چرا دکمههای کیبورد به ترتیب الفبا نیستند؟

حقیقت این است که چیدمان عجیب QWERTY نه برای راحتی ما، بلکه برای حل مشکلی طراحی شده که دهها سال است دیگر وجود ندارد.
به گزارش خبرگزاری سینا، تقریباً به نظر میرسد که کسی عمداً خواسته ما را به چالش بکشد. قاعدتاً دکمههای کیبورد باید ساده و به ترتیب الفبا چیده میشدند؛ اینطور هم پیدا کردنشان آسانتر بود و هم یادگیریشان سریعتر. اما در عوض، ما هر روز با آشوبی به نام QWERTY سروکار داریم؛ میراثی که از دوران ماشینتحریرهای سنگین و پر سروصدای مکانیکی به ما رسیده است.
این چیدمان عجیب، اصلاً تصادفی نیست. البته طراحان اولیه در آن زمان، چندان نگران سرعت تایپ کاربران نبودند؛ آنها فقط میخواستند برای یک چالش جدی مکانیکی ماشینهای تحریر، چارهای پیدا کنند: گیرکردن اهرمهای فلزی به یکدیگر!
اما چطور شد که راهحل مشکلی قدیمی که دهها سال است دیگر وجود ندارد، نهتنها زنده ماند، بلکه تمام رقبای سریعتر و علمیتر خود را هم شکست داد و تا امروز انگشتان همهی ما را اسیر خود کرده است؟
چیدمان QWERTY، که امروز بر تمام صفحهکلیدها حکمرانی میکند، نه حاصل یک طراحی هوشمندانه، بلکه محصول شکست یک ایدهی منطقیتر، یعنی چیدمان الفبایی، بود. برخلاف افسانهی رایج «جلوگیری از گیر کردن میلهها»، ریشههای واقعی این چیدمان در نیازهای بسیار تخصصی و فراموششدهی اپراتورهای تلگراف و یک تصادف تجاری نهفته است. تداوم این استاندارد قرن نوزدهمی تا عصر دیجیتال، نه داستانی از برتری فنی، بلکه روایتی از قدرت عادت، «وابستگی به مسیر» و فناوریهای مدرنی است که ناکارآمدیهای باستانی آن را جبران میکنند.
شکست الفبا؛ تولد از دل ناکامی
ماجرا از یک منطق ساده شروع شد: چرا صفحهکلید مثل الفبا نباشد؟ در دههی ۱۸۶۰، کریستوفر لاتهام شولز، ویراستار روزنامهای در میلواکی، به همراه دو همکارش، کارلوس گلیدن و ساموئل سول، مشغول ساخت دستگاهی بود که بتواند کلمات را با فشار چند کلید روی کاغذ چاپ کند. ایدهای شبیه به کلیدهای پیانویی با حروف بهجای نتها.
نخستین تلاشها برای ساخت ماشین تحریر بر اساس منطق الفبا بود، اما درست همانجا منطق شکست خورد
اولین نسخهی دستگاه آنها در سال ۱۸۶۸ کامل شد: کلیدهایی پشتسرهم، به ترتیب A تا Z. تایپ با این چیدمان کند، پراشتباه و پرزحمت بود. میلههای فلزی حروف بهسرعت در هم میرفتند و دستگاه مدام گیر میکرد.
شولز به چشم دید که منطق، الزاماً به معنی کارایی نیست. پس طرح روی تختهی کارگاهش را پاک کرد و دوباره دستبهکار شد؛ نه برای ساخت دستگاهی کامل، بلکه برای پیداکردن راهی که حداقل کار کند. از دل این شکست مدل QWERTY زاده شد. اما هنوز کسی نمیدانست دقیقاً چرا چنین چیدمانی؟
افسانهی گیرکردن در برابر واقعیت تلگراف
تا سالها، همه چیز به نظر ساده میرسید: میگفتند کریستوفر شولز چیدمان QWERTY را طوری طراحی کرده تا میلههای ماشینتحریر به هم نخوردند.
ماشینهای تایپ اولیه یک سبد فلزی دایرهای داشتند و هر کلید، میلهای بود که با ضربهی تایپیست بالا میرفت و به نوار جوهر میخورد. وقتی دو حرف پشتسرهم فشرده میشدند و میلههایشان در آن سبد به هم نزدیک بود، گیر میکردند. تصویری مکانیکی، ملموس و کاملاً قانعکننده.
اما وقتی به خود صفحهکلید نگاه کنید، این نظریه کنار میرود. مثلاً حرفهای «E» و «R» چهارمین جفتحرف پرکاربرد در انگلیسی، دقیقاً کنار هم هستند. یعنی اگر هدف را فاصلهدادن فرض کنیم، طراح عملاً برعکس عمل کرده است.
از آن بدتر، افسانهی دیگری بر همین پایه ساخته شد: اینکه طراحان عمداً چیدمان را طوری تنظیم کردند تا تایپیستها کندتر بنویسند، چون سرعت زیاد باعث گیرکردن دکمهها میشد! اما شولز هم مهندس بود و هم تاجر؛ او دستگاهی میخواست که خوب بفروشد، نه اینکه کاربرش را آزار دهد.
نظریه اول: کریستوفر شولز چیدمان QWERTY را طوری طراحی کرد تا میلههای ماشینتحریر به هم نخوردند
ایدهی «کند کردن عمدی» مثل این است که بگویید طراح خودرو ترمز را طوری ساخته تا راننده تصادف نکند.
اما اگر هدف، جلوگیری از گیرکردن میلههای دستگاه نبود، پس چه بود؟ پاسخ را باید خارج از کارگاه شولز جستوجو کرد: در اتاقهای تلگراف. در دههی ۱۸۷۰، اپراتورهای تلگراف نخستین گروهی بودند که از ماشینتحریر استفاده کردند. آنها روزها و شبها پشت میز مینشستند، به صدای تیز و کوتاه «بوق»ها گوش میدادند و هر پیام مورس را بهسرعت به کلمات چاپی تبدیل میکردند.
برای آنها، ماشینتحریر نه ابزار نویسندگی، بلکه واسطهای میان گوش و دست بود. اما چیدمان الفبایی اولیه برای چنین کاری به کابوس شباهت داشت، مخصوصاً که کد مورس آمریکایی پر از الگوهای مبهم بود:
مثلاً حرف Z با سهنقطه و یک فاصله و یک نقطه نمایش داده میشد «… .» که بهراحتی با توالی حروف S و E اشتباه گرفته میشد. اپراتور هنگام شنیدن این ریتم باید در لحظه تصمیم میگرفت که منظور فرستنده Z بوده یا SE.
پژوهشگران دانشگاه کیوتو، کویچی و موتوکو یاسوئوکا، در سال ۲۰۱۱ نشان دادند که چیدمان QWERTY احتمالاً برای حل همین مشکل طراحی شد. در نسخهی نهایی شولز، حروف S، Z و E کنار هم قرار گرفتند؛ دقیقاً همان چیزی که اپراتورها برای تطبیق سریع میان تفسیرهای احتمالی نیاز داشتند.
نظریه دوم: چیدمان QWERTY قرار بود مشکل اشتباهات خطوط مورس تلگراف را حل کند
بهاینترتیب، QWERTY نه بهخاطر گیرکردن میلهها، بلکه بهخاطر ذهن اپراتورهایی شکل گرفت که با گوششان مینوشتند. چیدمانی بود برای جهانی که حالا دیگر وجود ندارد؛ برای کاربرانی که دیگر پشت دستگاههایشان نمینشینند و به بوقهای مورس گوش نمیدهند.
امروز که به صفحهکلید نگاه میکنیم، هنوز ردی از آن منطق قدیمی را میبینیم. چیدمانی که روزی به کمک رمزهای تلگراف معنا پیدا کرد، حالا در گوشیهای هوشمند ما زنده مانده است؛ ولی نه از سر نیاز، بلکه از سر عادت.
پیروزی تصادفی: رمینگتون و کلید Shift
شولز نابغهی مهندسی نبود، اما ایدههایش همیشه جلوتر از بازار زمان خودش بودند. وقتی اولین نمونههای ماشینتحریر او آماده شد، هیچ ایدهای نداشت که این مدل تاریخ تایپ را عوض میکند. او فقط میخواست دستگاهی بفروشد که روزنامهنگارها بتوانند با آن سریعتر بنویسند.
اما مسیر کسبوکار شولز طبق انتظار پیش نرفت و سال ۱۸۷۳، پس از چند تلاش ناموفق برای تولید انبوه، امتیاز اختراعش را به سرمایهگذاری به نام جیمز دنسمور فروخت.
(بااینحال شولز تا پایان عمر به اختراعات جدید و جایگزینهایی برای ماشین تحریر ادامه داد، از جمله چندین طرحبندی صفحهکلید که بهزعم او کارآمدتر بودند. مثلاً سال ۱۸۸۹، یک سال قبل از مرگش، پتنت صفحه کلید XPMCH را به نام خود ثبت کرد.)
کلید Shift به کاربران اجازه داد فقط با فشردن یک کلید، از حروف بزرگ به کوچک بروند
دنسمور میدانست که اگر این دستگاه را به شرکتی با توان تولید انبوه بسپارد، موفقیتش تضمینی است و دقیقاً همین کار را کرد. رمینگتون، سازندهی تفنگ و چرخخیاطی، تولید را بر عهده گرفت. اولین مدل رمینگتون در سال ۱۸۷۴ وارد بازار شد: دستگاهی حجیم و پر سروصدا که فقط با حروف بزرگ مینوشت.
کاربران اولیه از عملکرد دستگاه شگفتزده شدند، هرچند ظاهر خشن و محدودیت در تایپ حروف کوچک باعث شد ماشین چندان مورد استقبال قرار نگیرد. اما رمینگتون دست از کار نکشید و در سال ۱۸۷۸، مدل جدیدی معرفی کرد: Remington No.2 که ظاهری تمیزتر، مکانیزمی روانتر و مهمتر از همه، کلید جدیدی داشت که دنیای تایپ را تغییر داد: کلید Shift.
برای اولینبار، کاربر میتوانست با فشردن یک کلید، از حروف بزرگ به کوچک برود. همین ویژگی ساده باعث شد ماشینتحریر از یک ابزار آزمایشی به وسیلهای واقعاً کاربردی تبدیل شود. روزنامهنگارها، منشیها و شرکتهای تجاری بهسرعت آن را پذیرفتند.
هیچکس این چیدمان را انتخاب نکرد؛ همه فقط محصولی را خریدند که به خوبی کار میکرد
با این موفقیت، چیدمان QWERTY، که روی مدل رمینگتون نصب شده بود، ناخواسته به استاندارد جهانی تبدیل شد. هیچکس چیدمان را انتخاب نمیکرد، همه فقط ماشین رمینگتون را میخواستند. در واقع، کوئرتی همراه با محصولی برنده به بازار رفت و به همین دلیل ماندگار شد.
از آنجا به بعد، هر شرکت دیگری که میخواست در بازار ماشینتحریر رقابت کند، ناچار بود از همان چیدمان استفاده کند تا کاربرانش سردرگم نشوند. انتخاب آزاد دیگر معنایی نداشت. تصمیم گرفته شده بود. شاید بتوان گفت کوئرتی از مسیر موفقیت بالا نرفت؛ بلکه سوار بر قطار موفقیت دیگری شد. کلید Shift این قطار را به حرکت درآورد و دیگر هیچکس حاضر نبود از آن پیاده شود.
شورش علمی؛ دووراک در برابر گذشته
در دههی ۱۹۳۰، زمانی که ماشینتحریر به ابزار روزمرهی ادارات، روزنامهها و مدارس تبدیل شده بود، آگوست دووراک، استاد آمار دانشگاه واشنگتن تصمیم گرفت با گذشته دربیفتد.
دووراک ساعتها در کلاسهای تایپ مینشست و میدید دانشجویانش چطور دستهایشان را بهسختی روی کلیدها میلغزانند و گاه اشتباه میکنند. با خودش فکر کرد: «چگونه ممکن است برای هرچیزی از قوانین علمی استفاده کنیم، ولی برای ابزاری که هر روز با آن مینویسیم، نه؟»
او تصمیم گرفت صفحهکلیدی طراحی کند که نه بر پایهی تصادف، بلکه بر اساس منطق زبان و فیزیولوژی بدن انسان ساخته شود. نتیجه، طرحی بود که به نام خودش ثبت شد: Dvorak Simplified Keyboard. اصل ایده ساده بود، اما انقلابی.
دووراک با زبان علم به جنگ عادت رفت و فهمید که مقاومت انسان از هر مکانیزمی سختتر است
دووراک واژههای متون انگلیسی را تجزیه کرد، فرکانس حروف را شمرد و الگویی ساخت که انگشتان در آن کمترین حرکت را داشته باشند. با تمرکز بر ردیف خانه و تناوب دستها، او مسافت حرکت انگشتان را تا حد چشمگیری کاهش داد. برای تایپیستهایی که روزی هزاران واژه مینوشتند، این یعنی کمتر خستهشدن، کمتر اشتباهکردن، و مهمتر از همه، سریعتر بودن.
سال ۱۹۳۶، دووراک و همکارش ویلیام دیلی اختراع را ثبت کردند و با شور و اعتمادبهنفس اعلام کردند که «عصر QWERTY تمام شده است». اما در صنایع فناوری، عصرها بهسادگی تمام نمیشوند.
هیچکس حاضر نبود همهی آن سالهای تمرین را دور بریزد و تایپ را از نو یاد بگیرد. شرکتها نمیخواستند دستگاههایشان را تغییر دهند و معلمان تایپ تمایلی نداشتند کتابهای آموزشی را بازنویسی کنند.
هیچکس حاضر نبود قید سالهای تمرین را بزند و تایپ را از نو یاد بگیرد
بااینحال، دووراک دست نکشید. آزمایشهایش نشان میداد تایپیستهایی که به چیدمان جدید عادت میکردند، تا ۲۰درصد سریعتر مینوشتند. او مقالاتی علمی منتشر کرد، سخنرانیهای پرشور داشت و حتی با نیروی دریایی آمریکا همکاری کرد تا تایپیستهای نظامی را با چیدمان خودش آموزش دهد.
جنگ دادهها: کدام چیدمان واقعاً برتر است؟
در دهههای بعد، نبرد میان طرفداران کوئرتی و مدافعان دووراک از کارگاه و کلاس تایپ بیرون رفت و وارد دانشگاهها، ارتش، و نهادهای دولتی شد. بحث دیگر نه بر سر حروف بلکه بر سر داده بود.
دووراک که از مقاومت صنعت ناامید شده بود، تصمیم گرفت به زبان خودش پاسخ دهد: آمار. او آزمایشهایی طراحی کرد که نشان میداد چیدمان جدیدش نهتنها سریعتر است، بلکه کمتر باعث خستگی میشود. سال ۱۹۴۴، نیروی دریایی آمریکا گزارشی منتشر کرد که نشان میداد تایپیستهای آموزشدیده با چیدمان دووراک در کمتر از دو هفته بهسرعت تایپی بالاتر از QWERTY رسیدند.
مطالعه نتیجه میگرفت که هزینهی بازآموزی در کمتر از ده روز جبران میشود. برای مدتی، بهنظر میرسید دووراک پیروز شده است. حتی رسانهها نوشتند: «علم بر عادت غلبه کرد» اما موفقیت آنها دوام نداشت.
سال ۱۹۵۶، ادارهی خدمات عمومی ایالات متحده (GSA) تحقیقی گسترده انجام داد تا ببیند آیا واقعاً تغییر صفحهکلید بهصرفه است یا نه. این بار نتایج کاملاً برعکس بود. گزارش رسمی اعلام کرد که هیچ برتری معناداری در سرعت یا کارایی دیده نمیشود.
مطالعات بیطرفانه دههی ۱۹۹۰ نشان داد چیدمان Dvorak واقعاً کمی کارآمدتر است
چند ماه بعد، تمام برنامههای آموزشی دووراک در نهادهای دولتی لغو و کوئرتی دوباره تثبیت شد. البته هر دو تحقیق بعداً زیر سؤال رفتند. مطالعهی اول را خود دووراک طراحی کرده بود و دادهها بدون ناظر مستقل جمعآوری شده بودند.
در مقابل، دکتر ارل استرانگ، نویسندهی گزارش دوم، بعدها اعتراف کرد که از همان ابتدا مخالف دووراک بوده و زمانی که پژوهشگران خواستند دادههای خام او را برای بازبینی بگیرند، فهمیدند همه را نابود کرده است.
مطالعات بیطرفانهتری که در دههی ۱۹۹۰ انجام شدند، نشان دادند چیدمان دووراک واقعاً کمی کارآمدتر است؛ اما فقط کمی. در بهترین حالت، تایپیستهای ماهر DSK حدود پنج درصد سریعتر از کاربران QWERTY مینوشتند. این رقم آنقدر ناچیز بود که نمیتوانست کوهی از عادت و آموزش و صنعت را جابهجا کند.
قفل شدن در زمان؛ وقتی اقتصاد به گذشته وابسته میشود
از اینجا به بعد، بحث از دنیای تایپ بیرون رفت و به عرصهی اقتصاد وارد شد. در سال ۱۹۸۵، اقتصاددانی به نام پل دیوید از دانشگاه استنفورد، مقالهای نوشت که بعدها به یکی از مشهورترین تحلیلهای تاریخ فناوری تبدیل شد. او استدلال کرد که کوئرتی نمونهای از پدیدهای به نام وابستگی به مسیر (Path Dependence) است: این ایده که گاهی بازارها در نتیجهی تصادفهای تاریخی، در مسیر اشتباهی گیر میکنند و دیگر نمیتوانند از آن خارج شوند.
دیوید دلیل ماندگاری کوئرتی را دقیقاً همین موضوع میدانست: نه چون بهترین بود، بلکه چون زودتر آمد، در زمان مناسب روی محصول درست قرار گرفت (رمینگتون No.2)، و میلیونها کاربر را در یک استاندارد واحد قفل کرد.
بله، او برای توضیحش از مفهوم «قفلشدن» (Lock-in) استفاده کرد؛ یعنی وقتی که تغییر، از نظر تئوری ممکن است، اما از نظر اقتصادی بیمعناست.
پل دیوید موفقیت QWERTY را نمونهای از پدیدهای به نام وابستگی به مسیر (Path Dependence) میدانست
دو عامل کلیدی این قفلشدن را توضیح میدادند: نخست اثر شبکه (Network Effect): یعنی هرچه افراد بیشتری از کوئرتی استفاده میکردند، یادگیری همان چیدمان برای تازهواردها منطقیتر میشد. مدارس، دورههای تایپ و کارفرماها همه بر پایهی یک استاندارد ساخته شده بودند.
دوم هزینهی تغییر (Switching Cost): حتی اگر دووراک بهتر بود، آموزش دوبارهی میلیونها نفر، تعویض دستگاهها و بازنویسی کتابها هزینهای داشت که هیچ شرکتی حاضر نبود بپردازد. مقالهی دیوید سروصدای زیادی به پا کرد. ناگهان QWERTY از یک پدیدهی فنی به یک «نماد اقتصادی» تبدیل شد؛ مثالی از اینکه بازارها همیشه کارآمد نیستند.
اما پنج سال بعد، دو اقتصاددان دیگر، استن لیبوویتز و استفان مارگولیس، با مقالهای جنجالی به نام «افسانهی کلیدها» (The Fable of the Keys) وارد میدان شدند و نظریهی دیوید را رد کردند.
آنها استدلال کردند که کوئرتی شکست بازار نیست، بلکه نمود تصمیمی منطقی است. برتری دووراک ناچیز بود، هزینهی تغییر بالا و کاربران کاملاً عقلانی عمل کردند. از نظر آنها، کوئرتی زنده ماند چون «به اندازهی کافی خوب» بود.
در نهایت، هر دو طرف بخشی از حقیقت را بازگو میکردند: دیوید درست میگفت که تاریخ و تصادف میتوانند فناوری را در مسیری غیربهینه قفل کنند. لیبوویتز و مارگولیس هم درست میگفتند که گاهی «بهینه نبودن» آنقدر ناچیز است که جنگیدن با آن بیفایده میشود.
کوئرتی از این نبرد پیروز بیرون نیامد، بلکه فقط دوام آورد و شاید دوام، بزرگترین شکل پیروزی باشد.
QWERTY در عصر دیجیتال
قرن بیستویکم پر از بازطراحی است. هر چیزی را دوباره فکر کردهایم: ماشین، تلفن، کتاب، حتی صدا. اما یک چیز تقریباً دستنخورده مانده: چیدمان QWERTY. روی صفحهی آیفون، تبلت، لپتاپ یا کیبورد مکانیکی، هنوز همان ردیفهای قدیمی از دهه ۱۸۷۰ حضور دارند.
چیدمان Colemak منطق دووراک و سازگاری QWERTY را با هم ترکیب میکرد
در دهههای اخیر، طراحان زیادی تلاش کردند این فسیل مکانیکی را از زندگی دیجیتال بیرون کنند. مثلاً سال ۲۰۰۶، چیدمان Colemak معرفی شد؛ ترکیبی میان منطق دووراک و سازگاری کوئرتی. طراحانش سعی کردند مزایای ارگونومیکی را حفظ نمایند، بیآنکه کاربران مجبور شوند کل حافظهی عضلانیشان را پاک کنند.
اما حتی کولمک هم نتوانست سلطهی کوئرتی را بشکند، چون مسئله اصولاً فنی نبود. میلیونها نفر با همان الگو بزرگ شده بودند؛ انگشتها عادت داشتند، مغزها مسیرها را حفظ کرده بودند.
به همین دلیل در رقابتهای جهانی تایپ، تقریباً تمام فینالیستها هنوز با QWERTY تایپ میکنند. حتی اگر چیدمان ناکارآمد باشد، بدن انسان میتواند با تمرین از هر محدودیتی عبور کند.
درعینحال، خود فناوری هم نیاز به تغییر را کمرنگ کرده است: روی گوشیها و لپتاپها، نرمافزارها اشتباهاتمان را اصلاح میکنند و حتی حدس میزنند قرار است چه بنویسیم.
در چنین جهانی، تفاوت میان QWERTY و هر طرح دیگر تقریباً بیمعنا بهنظر میرسد. ما دیگر به دلیلی خاص از این چیدمان قدیمی استفاده نمیکنیم؛ فقط با آن خو گرفتهایم. QWERTY زنده مانده، نه بهخاطر برتر بودنش، بلکه چون همه با نقصهایش کنار آمدهایم.





