زیست شناسان مدتها پیش از مطرحشدن بحث فیلوژنتیک مولکولی (molecular phylogenetics) که راجع به موجودات مولکولی با ماهیت زیستی و وجود خاص بحث میکرد، ایرادات عمدهای را در مورد نحوه تعریف گونهها آغاز کرده بودند. این مفهوم در ابتدا توسط دانشمندی به نام کارل لینائوس (Carl Linnaeus) بازمیگردد که در قرن ۱۸ میلادی، یکگونه خاص حیات را با عنوان nomenclature binomial بهعنوان یک موجودیت مستقل تعریف کرد که دارای پایداری و ماهیت بودند.
آنچه ما از آن با عنوان درخت زندگی یاد میکنیم، شاید در ظاهر دارای شاخهها و برگهای جداگانهای است اما تمامی اینگونه در اصل به یک تنه و ریشهای مشترک مرتبط میشوند؛ بنابراین شاید عجیب نباشد که هر یک از ما بهعنوان یک ضرورت برای داشتن سلامتی، هضم غذا و سایر جنبههای فیزیولوژی، میزبان میلیاردها میلیارد گونههای باکتریایی هستیم. همچنین این واقعیت را باید پذیرفت که در هر یک از سلولهای انسانی ما، ردپای باکتریهای باستانی که مدتهاست به میتوکندری تبدیلشدهاند، وجود دارد که بدون آنها ما نمیتوانیم وجود داشته باشیم.
در قرن نوزدهم اما با مطرحشدن نظریات دانشمندانی چون چارلز داروین، آلفرد والاس و … این نوع تفکر ایدئال گرایانه متوقفشده و مردم را متقاعد شدند که گونهها تغییر میکنند، از بین میروند و گونههای جدیدی را تشکیل میدهند، گونهها در طبیعت وجود دارند و این جوهر مشترک غیرقابلانکار است.
در قرن بیستم، یک تعریف روشن از گونهها توسط ارنست مایر (Ernst Mayr)، یکی از بنیانگذاران سبک نو داروینیسم ارائه شد. وی در سال ۱۹۴۲ اعلام کرد: «گونهها گروههایی هستند که عمدتاً یا بهطور بالقوه جمعیتهای طبیعی را شامل میشوند که از دیگرگونههای این گروه جداشدهاند.»
به لطف انقلابیونی مانند کارل ووز (Carl Woese)، میکروبشناسی که قلمرو سوم از اشکال بیولوژیک شناختهشدهای بهعنوان آرکای را تعریف کرد، ما اکنون بهاندازه کافی با دو مشکل عمده در این تعریف و طبقهبندی آشنا هستیم.
نخستین مشکل این است که تعریف فوق برای باکتریها و قارچها غیرقابل استفاده بوده و این گروه بههیچوجه در دستهبندی مایر نشان داده نمیشود. مشکل دوم اما این مسئله است که چگونه برخی موجودات میتوانند بهطور منفرد و بدون داشتن جفت، تولیدمثل کرده و تکثیر شوند. اگر این موضوع یک استاندارد مطلق باشد، ژنها بهطور مداوم از طریق عفونت ویروسی و مکانیسمهای دیگر منتقلشده و چگونه موجودات دورگه به وجود خواهند آمد؟ در پاسخ باید گفت که تولیدمثل منفرد که در برخی موجودات شاهد آن هستیم، یک استاندارد مبتنی بر درک است، اما بهصورت مطلق نمیتوان آن را در نظر گرفت.
برای نمونه به گونه انسان هوموساپینس یا انسان هوشمند که ما از آن نژاد هستیم، نگاهی میاندازیم: در عصر توالی دی ان ای، دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که ژنوم انسان حاوی شواهدی از اختلاط نژادی با سایر گونههای انسانی است. انسانهای نئاندرتال در سال ۱۸۵۶ میلادی کشف و در سال ۱۸۶۴ نامگذاری شدند. برای چندین دهه اینگونه انسانی بهعنوان یک گونه گسسته به شمار میرفت که در شاخه تقسیمات نژادهای انسانی به ما نزدیک بودند. در حقیقت دانشمندان آنها را گونهای از انسانها اما بهطور متمایز از نسل انسانهای فعلی محسوب میکردند.
اما مطالعات جدید موجب شده که برخی دانشمندان، نئاندرتال ها را بهعنوان گونهای از انسانهای هوشمند در نظر گرفته و آنها را به نام هوموساپینس نئاندرتال نامگذاری کنند. البته برخی از دیگر پژوهشگران همچنان بر این موضوع پافشاری میکنند که نئاندرتال ها یک گروه مجزا هستند.
درهرصورت، نسل ما در حدود ۳۰۰ هزار تا ۶۰۰ هزار سال قبل و شاید بیشتر از زمانی که اجداد نخستین ما افریقا را ترک کرده و به اوراسیا آمدند، از نئاندرتال ها جداشدهاند. نسل ما که به نام انسانهای مدرن شناخته میشود که بهصورت یک موج از آفریقا بیرون آمده و اروپا را که محل زندگی نئاندرتال ها بود، اشغال کردند؛ اما حدود پنجاه هزار سال پیش نئاندرتال ها منقرضشده و برای همیشه ناپدید شدند.
باستان شناسان و دیرینه شناسان اعتقاددارند اجداد ما با خشونت مستقیم، از طریق نبرد با نئاندرتال ها آنها را از بین برده و در مسیر انقراض قراردادند. البته شواهدی نیز از آمیزش و جفتگیری بین انسانهای نئاندرتال و هوموساپینس وجود دارد.
امروزه، ازآنجاییکه دانش ژنتیک و مطالعه توالی دی ان ای امکانپذیر است، بهطور مشخص میتوان شواهد این آمیزش و تداوم ژنتیکی را بررسی و مشاهده کرد. باید این حقیقت را اعلام کنیم که ۱ تا ۳ درصد از دی ان ای انسانهای امروزی و بهویژه ساکنان قارههای آسیا، اروپا و امریکا را دی ان ای نئاندرتال ها تشکیل میدهد.
حقیقت دیگر این است که در ژنوم ما فقط نئاندرتال ها وجود ندارند و نژاد انسان کنونی بین ۱۰ تا ۱۳ میلیون سال پیش از شامپانزهها انشعاب یافته و امروزه ژنهای مشترک فراوانی بین انسان و شامپانزه وجود داشته و تقریباً تمامی گونههای انسانی منقرضشده در طول این ۱۳ میلیون سال نیز با سایر نژادهای انسانی آمیزش داشته و اختلاط ژنتیکی به وجود آوردهاند.
دانستن این حقایق، احساس شخصیت انسانی ما را بیشتر میکند؛ بنابراین شاید عجیب نباشد که هر یک از ما بهعنوان یک ضرورت برای داشتن سلامتی، هضم غذا و سایر جنبههای فیزیولوژی، میزبان میلیاردها میلیارد گونههای باکتریایی هستیم. همچنین این واقعیت را باید پذیرفت که در هر یک از سلولهای انسانی ما، ردپای باکتریهای باستانی که مدتهاست به میتوکندری تبدیلشدهاند، وجود دارد که بدون آنها ما نمیتوانیم وجود داشته باشیم.
در پایان باید توجه داشت که آنچه ما از آن با عنوان درخت زندگی یاد میکنیم، شاید در ظاهر دارای شاخهها و برگهای جداگانهای است اما تمامی اینگونه در اصل به یکتنه و ریشهای مشترک مرتبط میشوند.
ترجمه: احسان محمدحسینی
منبع: theatlantic
No tags for this post.