حقیقی انسان را فراهم می­‌آورند.

نتایج پژوهش مورد اشاره فوق که ایجاد همبستگی میان شهروندان از طریق با هم­بودن، تعامل با دیگران و دوری­‌گزیدن از خویشتن را مایه عبور از «از خود بیگانگی» می‌داند، در دوفصل‌نامه «پژوهش سیاست نظری» از نشریات جهاد دانشگاهی و وابسته به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی منتشر شده است.

 

گزارش: دکتر محمدرضا دلفیه

منبع: منوچهری، ع. و شعبانی، آ. 1396. نسبت میان از خود بیگانگی و شهروندی در اندیشه هربرت مارکوزه. پژوهش سیاست نظری، 2(22): 80-53.

No tags for this post.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا