این بدان معناست که هر فرهنگ صورتبندی ویژه خود از زمان را شکل داده و به افراد ارائه می کند. زمان پدیده ای است که به قالب حواس پنجگانه درنمی آید. از این رو، اغلب به مفهومی دیرفهم و رازآلود بدل شده و از نظرها پنهان مانده است یا طبیعی، پیشینی و جهانشمول انگاشته می شود.
مثلاً فیزیک نیوی زمان را در شکل پدیده ای مطلق، در خود و جهان شمول بازنمایی می کند یا مثلاً آگوستین و کانت زمان را در رابطه با ذهن و ادراک سوژه بازتعریف می کنند، آن را نیز به مفهومی جهان شمول و منفک از تجربه، فرهنگ و جامعه بدل می سازند.
برخی از نظریه پردازان، زمان را در پیوند با ادراک، عواطف، هستی، و زوال انسانی فهم کردند، اما به زمینه های اجتماعی و فرهنگی که به ادراک و عواطف و در نتیجه، الگوهای فهم زمان تنوع می بخشد کمتر توجه نشان دادند. اما، نظریات دیگری نیز در مورد زمان وجود دارد که نشان می دهد فرهنگ های گوناگون صورت بندی های متفاوتی از زمان را شکل می بخشند و تعاریف و ادراک ویژه ای از زمان ارائه می کنند. مثلاً گیدنز ادعا می کند که تمدن یونان، روم و چین قدیم زمان و فضا را به نحوی متفاوت از فرهنگ های شفاهی یا همان فرهنگ های بدون نوشتار، سازمان می دادند.
شاید بتوان این گونه نتیجه گرفت که رمان های مورد بررسی ما تصویر ویژهای از فرهنگ ایرانی و از نسبت این فرهنگ با زمان به ما ارائه می دهند که در آن بازگشت دائمی به گذشته و در عین حال به شکلی متناقض، تقلایی دائمی برای رهایی از گذشته به وفور مشاهده می شود.
استوارت هال نیز در تحقیقات انسان شناسانه اش درباره قبایل آمریکایی ناواهو و سیوکس نشان داد که برخلاف فرهنگ های دیگر جوامع انگاره خودبه خودی زمان، انگاره دیرکردن و انگاره انتظار در این فرهنگ ها وجود ندارد.
اگر بر اساس این نظریات بپذیریم که فهم زمان مانند دیگر پدیده های اجتماعی و فرهنگی منوط به صورت بندی های ویژه فرهنگی و اجتماعی است، الگوهای ادراک زمان به موضوعی درخور مطالعات اجتماعی بدل می شود.
به ویژه با توجه به این امر که هر الگوی فرهنگی از زمان تعیین بخش دیگر وجوه بنیادین آن فرهنگ و تعیین بخش آگاهی افرادی است که تحت سیطره فرهنگ مذکور قرار دارند. به عبارت دیگر، تجسم های زمانی هر فرد یا گروه اجتماعی آلات و ابزاری است برای شکل دادن و هدایت تمام حرکات او در مکان یا به عبارت دیگر، در زندگی اجتماعی.
بنابراین، با مشاهده و توصیف الگوهای زمانی یک فرهنگ خاص، احتمالاً، قادر خواهیم شد که طیف وسیعی از کنش ها و گزاره های فرهنگی را از منظری نو بازخوانی کنیم و بفهمیم.
با وجود این، در محدوده جامعه دانشگاهی علوم انسانی در ایران، تحقیقات اندکی به موضوع زمان اختصاص یافته است و هرگاه هم که این امر رخ داده، موضوع زمان بیشتر از چشم انداز فلسفی و ادبی مد نظر بوده است تا زمان در قالب گونه ای از آگاهی اجتماعی و فرهنگی.
در این میان، پژوهشی تحت عنوان «ادراک و بازنمایی زمان در رمان ایرانی» که توسط پژوهشگران دانشگاه علم و فرهنگ انجام گرفته، در صدد است به بررسی صورت بندی فرهنگ ایرانی از زمان در چند رمان ایرانی دهه 80 شمسی بپردازد و با به کارگیری روش تحلیل تماتیک در پی توصیف آن است که زمان در رمان های مذکور چگونه و در پیوند با چه مفاهیمی صورت بندی و بازنمایی شده است.
نتایج به دست آمده نمایشگر دو الگوی آگاهی زمانی متفاوت در متن رمان هاست. الگوی اول شامل زمانی دایره ای و دربرگیرنده چرخه های متداخلی از «گذشته بازگشتی» و «حال تکراری» است. الگوی دوم فهمی آینده محور و خطی از زمان را مطرح می کند که در بستر آن مفاهیم حال و آینده بر مفهوم گذشته غالب می شوند. در متن رمان ها دو الگوی مذکور در شکل دوگانه ای متضاد ظهور می کند که در آن الگوی اول بر الگوی دوم غلبه می یابد و دومی را در هیئت «دیگری» خود بازمی شناسد.
بر این اساس، شاید بتوان این گونه نتیجه گرفت که رمان های مورد بررسی ما تصویر ویژهای از فرهنگ ایرانی و از نسبت این فرهنگ با زمان به ما ارائه می دهند که در آن بازگشت دائمی به گذشته و در عین حال به شکلی متناقض، تقلایی دائمی برای رهایی از گذشته به وفور مشاهده می شود.
در عین حال، فرهنگ مذکور، به سان فرهنگ جوامع بدوی، خالی و عاری و بی خبر از زمان خطی و کرونولوژیک نیست .زمان کرونولوژیک که لازم و ملزوم روشنگری، عقلانیت، و مدرنیته است جایی در دل فرهنگ ایرانی برای خود گشوده و به نشانه ای تبدیل شده که هم غبطه برانگیز است هم نفرت آور؛ یعنی دقیقاً همان احساس دوگانه ای که فرهنگ های پیر و دیرپا معمولاً به پدیده های مدرن از خود نشان می دهند.
پژوهش «ادراک و بازنمايی زمان در رمان ايرانی (مطالعه موردی: دهه 80 شمسی)» توسط ناصرالدين غراب و هنگامه مظلومی از دانشگاه علم و فرهنگ تالیف شده است.
No tags for this post.