نماد سایت خبرگزاری سیناپرس

چرا باباطاهر را «عریان» می‌نامیدند؟

به گزارش مهر، عصر شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴ کانون زبان فارسی میزبان شب باباطاهر، یکی دیگر از شبهای مجله بخارا، بود که با همکاری بنیاد فرهنگی هنری ملت، دایره‎العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و انتشارات فرهنگ معاصر برگزار شد.

در ابتدا علی دهباشی به سخنرانان و حاضران در این نشست خوش‎آمد گفت و اشاره کرد که انتشار کتاب باباطاهرِ دکتر نصرالله پوجوادی بهانه‎ای شد تا شب باباطاهر نیز برگزار شود. سپس دکتر پرویز اذکایی به عنوان اولین سخنران به تحلیل اندیشه باباطاهر پرداخت و او را تحت تاثیر اندیشه مانویت دانست.

همچنین دکتر محمد سوری در یک سخنرانی تخصصی با عنوان «تصوف همدان: از بابا طاهر تا عین‌القضات همدانی» به این موضوع پرداخت و سپس منوچهر انور چند دوبیتی از باباطاهر را خواند و سپس نوبت به دکتر نصرالله پورجوادی رسید تا از چهره تاریخی باباطاهر روایت کند.

نصرالله پورجوادی گفت: شهرهای قدیم ما هر یک دارای جغرافیا و هویت فرهنگی خاصی بودند؛ ساختمان‌ها و بخش‌های مختلف شهرمانند، کهن دز، بازار، محله‌های مسکونی و ساختمان‌هایی چون مسجد، آب انبار، امامزاده، قبرستان و…، اینها همه اجزای جغرافیایی یک شهر را تعیین می‌کردند، از طرف دیگر امامزاده یا مزار بزرگان یا شخصیت‌های تاریخی، هویت فرهنگی شهر را شکل می‌دادند و هر شهری به اولیاء الله، ابدال و یا شخصیت‌های دینی مهمش شناخته و شهر از مقبره یا مزار این بزرگان متبرک می‌شد، از لحاظ معنوی هویت کسب می‌کرد؛ حضور تاریخی این بزرگان و مزار آنها شهر را از لحاظ معنوی زنده نگه می‌داشت مانند، مزار حضرت رضا (علیه السلام) در مشهد، شاهچراغ در شیراز، بایزید بسطامی در بسطام، شاه نعمت الله ولی در ماهان و باباطاهر در همدان، این‌ها به منزله روح فرهنگی و دینی هر یک از این شهرها بودند؛ تا پیش از صفویه هم این شخصیت‌ها معمولاً اولیا الله و مشایخ بزرگ تصوف و عرفان بودند و یا جزء حکما و یا شعرای عارف؛ نکته اینجاست که در مورد این شخصیت‌ها، پس از مدتی آن شهر یک چهره ای می‌ساخت و یک کیشی در اطراف آن شخصیت به وجود می‌آمد مثلاً ابوسعید ابوالخیر در نیشابور، خواجه عبدالله انصاری در هرات، شاه نعمت الله ولی در کرمان، شیخ احمد جام در تربت جام، حیدر زاوه در تربت حیدریه و یا بابا طاهر در همدان.

وی افزود: این کیش معمولاً بعد از چند قرن پس از آن شخصیت شکل می‌گرفت، مثلاً در مورد خواجه عبدالله انصاری، کیشی به وجود می‌آید که در اوایل دوره تیموری در هرات شکل می‌گیرد یا ابوسعید ابوالخیر، یک قرن و اندی بعد با نوشتن کتاب اسرار التوحید.  معمولاً این کیش‌ها به این صورت بود که آثاری به این بزرگان نسبت می‌دادند و بعضاً آثاری هم از خود این‌ها بوده است، برایشان یک ولی نامه می‌نوشتند، ولی نامه ژانر خاصی است که با ترکیب بخصوصی نوشته می‌شود، مثل سیره ابن خفیف یا برای عده ای از اولیا نوشته می‌شد مانند تذکره الاولیا و مناقب العارفین، ولی به طور خاص برای هر کدام از این شخصیت‌ها که می‌خواستند برایش کیشی بسازند، یک ولی‌نامه نوشته می‌شد، مانند اسرارتوحید که برای ابوسعید ابوخیر نوشته شد؛ گاهی آثار را حتی جعل می‌کردند و به این اولیا نسبت می‌دادند.

پورجوادی اضافه کرد: کاری که با خواجه عبداالله انصاری کردند، ایشان چند اثر دارند که متعلُق به خودش است، ولی تمام این رسائلی که در دو جلد چاپ شده، همگی ساختگی و مربوط به دوره تیموری است و همچنین آثار دیگری که باز به اسم خواجه عبدالله انصاری ساختند؛ مقبره اینها را تعمیر، بازسازی، تجلیل و تزئین می‌کردند و بعضی مواقع خانه‌های مجللی اطراف این مقبره‌ها می‌ساختند؛ به این ترتیب این شهر هویت معنویش، شخصیتی می‌شد که از شیخ بزرگشان می‌ساختند؛ هر کدام از این شهرها هم سعی می‌کردند به طریقی از این بزرگان داشته باشند، امامزاده‌ها کاری است که از دوره صفویه به بعد شروع می‌شود، یعنی قبل از این، اولیا و ابدال و مشایخ بزرگ صوفیه بودند که هر کدام هویت فرهنگی و دینی شهر را شکل می‌دادند و بعد از صفویه سعی کردند این‌ها را پاک کند و در عوض به نحوی با نسبت دادن افرادشان به ائمه امامزاده‌هایی داشته باشند، یک صورت جالب آن در بسطام است، که آنجا بایزید بسطامی را داریم، یک زمانی خانه‌های مجلل و زیارتگاه‌هایی برایش ساخته شده بود ولی الان یک قبر است در یک حیاطی که در کنارش امامزاده محمد قرار دارد؛ مقبره یکی از خصوصیات مهمی بود که در این کیش سازی‌ها به آن خیلی توجه می‌شد.

وی گفت: بابا طاهر در همدان چنین شخصیتی بود. همدان از نظر دینی و فرهنگی با باباطاهر شناخته می‌شد و در واقع همدانی‌ها از وجود چنین شخصیتی کسب فیض و برکت معنوی می‌کردند این شخص باید مقبره‌ای داشته باشد که داشت و از قدیم حمدالله مستوفی و یا عین القضات حدود یک قرن بعد از او به زیارت قبر شیخ می‌رفتند، عین القضات در آنجا نامه می‌نوشت و حتی سعی می‌کرد ارتباط برقرار کند، می‌گوید من شفیع کردم طاهر را که بین تو و فلان کس هیچ کدورتی نباشد، یعنی از لحاظ معنوی سعی می‌کرد خودش را با شخصیت طاهر مرتبط کند.

این نویسنده تاکید کرد: یک اثری منسوب به باباطاهر هست که در مورد آن شک و تردید وجود دارد، که آیا این اثر اصیل است یا نه؟! به نظر من اصیل است، دلایلم را مفصلاً در کتاب ذکر کردم و اصالتش را از اینجا تعیین کردم که مفاهیم و عباراتی که در این کتاب به کار رفته است همه با اینکه اوایل قرن پنجم نوشته شود سازگار است، آقای دکتر سوری هم اشاره کردند که در آن کتاب عباراتی پیدا کردند که عیناً در اثر باباطاهر هست، همچنین بر این کتاب شرح‌های زیادی نوشتند که یکی از این شرح‌ها را هم به عین القضات همدانی نسبت دادند؛ کار مهم دیگر مسئله اشعار است، این شخصیت‌ها اگر به نحوی حتی یک شعر گفته باشند و طبع شاعری از خودشان نشان داده باشند، خیلی مهم بود و شعر‌هایی به این‌ها نسبت می‌دادند که شاید سروده خودشان نباشد، مثل ابوسعید ابوالخیر که او شعری نگفته است و شاعر نبود ولی می‌بینید که چقدر شعر در حال حاضر هست که به او نسبت داده‌اند، این‌ها برای وقتی است که می‌خواستند کیشی در حول آن شخصیت به وجود آوردند، بعضی از این‌ها به واقع شاعر هم بودند، مثل احمد جامی که می‌گویند شاعر بود و دیوانی هم به او نسبت داده‌اند و یا شاه نعمت الله ولی که شاعر بود و دیوان شعر هم دارد.

پورجوادی گفت: در مورد طاهر چون تاریخش به گذشته‌های دور می‌رسد، خیلی مطمئن نبودیم که این اشعار چه مقدار درست و اصل است و چه مقدار ساختگی؛ الان با پیدا کردن تاریخ فوتش که سال ۴۱۸ است بیشتر برایمان مشخص شده است که کدام یک از این اشعار احتمال تعلقش به طاهر بیشتر است. به طور کلی اشعاری که راجع به عشق و عاشقی و… گفته شده است، چون این مفاهیم بعداً در تصوف پدید می‌آید از قرن ششم یا از نیمه دوم قرن پنجم شکل گرفته‌اند و نمی‌تواند متعلق به اوایل قرن پنجم یا اواخر قرن چهارم باشد، ولی اشعاری که جنبه حکمی و تصوف دارند، احتمال تعلقشان به طاهر وجود دارد، از آن طرف در آن زمان به نظر می‌رسد لهجه‌ای که در شهر همدان متداول بوده است.

وی ادامه داد: هنوز فهلویاتی بوده است که طاهر به آن لهجه و زبان شعر می‌گفته است، در واقع طاهر اولین شاعر حکیم و صوفی ماست در زبان فارسی البته به لهجه فهلوی. دو بیتی‌هایش یک قرن قبل از عمر خیام گفته شده‌اند، بعضی‌ها این دو شخصیت یعنی باباطاهر و خیام را با هم مقایسه کرده‌اند، همانطور که در مورد خیام اشعاری هست که ما واقعا نمی‌دانیم این اشعار متعلق به عمر خیام هست یا نه؟! در مورد طاهر هم همینطور است؛ با علم به اینکه بعضی از این اشعار هستند که ما خیالمان در مورد تعلق این‌ها به طاهر راحت‌تر است، این‌ها چیزهایی است که در مورد آثار قلمی، شعر و مقبره طاهر گفته شد؛ طاهر یکی از شخصیت‌های جالب است که در اطراف این شخص به تدریج کیشی پدید آمد و بعد ما با کشفی که از نظر تاریخی داشتیم، شناختیم و دیدیم که چقدر این‌ها با اسناد تاریخی مطابقت دارد، مثلاً یکی از چیزهایی که در مورد طاهر می‌گفتند  این است که او مقداری حالت دیوانگی و جنون داشت و در ردیف عقلاء مجانین بود، ولی دقیقاً نگفتند که از عقلاء مجانین بوده؛ عین القضات تعبیر متفاوتی برای او دارد به عنوان مجانین الحق که در نامه‌هایش به کار می‌برد.

این پژوهشگر حوزه عرفان و ادبیات کلاسیک با بیان اینکه طاهر واقعاً اینگونه بود، چنان که عین القضات از او نقل می‌کند من را افسوس می‌کنند یعنی من را مسخره می‌کنند و او به گونه ای بود که مسخره شود، در حالی که این‌ها خودشان را مسخره می‌کردند و به ریش خودشان می‌خندیدند، گفت:  طاهر سادگی‌هایی هم داشت، حتی از این اظهار نظرهایی هم که می‌کند سادگی اش پیداست. به خاطر زهدی که داشت اصلًا به غذا، لباس و هیچ کدام از این‌ها اعتنایی نمی‌کرد. مسئله عریانی که به او نسبت می‌دهند یکی از چیزهایی است که من نفهمیدم، از کی شروع کردند و به او گفتند عریان؟! وچرا ؟! چون من در زمان حیاتش چیزی پیدا نکردم که نشان دهد در آن زمان هم به او عریان می‌گفتند. می‌گویند یک خرقه‌ای داشت که پر از شپش بود، شبیه به خرقه حلاج که خرقه حلاج را می‌گفتند ۲۰ سال آن را نشسته بود؛ یکی از مریدان که خیاط بود به بابا طاهر پیشنهاد می‌دهد که خرقه‌اش را به او بدهد تا برایش بشوید و تمیز کند، بابا طاهر قبول می‌کند ولی برایش شرط می‌گذارد که شپش‌ها را نکشد و مواظب باشد که هیچ کدام اینها آزار نبینند، مرید هم قبول می‌کند و فرقه را می‌شوید و باباطاهر می‌پوشد، از بابا طاهر می‌پرسد حالا بهتر نشد؟! او هم می‌گوید برای من فرقی نکرده است و این به درجه بی اعتنایی این شخص اشاره می‌کند.

پورجوادی گفت: بابا طاهر گیاه خوار بود، ما تعداد محدودی از مشایخ صوفیه را می‌شناسیم که گیاه خوار بودند، چون معمولاً می‌گفتند سنت است که یک مقدار گوشت بخورند و می‌خوردند، ولی طاهر رسماً جز گیاه خوارها بود؛ حالا مسئله این است که آیا ما می‌توانیم از این گیاه خواری نتیجه بگیریم که او مانوی بود؟! من در این تردید دارم، چون در قرن چهارم زندقه فقط به مانویان و مزدکیان نمی‌گفتند، به خیلی از مسلمان‌ها که که  می‌خواستند از آنها انتقاد بکنند هم چنین زندیق میگفتند، این اتهام به بابا طاهر کاملاً جدی بوده است زیرا که این را سمعانی نقل کرده است که بابا طاهر به زندیقی متهم بوده است؛ ولی این شخص، کسی که با دو واسطه شیخِ عین القضات همدانی بوده است. عقاید عرفانی عین القضات کاملا مبتنی بر مفاهیم قرآن است و آثار عین القضات حجم عظیمیش تفسیر قرآن است و نمی‌توان گفت طاهر چون گیاهخوار بوده است و یا چون گچ کاری درخشانی می‌کرده و… مانوی بود، بهرحال مانوییت تأثیر خودش را گذاشته بود و زهدی که به آن اشاره کردم یکی از خصوصیات مانویت بود. به هرحال شخصیتی که حول و حوش طاهر بود و حالت افسانه‌ای داشت، بعد از پیدا شدن شواهد تاریخی مشخص شد که این‌ها زیاد هم با چیزی که به واقع بوده فاصله نداشته است و من حتی این را در مورد اشعارش هم می‌گویم؛ به مقداری از این اشعار که به صورت فهلویات به دست ما رسیده است؛ این‌ها به نظر من همه می‌توانند اصیل و متعلق به طاهر باشند و ما دیگر با یک شخصیت افسانه ای روبه رو نیستیم و حالا یک شخصیت تاریخی را می‌شناسیم، از این به بعد هم شاید اطلاعات جدیدی پیدا کنیم.

وی گفت: اصولاً در عصر حاضر این حالت که در مورد شخصیت‌ها کیش می‌ساختند و هر شهر می‌خواست کسی را داشته باشد که از نظر فرهنگی و دینی به او متکی باشد  گذشته است و اینکه افراد خود را متعلق به یک جغرافیا و شهر خاص بدانند و اتکا معنوی و فرهنگیشان به آنجا باشد در جامعه امروز از بین رفته است و این شخصیت‌ها دیگر به صورت تاریخی در می‌آیند و شناخت ما از آنها به صورت علمی. بهرحال این سرنوشت این شخصیت‌هاست و هیچ زیانی هم ندارد؛ از نظر اجتماعی،فکری و دینی دورانی را پشت سر گذاشته ایم و داریم وارد دوران جدیدی می‌شویم، الگو‌هایمان فرقی خواهد کرد و شخصیت‌هایی که از نظر فرهنگی و دینی به آنها متکی بودیم هم چهره‌هاشان فرق خواهد کرد و شاید تا حدودی دین ما هم به صورت جدیدی در بیاید.

بر اساس این گزارش، در ادامه از کتاب باباطاهر دکتر پورجوادی رونمایی شد که دکتر پورجوادی نخستین جلد آن را به شهرام ناظری اهدا کرد و نسخه‎های بعدی نیز به سخنرانان و…. اهدا شد.

ناظری هم پیش از خواندن دوبیتی‎هایی از باباطاهر به چند نکته اشاره کرد و گفت: من هم به سهم خودم خوشحالم که به خانه دکتر محمود افشار دعوت شده‎ام و نیز بسیار سپاسگزارم که این هدیه گرانبها را به من دادند گرچه دوره‎ای شده که این نوع کالاهای فرهنگی ارزش گذشته را ندارد. خیلی چیزها، متأسفانه، تغییر کرده. ولی من فکر می‎کنم هنوز هستند کسانی که از این دستاوردهای دوران جدید استقبال می‎کنند. ولی من می‎دانم که اینها انسان را از خودش، از روح خودش بسیار جدا کرده. بسیار دشوار است که با تفکر سال‎های قبل زندگی کرد. و خیلی از ما برای حفظ ارزش‎های گذشته تلاش می‎کنیم. متأسفانه من خیلی دیده‎ام که اکثریت با آنچه در زمان پیش رفته هماهنگ هستند. نه این که با زمان نباید بود، ولی با آن بخش‎هایی که انسان را از روح خودش دور می‎کند نباید همراه شد. وقتی این کتاب‎ها را به من دادند، از خودم پرسیدم، خُب من هنوز همان تفکر سال‎های قبل را دارم که یک کتاب آنقدر برایم ارزشمند باشد؟ بله من هنوز همان آدمم. به هر حال این پرسش هنگام گرفتن این کتاب‎ به ذهنم رسید و خواستم در این زمینه با شما درد دلی بکنم.

شهرام ناظری با یادی از ایرج افشار، یکی از دوبیتی‎های باباطاهر را خواند و در ادامه افزود: همان طور که فرمودند باباطاهر واقعاً شخصیت عجیبی بود و شاید به نوعی اعتراضی بود به جامعه خودش. این که به او می‎گویند «عریان» و جا  مکانی نداشته. وقتی به اعمال بابا طاهر نگاه می‎کنیم، فکر می‎کنیم شاید این کارها اعتراضی بوده به جامعه‎اش. جامعه‎ای که هیچ چیز سر جایش نبوده. البته بعدها افراد زیادی شعر باباطاهر را اجرا کردند. در زمان ما زبده‎ترین کسی که توانسته این اشعار را بخواند، استاد دادبه بوده که ایشان شاگردان بسیاری را تربیت کردند و خود ایشان خیلی در اجرای برنامه فعال نبودند و چند تا از دوبیتی‎ها را در برنامه گلها و برگ سبز اجرا کردند و به بهترین نحو هم اجرا کردند. از نظر گویش و حس و حال باباطاهر. خواننده‎هایی هم که بعد از ایشان این اشعار را خواندند، به اصطلاح تقلید از استاد دادبه کردند.

این خواننده گفت: بنده هم چندان به باباطاهر نپرداخته‎ام ولی من چون کُرد بودم و در حقیقت با مقام‎های موسیقی آشنا و نگاهم خیلی معطوف بود به موسیقی قومیت‎های ایرانی و به آنها توجه داشتم و نه فقط به دستگاه‎ها و ردیف‌‎هایی که در پایتخت بود.  در نتیجه به خاطر کُرد بودنم و نزدیکی به باباطاهر و این که باباطاهر هم شاید به نوعی به ما نزدیک بوده از نظر مرامش، که فرمودند همان اهل حق، و قوم یارستان که در کرمانشاه هست، مرز کرمانشاه است و مربوط به کرمانشاه هم می‎شود. ما از بچگی و از زمانی که چشم باز کردیم یکی از شعرهایی که توسط دور و بری‎های خودمان شنیدیم، استادان و عرفا و درویشانی که به اصطلاح دو و بر خود من بودند، شعرهای باباطاهر بوده. حالا از حضرت مولانا بگیریم و حافظ و عطار، ولی باباطاهر را هم همیشه ما از بچگی به عنوان یک عارف سوخته دل شنیده بودیم و خود من یک علاقه خاصی به بابا طاهر داشتم، به خاطر این ظرافت اندیشه‎اش و این که کسی با چند تا دوبیتی بسیار ساده، توانسته کاری بکند که شاید بزرگترین هنرمندان جهان کرده‎اند. اگر بخواهیم مقایسه بکنیم باباطاهر مثل یک قطره اشک بوده، کارش کوچک بوده، فقط چند تا دوبیتی بوده، اما همین چند دوبیتی عمق دارد. مثل وقتی می‎گوید : چو شو گیرم خیالت را در آغوش/ سحر از بسترم بوی گل آیو. ببینید این را کسی می‎گوید که جا و مکانی نداشته است. و آن وقت شعرهایش از چه لطافتی برخوردار بوده است. این شگفتی در مورد تمام بزرگان ایران صادق است. درباره هر یک که مطالعه می‎کنیم واقعاً به یک شگفتی می‎رسیم.

ناظری افزود: من تازگی‎ها به بزرگداشت حکیم عمر خیام در نیشابور رفته بودم و این بعد از چندین سال بود. من در قبل از انقلاب که بسیار جوان بودم به جشنواره طوس دعوت شده بودم، سال ۵۶، و آن موقع من خیلی بچه بودم به طوری که وقتی عکسم را دیدم، خودم را نشناختم که کنار استاد بهاری نشسته و مشغول اجرای برنامه بودم. و بعد از گذشت این همه سال، دوباره به آن خطه رفتم و واقعاٌ به هر یک از بزرگانمان که فکر می‎کنیم هر یک جهانی است شگفت‎آور. شهرام ناظری در ادامه سخنانش چند دوبیتی از باباطاهر را اجرا کرد.

No tags for this post.
خروج از نسخه موبایل