پیش به سوی درمان اماس
اماس، یک بیماری مربوط به سیستم اعصاب مرکزی است که افراد زیادی را در سرتاسر جهان مبتلا نموده است، ولی هنوز هیچ درمان قطعی برای آن یافت نشده است. بااینحال، نگاهی اجمالی به مقالات علمی پژوهشی منتشره در نشریات مختلف جهان، نشان میدهد که دانشمندان با جدیت بسیار زیادی در حال مقابله با این بیماری و یافتن روشهای جدید درمان آن هستند.
در همین خصوص، گروهی از محققین ایرانی از دانشگاه تربیت مدرس، موسسه رویان و دانشگاه علم و فرهنگ جهاد دانشگاهی، پزوهشی سطح بالا را انجام دادهاند که نتایج آن در JOURNAL OF TISSUE ENGINEERING AND REGENERATIVE MEDICINE از مجلات معتبر علمی انتشارات وایلی به چاپ رسیده است.
اماس، یک بیماری مربوط به سیستم اعصاب مرکزی است که افراد زیادی را در سرتاسر جهان مبتلا نموده است، ولی هنوز هیچ درمان قطعی برای آن یافت نشده است. بااینحال، نگاهی اجمالی به مقالات علمی پژوهشی منتشره در نشریات مختلف جهان، نشان میدهد که دانشمندان با جدیت بسیار زیادی در حال مقابله با این بیماری و یافتن روشهای جدید درمان آن هستند.
در این تحقیق، پژوهشگران ایرانی موفق شدهاند روشی را برای تبدیل موفق نوعی سلول پیش ساز عصبی و ترمیم بخشهای آسیبدیده اعصاب ارائه دهند.
برای آگاهی بیشتر از روند این مطالعه و بررسی بهتر نتایج حاصل از آن، گفتگویی را با دکتر محمد جوان، عضو هیئتعلمی دانشکده فیزیولوژی دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تربیت مدرس و نویسنده مسئول این مقاله انجام دادهایم که در ادامه ازنظر شما میگذرد.
دکتر جوان، میدانیم که ام اس، مخفف مالتیپل اسکلروزیس است یا بهواقع، اسکلروزیس چندگانه. برای شروع میخواهیم از شما بپرسیم، بهطورکلی واژه «اسکلروزیس» در پزشکی به چه معنا است تا بعد به «چندگانه» آن برسیم؟
این واژه، در حقیقت بیشتر به همان زخمها یا پلاکهایی گفته میشود که در بافت عصبی به وجود میآیند. اما ازآنجاییکه در بیماری ام اس، این زخمها در کل سیستم اعصاب مرکزی و در بخشهای مختلف، انتشار دارند، به این بیماری، اسکلروزیس چندگانه یا بهاختصار، همان اماس میگویند.
آیا میتوان از این پاسخ بهنوعی نتیجه بگیریم که اسکلروزیس در جاهای دیگر بدن هم اتفاق میافتد یا اینکه موضوع فقط مختص دستگاه عصبی است؟
این اصطلاحی است که معمولاً خاص سیستم عصبی به کار میرود و به آن، علاوه بر اسکلروزیس، پلاک یا لیژن نیز اطلاق میشود.
این سؤال را از آن جهت پرسیدم که ما اصطلاح دیگری به نام «آرترو اسکلروزیس» را نیز میشنویم که به عروق خونی ارتباط دارد. آیا اسکلروزیس یا همان زخمهای موجود در بافت، در هر دو مورد، بهنوعی مشابه است؟ درواقع، میخواهم بدانم آیا ما میتوانیم نتیجه بگیریم که بهطورکلی، زخم، پارگی یا از بین رفتن بافتهای داخلی را به شکلهای مختلف در علم پزشکی، اسکلروزیس مینامند؟
در آرترواسکلروزیس، عملاً در جدار زخم تغییر ساختارهایی نیز دیده میشود که مکانیزم خاص خودش را دارد. ولی در کل، این واژه بسیار گنگ و کلان است و نمیتوان به این سادگی، آن را تعریف کرد. اما بهطورکلی، برای اماس بیشتر استفاده میشود.
بسیار خوب. برگردیم به بحث اماس و مقاله پژوهشی شما. میدانیم که روی اکثر سلولهای عصبی، غلافی به نام «میلین» وجود دارد که از جنس لیپوپروتئین یا درواقع ترکیب پروتئین و چربی است. طبق توضیحات شما در مقاله، در بیماری ام اس، غلاف میلین آسیب میبیند و این امر موجب میشود که پیامهای عصبی بهدرستی بین سلولهای مربوطه منتقل نشوند. آیا این غشا، بهصورت طبیعی هم دچار مشکل و زوال میشود و بهواقع، آیا پلاکهایی روی آن تشکیل میشود تا بعداً و طی روندی طبیعی در بدن، مورد اصلاح قرار گیرند؟ یعنی ما که بهظاهر سالم هستیم هم آیا دچار اسکلروزهایی روی سیستم عصبی خود میشویم؟
در ابتدا باید بگویم که غلاف میلین، روی تمام بخشهای یک سلول عصبی نیست. بلکه روی رشتههای مربوط به سلولهای عصبی یا همان آکسون ها که قطر آنها از یک حدی بیشتر است قرار دارد. اما در خصوص سؤال شما، باید گفت بله، این امکان وجود دارد که در فردی که بهظاهر سالم است و مشکلی ندارد هم آسیبهایی در سیستم عصبی مرکزی به وجود بیاید که خیلی اوقات علت آن ها ناشناخته است. اما در آسیب گستردهای که ما به شکل اماس میشناسیم و با یک سری شاخصهای التهابی همراه است، خود بدن فرد و درواقع، سیستم ایمنی بدن، علیه میلین فعالشده و سعی میکند آن را از بین ببرد.
در مقاله خود به سلولهایی به نام OPC اشاره کردهاید که از آنها با عنوان «سلولهای پیش ساز اولیگودندروسیت» یاد میشود. آیا در بدن، از این سلولها برای ساختهشدن میلین استفاده میشود؟
اگر بخواهیم بهطور واضحتر بیان کنیم، سلولهایی که در بافت عصبی مرکزی، میلینها را میسازند به «اولیگودندروسیت» معروفاند. ولی قبل از این مرحله، سلولهایی وجود دارند که هنوز نارس هستند و درواقع، بالغ نشدهاند. ولی زمانی که بالغ شوند میتوانند به الیگودندروسیت تبدیل شوند. این سلولها، همان سلولهای پیش ساز اولیگودندروسیت یا در اصطلاح، OPC ها هستند.
حالا و با توجه به این مقدمات، دوست داریم بدانیم سؤال کلیدی که شما در پاسخ با آن، این پژوهش را انجام دادید، چه بوده است؟
بهطورکلی، وقتی در بافت عصبی، به دنبال عواملی نظیر تروما یا ضربه و بیماریهایی نظیر اماس که سلولهای عصبی را از بین میبرند، آسیبی ایجاد شود، معمولاً محل آسیب با سلولهایی به نام «سلولهای پشتیبان بافت عصبی» یا آستروسیت ها پر میشود.
آیا این سلولها، با آنچه از آنها با نام بافت کالوس یاد میشود که درواقع سلولهای تمایزنیافته ای هستند که محل زخمها را در جانوران و حتی گیاهان میپوشانند، مشابهتی دارند؟
خیر این سلولها، صرفاً در بافت عصبی وجود دارند و کار آنها حفاظت از بافت عصبی است. در حقیقت، وقتی در یک نقطه از سیستم عصبی، التهاب و یا آسیبی ایجاد میشود، این سلولهای آستروسیت به آن نقطه مهاجرت میکنند و آن منطقه را محدود میکنند تا آسیب پخش نشود. به عبارتی یک کار مثبت و مهم را در جلوگیری از گسترش آسیب انجام میدهند. ولی نکته آنجا است که وقتی مرحله آسیب اولیه، گذشت نیز این سلولها کماکان در همانجا باقیمانده و آنجا را پر کردهاند. لذا، دیگر فضایی برای اینکه سلولهای جدید ترمیمی، ساختهشده و در آن محل قرار گیرند، وجود ندارد. درواقع سلولهای پرکننده زخم که زمانی بسیار مفید عمل کردند، حالا خود مانعی برای ترمیم زخم هستند. در این حالت، بیماری وارد فاز مزمن و ماندگار میشود و سلولهای آستروسیت، هم خودشان و هم موادی که ترشح میکنند، مانع ترمیم قسمتهای آسیبدیده میگردند.
فرض ما در این پژوهش، آن بود که بر اساس تکنولوژیهایی که در سالهای اخیر توسعه یافتهاند، میتوان یک سلول را با روشهایی خاص، به سلول دیگری تبدیل کرد. بر این اساس، ما تصمیم گرفتیم آستروسیت هایی را که در محلهای ذکرشده تجمع کرده و مانع ترمیم میشوند را تبدیل به سلولهایی کنیم که باعث ترمیم میشوند برای مثال به OPC ها. این کار درواقع، با یک تیر، دونشان زدن است. چراکه از طریق آن، ضمن برطرف کردن آستروسیت ها، میلین را نیز ترمیم کردهایم.
بدین منظور ما سعی کردیم نوعی ژن را در سلولهای آستروسیت بیان کنیم که تمام شبکه ژنی داخل سلول را تحت تأثیر قرار دهد و از این طریق، ماهیت سلول عوض شود. برای این کار، ما بهنوعی محرک نیاز داشتیم و در این راستا، در مطالعه خود، از یک مجموعه 5 تایی میکرو RNA استفاده کردیم.
حالا باید نشان میدادیم که بیان این میکرو RNA ها میتواند باعث شود سلولهای آستروسیت به OPC تبدیل شوند و بعد هم مسیر تبدیل OPC به اولیگودندروسیت و درنهایت سلولهای میلین انجام میشود. ما این خوشه میکرو RNA را با روشهای خاص وارد مغز موشهای دچار اماس کردیم و بعد از گذشت مدتزمان لازم و انجام آزمایشهای تاییدگر، مشاهده کردیم که رفتار و اختلالات رفتاری حیوان نظیر حافظه بهتر شد.
دکتر جوان، به نظر میرسد این تحقیق ارزشمند، قابلیت چاپ در نشریات معتبرتری را نیز داشته است. در این خصوص توضیح بفرمایید.
بله حق با شماست. این پژوهش ازنظر مبنای طراحی و اهمیت علمی بهگونهای بود که میشد در جاهای خیلی خوب و با ضریب تأثیر بسیار بالاتر منتشر شود. اما امکان این موضوع به دلایل مختلفی فراهم نشد. اما از بین دلایل مختلف، بنده به دو مورد اشاره میکنم. یکی اینکه دست ما بهواقع برای انتشار مقالات در نشریاتی که سطح بسیار بالای دارند، خیلی باز نیست. چر که به نظر میرسد متصدیان چنین نشریاتی خیلی دوست ندارند که ما از یک مرحله خاص جلوتر برویم. ولی مورد دوم به امکانات ما بازمیگردد. محققین در کشورهای پیشرفته، با سرعت میتوانند امور پژوهشی خود را انجام دهند.آنها در طول یک سال، کاری را که ما در دو سال یا بیشتر انجام میدهیم، تمام میکنند. همچنین، کیفیت وسایل تصویربرداری که در اختیار ماست، نسبت به آنها، پایینتر است. درواقع آنها وقتی نتیجه خاصی از آزمایش خود میگیرند، قادر هستند با روشها و تکنیکهای مختلف، آن را اثبات کنند و بهنوعی، از کار خود، پشتیبان و تأیید بگیرند. البته شاید نگاهی به بودجههای صرف شده در این خصوص، بتواند دلیل تفاوتها را نشان دهد. بهطور مثال آنها با یک گرنت یک میلیون دلاری کار میکنند، درحالیکه گرنت پژوهشی ما، نهایتاً 80-70 میلیون تومان بوده است. لذا، موضوع اصلاً قابلمقایسه نیست. با این اوصاف، اگر ما بخواهیم کارهای خوبمان را به سطح جهانی برسانیم، لازم است هم بهتر کار کنیم و هم حمایت قویتری را داشته باشیم.
در همین خط تحقیقی، چه پیشنهادهایی برای آینده دارید و یا اینکه برنامه خودتان چیست؟
ما ادامه همین کار را در حال انجام داریم و منتظریم که مقاله بعدی ما به چاپ برسد. این مقاله، یکقدم از کار فعلی جلوتر است و در آن، ما توانستهایم با حدود سه یا چهار ژن مختلف، OPC ها را تبدیل به کنیم. اما در ادامه برای اینکه بخواهیم این روش را در انسان به کار ببریم، دو راهکار وجود دارد. یکی اینکه بهجای استفاده از ژن، مواد شیمیایی مختلف را در این خصوص غربالگری کنیم. موادی که میتوانند عین کار ژنها را برای ما انجام دهند. چراکه کاربرد مستقیم ژنها در بدن انسان، قبل از تأییدهای همهجانبه و نهایی، میتواند تبعات خاص خود را داشته باشد.
درواقع از این طریق، میخواهید زمینه را برای تولید داروهایی در همین رابطه ایجاد نمایید؟
بله. بهنوعی پیشزمینه را برای ساخت داروهای شیمیایی فراهم کنیم و با استفاده از آنها، تبدیل سلولی در مغز را دنبال نماییم. همچنین در تلاش هستیم تا بر اساس سیستمهایی که از تکنولوژی نانو استفاده میکنند، مواد شیمیایی را بهطور اختصاصی به محل زخم برسانیم و این روش را بتوانیم بهینه کنیم تا قابلیت استفاده برای انسان را داشته باشد.
در آخر اگر نکتهای باقیمانده است، دوست داریم بشنویم.
در انتها مایلم اشاره کنم که اگر ما بخواهیم جایگاه و شرایط کارمان بهتر شود، بدون شک نیاز به حمایت مردم داریم. اگر علم عمومیسازی شود و مردم بدانند علم چیست، کمکم، این موضوع به دولتمردان هم منتقل میشود. در اکثر جاهای دنیا ، حمایت علمی توسط مردم انجام میشود که قسمت زیادی از آن بر اساس وقف و خیرات و خیریه برای حمایت از پژوهش است. همچنین در کشورهای پیشرفته، یک مقداری از تولیدات علمی، در ارتباط با صنعت و تولید است و لذا منجر به درآمدزایی میشود. اما از اهمیت عمومیسازی علم که توسط شما عزیزان انجام میشود، نباید بهسادگی گذشت.
گزارش و گفتگو: دکتر محمدرضا دلفیه
No tags for this post.