«خشونت» زائیدۀ افراطیگری است. نقطۀ مقابل این مفهوم، «اعتدال» است. ذهن یک تروریست، لزوماً بیمار نیست، بلکه تحت تأثیر و فشار عوامل مختلفی از بیرون و درون قرار دارد.
روانشناسان در تحلیل ساز و کار ذهن یک تروریست از ویژگیهای روانی مشخصی نام میبرند که مهمترین آنها عدم تعادل در معنا و مفهوم است. به این معنی که ذهن یک تروریست بهشدت غیرمنطقی و متعصب است و جهان و انسانها را به دو دستۀ دوست و دشمن تقسیم میکند. تعریف او از حق و باطل، کاملاً سیاه و سفید است. این تقسیمبندی را دین برای او تعریف نمیکند بلکه رهبر فرقهای که او در آن عضویت دارد، به ذهن او القاء میکند. یک تروریست بهراحتی در برابر عقاید متعصبانه قانع میشود چراکه از کودکی آموخته است که از مافوق خود اطاعت محض کند.
تروریستهای انتحاری معمولاً بسیار کمسن هستند و از کودکی برای این نوع از اقدامات آموزش میبینند. روانشناسان با درنظرگرفتن 3 سطح در مراحل رشد اخلاقی افراد از کودکی، تروریستها را در سطح 1 متوقف میدانند. در سطح 1 روند رشد اخلاقی، فرد از اصول پیشاتعارفی اخلاقی پیروی میکند به این معنی که در مرحله اول از تنبیه میترسد و در مرحله دوم به دنبال وعده تشویق است.
پژوهشهای روانکاوانه نشان میدهند که یک تروریست با اقدام به آدمکشی دچار احساس گناه و عذابوجدان نمیشود. یکی از دلایل آن، این است که احساس گناه زمانی به وجود میآید که فرد، کاری را برخلاف باورهای قلبی خود انجام دهد و هنگامی که کشتن انسانها، خود تبدیل به یک باور قدرتمند در قلب و ذهن فرد شود، با تبعیت از این اعتقاد، دچار احساس پشیمانی و گناه نخواهد شد.
دلیل دیگر میتواند وجود اختلال «شخصیت ضداجتماعی» در فرد باشد. این اختلال به این معنی است که فرد مبتلا، همواره آمادۀ انجام بزه است و بعد از اقدام، هیچ احساسی مبنی بر پشیمانی و گناه تجربه نمیکند.
مطالعات دستگاههای امنیتی جهان نشان میدهد که تروریستهایی که از کودکی تحت تعلیم قرار نگرفتهاند و در بزرگسالی جذب گروههای ترور شدهاند، لزوماً دچار بیماری حاد روانی و یا اختلال شدید ذهنی نیستند، اما اغلب آنها قبل از آنکه به یک گروه تروریستی بپیوندند، تجربهای از سرخوردگی اجتماعی، افسردگی و یأس شدید، خشم و یا طردشدگی را در زندگی خود داشتهاند. بنابراین میتوان گفت که آنها دیوانه یا مجنون نیستند اما جامعهستیزند و نسبت به این ستیز بهشدت متعصب و هدفمند هستند، هدفی که بر مبنای منافع گروه و فرقه مشخص شده است.
تروریستی که در بزرگسالی به یک گروه ترور میپیوندد معمولاً فردی است که بعد از سپری کردن یک دوره سرخوردگی و طردشدگی اجتماعی، دچار احساس شدید ضعف عزتنفس میشود و با پیوستن به یک گروه تروریستی و ایجاد رعب و وحشت در جامعهای که از آن آسیب دیده، احساس قدرت و انتقامجویی میکند.
مروری بر عملکرد گروهکهای تروریستی نشان میدهد که همۀ آنها از یک ساختار واحد فرقهای تبعیت میکنند و پیرو خشونتی هستند که بهصورت تئوریزه و ساختارمند درقالب یک مجموعۀ اعتقادی به آنها ارائه میشود.
و اما فرقه چیست؟
بهطور کلی فرقه به عنوان «گروهی از مردم که از یک سیستم اعتقادی حفاظت میکنند» تعریف شده است. معمولاً نظامهای اعتقادی فرقهای ویژگیهای مشترک دارند:
*مستقل و غیرپاسخگو هستند.
* آرمانی هستند و افراد جاهطلب و آرمانگرا را جذب خود میکنند.
*سلسله مراتبی هستند؛ روند کسب آگاهی را در مسیری از پایین به بالا تعریف میکنند.
*دوگانه هستند؛ صرفاً به تقسیمات سیاه و سفید اعتقاد دارند و جهان را به دو بخش درست و نادرست تقسیم میکنند.
* اعتیادآور هستند و ایجاد شور کاذب و غرور را در اعضاء خود دنبال میکنند.
*نخبهگرا هستند؛ پیروان آنها وحشت آن را دارند که با ترک فرقه و عدم احساس برتری، به انحطاط و سقوط کشیده شوند.
* تخریبگر ذهن و روان هستند؛ پیروان آنها بعد از ترک فرقه یا اخراج، نوع خاصی از اختلال روانی را تجربه میکنند که شاید بتوان آن را با اختلال اضطرابی بعد از بروز یک سانحه مقایسه کرد.
*ابطالناپذیر هستند؛ نظام تفکری آنها همواره عاری از غلط و اشتباه نشان داده میشود.
غزال غضنفری
No tags for this post.