حقایقی درباره غول دریاچه کاردیف

در نیمه دوم قرن هجدهم میلادی مردم علاقه زیادی به مسائل عجیب و سر گیجه آور داشته و در مجموع این دوران از زندگی بشر بسیار جالب توجه بود زیرا همزمان با انقلاب صنعتی، تغییراتی گسترده و جدی در همه شئون زندگی انسان پدیدار شده و نوآوری ها، تجربیات و محصولات جدید همه روزه در دسترس قرار می گرفتند. این موضوع سبب شده بود تا پدیده شوخی و دست انداختن دیگران و کلاهبرداری نیز رواج یافته و از این دوران به عنوان دوره طلائی کلاهبرداری یاد می شود که مقارن بود با نگاشتن کتابی در زمینه باستان شناسی توسط مارک رز (Mark Rose) که بر اساس آن بدن یک غول در دریاچه کاردیف نیویورک به سنگ تبدیل شده و توسط باستان شناسان کشف شده است.

داستان غول دریاچه کاردیف در روزهای مقارن با اواسط سال 1869 میلادی به عنوان یک خبر کلاسیک جعلی رواج یافته و در عین حال این باور وجود داشت که ممکن است این روایت حقیقت داشته و به طور تعمدی مسیر برای هر نوع تفسیر در این رابطه باز گذاشته شده بود. این داستان برای مدت ها در ذهن مردم آمریکا باقی مانده و بسیاری از مردم آن را واقعی می دانستند.

 در طول قرن نوزدهم موضوع غول دریاچه کاردیف در ایالات متحده آمریکا همچنان داغ باقی مانده و پژوهشگر دیگری به نام میشل پتیت (Michael Pettit) نیز درباره آن مواردی را به رشته تحریر در آورد. به نظر می رسید که این داستان در روزهای مقارن با سال 1869 میلادی به عنوان یک خبر کلاسیک جعلی رواج یافته و در عین حال این باور وجود داشت که ممکن است این روایت حقیقت داشته و به طور تعمدی مسیر برای هر نوع تفسیر در این رابطه باز گذاشته شده بود. این داستان برای مدت ها در ذهن مردم آمریکا باقی مانده و بسیاری از مردم آن را واقعی می دانستند. به تازگی مجموعه پژوهشی و موزه اسمیت سونیان در پرونده ای ویژه به بررسی واقعیت های این داستان مشهور پرداخته است.

در سال 1869 بدن این غول دریاچه که شهرت زیادی پیدا کرده بود توسط دو کارگر به نام گیدون امونس (Gideon Emmons) و هنری نیکولاس (Henry Nichols) که در حال حفر یک چاه در مزرعه ای مجاور دریاچه بودند، کشف شد. این مزرعه به فردی به نام ویلیام نیوویل (William Newell) تعلق داشت.

 مارک رز در رابطه با این کشف می نویسد: «آن ها در حین حفاری با یک قطعه سنگ در عمق سه پائی رو به رو شده و با تمییز کردن خاک های اطراف آن با یک پای سنگی مواجه می شوند.» در ادامه حفاری، آن ها بدن یک مجسمه سنگی مردی با حدود 3 متر قدر را از زیر خاک خارج کرده و البته این سوال نیز مطرح است که اصولا دلیلی منطقی وجود نداشته که این افراد در محلی غیر از مکان اعلام شده توسط کارفرمایشان اقدام به حفاری کنند. بسیاری از مردم محلی بعد از این کشف اعتقاد داشتند که این مجسمه به اجداد مردم بومی منطقه تعلق دارد.

پس از انتشار اخبار این کشف توسط مارک رز، صدها باستان شناس آماتور به این منطقه عازم شده و هدف آن ها تماشا و بررسی مجسمه ای بود که این همه سر و صدا و هیاهو به دلیل کشف ان به وجود آمده بود. از سوی دیگر شواهد نشان می داد که این مجسمه به فردی تعلق دارد که اعدام شده و همین موضوع سبب شد تا مردم به حقیقی بودن ان اعتقاد بیشتری پیدا کنند.

میشل پتیت در این رابطه می نویسد: «از مردم بازدیدکننده درخواست شد تا از این مجسمه طرح هایی ارائه کرده و اعلام کنند آیا به نظرشان این غول سنگی، واقعی است یا نه؟ بیشتر بازدیدکنندگان اعتقاد داشتند این غول یک موجود واقعی محسوب می شود. از سوی دیگر این موضوع در راستای محتویات متون مقدس عهد عتیق بود که بر اساس آن در کره زمین غول هایی در زمان گذشته زندگی می کردند که خود این مساله سبب باور پذیر تر شدن داستان شده بود.»

باید در نظر داشت که این کشف سبب سودآوری زیادی برای صاحب زمین و مردم منطقه شده بود اما این موضوع تنها عامل ایجاد شایعات و اخبار عجیب درباره مجسمه فوق نبوده و بعدها مشخص شد فردی به نام جرج هول (George Hull) که پسر خاله ویلیام نیوویل صاحب مزرعه ای که مجسمه در آن پیدا شد بوده و به فروش توتون و تنباکو اشتغال داشت، این غول را ساخته بود تا موضوع خاصی را به اثبات برساند. او به آموزه های دینی اعتقادی نداشته و در عین حال تحت آموزش رسمی قرار نگرفته بود اما به مطالعه علوم مختلف علاقه زیادی داشته و مجسمه ای که وی ساخته بود بسیار دقیق و زیبا از کار در آمده و سبب بروز این همه هیاهو شد.

در ادامه این مجسمه به گروهی از تاجران دوره گرد فروخته شده و آن ها توری برای نمایش دوره ای آن ترتیب دادند. در نهایت شهرت مجسمه سبب جلب توجه فردی به نام پی . تی . بارنوم (P.T. Barnum) شد که از مشهورترین تجار دوره گرد ان روزگار به شمار می رفت. پس از اینکه تجار صاحب مجسمه از فروش آن به بارنوم امتناع کردند، وی اقدام به ساخت نمونه ای جعلی و دقیقا مشابه از مجسمه کرده و آن را به عنوان مجسمه اصلی معرفی کرد. صاحبان اصلی مجسمه بر علیه وی اعلام شکایت کرده و  قضات در بررسی پرونده اعلام کردند هر دو طرف باید مجسمه های خود را آورده و در واقع امکان ساخت یک نمونه تقلبی از نمونه ای که خود تقلبی است، جرم قانونی محسوب نمی شود. در ماه دسامبر سال 1869، فردی به نام موس (Moss) در یادداشت های خود می نویسد، جرج هول به جهان اعتراف کرد که غول و مجسمه سنگی واقعی نبود و داستان کلاهبرداری تمام شد. در این میان سئوالی که مطرح می شود این است که علی رغم غیر طبیعی بودن شرایط مجسمه و واقعی نبودن ظاهر آن؛ چرا مردم برای مدتی نزدیک به یک قرن، فریب این داستان را خورده و آن را باور کردند؟

ترجمه: احسان محمدحسینی

منبع: smithsonianmag

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا