نه افراط، نه تفریط

به گزارش سیناپرس به نقل از زومیت، چرا عجیب به نظر میرسد که از پشت میزتان، موشک کاغذی به سمت بیرون پرت کنید، بدون اینکه به همکار دیگری که در حال تمرین دو ماراتن است برخورد کند؟ یا اینکه برنامهریزی کنید که ۱۰ روز کامل را به مدیتیشن بگذرانید و از همه دورباشید، یا به قلههای کلیمانجارو صعود کنید؟ چرا شرکت نمیپذیرد که ما ۲۴ ساعت هفت روز هفته کار کنیم و در عوض به ما حقوق اضافهکاری پرداخت کند؟ این روزها افراطگرایی نهتنها در زندگی حرفهای، بلکه در زندگی شخصی ما، از سیاست گرفته تا وظایف والد و فرزندی و حتی رژیم غذایی و وضع ظاهری ما، به امری عادی تبدیلشده است.
والدین افراطگرا، فرزندانی بهشدت رقابتی پرورش میدهند. آنها ساعاتی طولانی، خیلی بیشتر از پدر و مادر خودشان، با بیقراری به فرزندانشان رسیدگی میکنند و هنوز احساس گناه دارند. سپس برای اینکه تعادل زندگیشان را به دست آورند، در یک باشگاه ورزشی ثبتنام میکنند و آنجا نیز گرفتار افراط میشوند، گویی که برای یک ماراتن واقعی آماده میشوند.
برخی دیگر از مردم بهصورت افراطی در مورد غذایی که میخورند حساساند. آنها صبحشان را با یک نوشیدنی میکس «سالم» که از گیاهان گرانقیمت کشور دیگری گرفتهشده، شروع میکنند. جوانان، دائماً خوشان را با معیارهای افراطی آنلاین مقایسه میکنند و به افسردگی شدید دچار میشوند. چه کسی میتواند آنها را سرزنش کند؟ والدینشان در حال شمارش فالوئرها و ریتوییتهای خود هستند و حتی زمانی که میخواهند کمی ذهنشان را آرامتر کنند، به باشگاهی میروند که آنها را اسیر اهداف رقابتی دیگری میکند.
آویوا ویتنبرگ در نشریهی HBR مینویسد:
من در لندن زندگی میکنم، شهری که از هر زاویه و هر افق، یک هاب افراطی است. خطوط دوچرخهسواری که توسط شهردار معرفی شدند و قرار بود شهر را به محیط دوستانهتری تبدیل کنند، به شاهراه لوکس بانکدارانی تبدیلشدهاند که لباس ورزشی لایکرا به تن دارند و با آیفون خود، رکورد ورزش امروزشان را نسبت به دیروز میسنجند. بله، آیفونهایی که روی بازوهای آنها بستهشده و یک لابراتوار کامل محسوب میشود، چراکه انواع معیارهای موردنظر را میسنجد و اعلام میکند. مثل خواب، که آخرین حلقهی افراطگرایی است: آخرین فاکتور ضروری سلامت فکر و جسم و طول عمر انسان. اگر دیر به رختخواب بروی، به خطر میافتی.
در محیط کار نیز افراطگرایی و اعتیاد به کار، به یک افتخار تبدیلشدهاند. مدیران در تمام جزئیات با یکدیگر رقابت میکنند. از حقوق و دستمزد گرفته تا بلیت هواپیمایی که همیشه در دسترس است. افرادی که حقوق بیشتری میگیرند، بیشتر از دیگران کار میکنند. بهنوعی برعکس قرنهای پیش که فقرا کار میکردند و ثروتمندان استراحت. حالا فقرا بیکار هستند و ثروتمندان روزشان را در کار غرق میکنند. شرکتها کارآموزان خود را از حقوق واقعیشان محروم میکنند، بابت اضافهکاری دستمزدی به آنها نمیپردازند و غالباً از مرخصی هم خبری نیست.
هرجایی را که نگاه میکنید، هر کاری که انجام میدهید، همهچیز بسیار افراطی به نظر میرسد. شما در حال رقابت هستید و عملکرد خود را با یک اپلیکیشن میسنجید، یا با همکاران مقایسه میکنید. گاهی هم لباس یک دوست را به تن میکنید، اما همچنان میخواهید حرکت سریعتری داشته باشید. میانهروی، در هر فرمی، نشانگر آماتور بودن شما است. به این معنی است که شما انسان کاهل و سستی هستید که هزار ساعت تمرین نمیکنید تا در یک زمینه، استاد شوید.
من از مدتها پیش تصمیم گرفتم روی نهایت اعتدال سرمایهگذاری کنم. هر کاری که انجام میدهم و هر قدمی که برمیدارم، آگاهانه حد وسط نقاط افراطوتفریط را هدفگذاری میکنم. میخواهم بخشهای مختلف زندگیام را به تعادل برسانم و در مرکز این تعادل، شغل معقولی داشته باشم.
بسیاری از ما میگوییم که به دنبال تعادل زندگیمان هستیم، ولی واقعاً خودمان را وقف این ایدهآل نمیکنیم. معمولاً در یکی از ابعاد تند میرویم و زیادهروی میکنیم. گاهی اوقات ایستادن در نقطهی تعادل، مثل این است که روی یک پای خود ایستاده باشید. شما باید دوباره مذاکره کنید و با تغییرات کوچک، سازگار شوید.
چگونه میتوانید تعادل را به مرحلهی عمل بیاورید؟
به اصول هدایتگر خود فکر کنید و مواردی را که باید ستون زندگیتان باشد، لیست کنید. حالا به این دو نکته توجه کنید:
- تراز هفت سال گذشتهی زندگیتان را مرور کنید. چه میزان زمان را روی هر کار سرمایهگذاری کردهاید؟
- میخواهید هفت سال آینده، زندگیتان در چه وضعیتی باشد؟
ما در فازهای مختلف زندگی، اهداف مختلفی را با ترازهای مختلف دنبال میکنیم. بهعنوانمثال من در دههی سوم زندگیام، وقت بیشتری را به والد بودن میگذراندم و کمتر ورزش میکردم. وقتی پنجاهساله شدم، این روند باید تغییر میکرد. البته نیازی نبود که قهرمان دوی سهگانه شوم. هر هفته یوگا کار میکنم، خوب غذا میخورم و البته خوب کار میکنم. خوب کار کردن به معنی زیادهروی در کار نیست. سعی میکنم هرروز آگاهانه عشق بورزم و به دیگران کمک کنم. آیا میتوانم بیش از این کار کنم؟ بدون شک بله.
هر روز دهها میلیون نفر در هر زمینهای بهتر از من کار میکنند. ولی مجبور نیستم خودم را با آنها مقایسه کنم. من با همهی این افراد در رقابت نیستم. من استاد میانهروی هستم و در مورد آن اغراق نمیکنم. میانهروی به معنی ذهنیت متوسط نیست. من در هرلحظه سعی میکنم «بهاندازهی کافی» خوب باشم، ولی نه بسیار ثروتمندم ،نه بسیار خوشظاهر و نه فوقالعاده موفق. بهاندازهی کافی خوب بودن، برای موفق شدن در ماراتن زندگی شخصی کافی است، زیرا هدف نهایی این مسابقه، رسیدن به تعادل است.
No tags for this post.