نوادگان شهرزاد
آیا روزنامهنگاران علم قرار است تنها جمع کننده بیانیههای مطبوعاتی مراکز علمی و بازنشر آنها باشند؟ آیا قرار است ما، تنها ابزار ضبط صدا و انتشار نظرات دانشمندان باشیم و فارغ از محتوای صحبتهای آنها تسلیم عناوین پیش وند نام آها شده و هرچه بر زبان آوردند را تقویت کرده و به گوش تعداد بیشتری از مردم برسانیم؟
آیا اصولاً ما حق سؤال پرسیدن از مراجع علمی و دانشمندان و پرسیدن از آنها را داریم؟ آیا در عصر تخصصیشده امروز اصولاً عنوانی به نام روزنامهنگار علم که خود را محق به ورود به حوزههای مختلف میداند وجاهتی دارد؟
آیا اگر ما صدایی را بازنشر کردیم و خطایی در آن بود بهراحتی میتوانیم استدلال کنیم ما روزنامهنگاریم، هرچه به ما گفتهشده است را برای شما بازگو میکنیم و شما اگر علاقه داشتید خودتان بروید و بیشتر مطالعه کنید و یا اینکه ما درباره صحن و خطای آنچه در اختیار شما که مخاطب ما هستید قرار میدهیم مسئولیتی نداریم؟
اینها در ظاهر سؤالهای به نظر ساده و قدیمی هستند؛ اما وقتی پای عمل به میان میآید پشت زبانها و در قالب استدلالهای مختلف پنهان میشوند و چالشهایی جدی را ایجاد میکنند.
در اینکه بخشی از وظیفه روزنامهنگار علم انتشار و بازتاب رویدادهای خبری است که در حوزه علم اتفاق میافتد و باید آنها را پس از گذراندن از فیلترهای تخصصی که برای آن آموزش دیده است و بعد از اطمینان از صحت آنها منتشر کند، اما این کاری است که امروز شاید روابط عمومیهای نهادهای علمی با دقت و انگیزه بیشتر آن را دنبال میکند. بهخصوص اگر خبرنگار و روزنامهنگار قرار باشد تنها به بیانیه مطبوعاتی یک نهاد معتبر اعتماد کند – که نباید چنین کند.
میتوان متنهای طولانی درباره ضرورتهای علم، تعامل بخشهای مختلف علم، ضرورت ارتباط علم با بدنه جامعه و همچنین ضرورتهای حیاتی روزنامهنگاری در عصر نوین نوشت. بارها نوشتهایم و بازهم خواهیم نوشت؛ اما شاید نکتهای کلیدی را باید در این میان برای خود یادآوری کنیم.
ما داستانگو هستیم. ما داستان علم را میگوییم. داستان علم تنها اعلام خبر فلان موفقیت و فلان شکست نیست. داستان روایت مسیر، پیشزمینه و چشمانداز آینده است.
مهمترین داستانهای تخیلی تاریخ را که ادبیات ما را شکل داده و فرهنگ و هویت ما در گوشه و کنار جهان را شکل دادهاند در نظر بگیرید.
در شاهنامه داستان رستم و سهراب را به یاد بیاورید. اگر قرار باشد این داستان را از تمام زمینهها و چشماندازها و پیشزمینهها و پسزمینهها و نکات روایت آن خالی کنیم چه بر جای میماند؟ جنگجویی بیآنکه بداند رقیب او فرزندش است با او مبارزه میکند و او را میکشد.
لیر شاه شکسپیر چه میگوید؟ پادشاهی قلمرو خویش را در اختیار دو فرزند مجیزگو قرار میدهد و دختر سومش را طرد میکند درحالیکه او شایستهتر بوده و این تصمیم مصائبی برای پادشاهی به همراه میآورد.
هر داستان دیگری را بردارید و خط اصلی آن را از دل داستان بیرون بیاورید. درست است که این خط اصلی مانند ستون فقرات روایت را هدایت و حمایت میکند اما بدون داستان کامل شاید چندان ارزشی نداشته باشد. درسهای اخلاقی و حماسی پنهان در اسطورهی رستم سهراب در بیان تک خط مسیر داستان جایی برای بروز پیدا نمیکنند، داستانهای تراژیک لیر شاه که نسلهای طولانی الهامبخش دیگر داستانها در سراسر جهان شده است در آن روایت یکخطی نهتنها دیده نمیشوند که شاید برای هر مخاطبی به شکل خبری بیاهمیت در کنار دهها خبر بیاهمیت دیگر درآیند.
ما روزنامهنگاران و ازجمله روزنامهنگاران علم فرزندان شهرزاد هستیم. ما قصهگویانی هستیم که داستانهای ما را ستون فقراتی از حقیقتهای تحقیقشده و تا حد امکان راستی آزمایی شده تشکیل میدهد و در اطراف آن است که بدنه داستانمان را شکل میدهیم تا به آن نخ تسبیح معنی دهیم. داستان علم مانند هر داستان دیگری بدون روایت پیشزمینه آن، چالشها و رقابتها و خطاهای آن بدون قرار دادنش در چشماندازی بزرگتر بدون صحت سنجیاش با عیار واقعیتها، بدون گذراندنش از تمامی صافیهای راستی آزما، چیزی نیست جز خبری قابل فراموششدن. داستان کشف سیاهچالهای دوردست داستان جالبی است اما اگر در چارچوب خودش قرار نگیرد، چه خواهد بود جز بیان اینکه درجایی دور جرمی بزرگ پیداشده است؟
داستان فلان برنامه علمی یا بهمان کشف شگفتانگیز مهم است اما اگر روایت رقابتها، اهمیت آن برنامه و آنچه از آن انتظار داریم اگر داستان تلاشی که برای رسیدن به آن انجامشده و داستان میزان صحتش را بیان نکنیم چه تأثیر و حتی ارزشی دارد؟ اگر نتوانیم به مخاطبمان که با ما معاملهای بینظیر میکند و وقت غیرقابلبرگشتش را در اختیار ما قرار میدهد تا محتوای ما را بخواند یا بشنود یا ببیند، تصویری شفاف و تا حد امکان دقیق و قابلفهم و درست ارائه دهیم، شاید بیحاصل کار میکنیم.
وقتی اشاره کردم که داستان کار روزنامهنگاران آنها را نوادگان شهرزاد قصهگو میکند، به چیزی بیش از داستانگویی صرف نظر داشتم. روزنامهنگاری درنهایت خود با روایتهایش با داستانگوییهایش و با تحقیقی که برای اطمینان از صحت آنچه میگوید انجام میدهد، با انداختن چراغقوه روشنیبخش بر تاریکخانه مبادلات سیاسی، اقتصادی، تجاری و تبلیغی، تمایز قائل شدن میان سره و ناسره، نقشی اصلاحگر بازی میکند. در مقابل هر چالشی راهحلی مییابد تا اگر دری مقابل او بسته شد پنجرهای بیاید و با روایتش، آنجا که میتواند مستقیم و آنجا که نمیتواند به اشاره و منطق زمینه، نهتنها آگاه بخش باشد که تغییری در جامعهاش انجام دهد؟ همانطور که داستانهای شهرزاد – حتی اگر هزارویکشب به طول انجامید – پادشاه خیرهسر را به راهآورد، روایتهای ما در طول زمان – اگر درست باشد و مسئولانه – آگاهیبخش خواهد بود و جامعه را به درک بالاتری میرساند که میتواند بهتر بر سرنوشتش تصمیمی بگیرد و انتخابهایی کند که برای او مفیدتر است.
اشتباه نکنید روزنامهنگاران به مردم نمیگویند که چه کنید، یا اگر میگویند این وظیفه اصلی آنها نیست. آنها در قالب داستانها گزارشها، مصاحبهها و مقالههای خود به مردم صحنهای وسیعتر ازآنچه بهطور بدیهی پیش چشمانشان است تصویر میکنند که با کمک دیدن آن،خود ایشان بتوانند تصمیم درست بگیرند.
بدین ترتیب است که داستانی درباره سیاهچالهای دوردست یا کشف ذرهای بنیادی در دل شتابدهنده اي عظیم، داستان فریبی در یک شرکت داروساز یا تخریبی در محیطزیست اگر در روایت درستش داده قرار شود، اگر من راوی داستان نسبت به مخاطبم حس مسئولیت داشته باشم، میتواند زندگی او را امروز و اینجا زیرورو کند.
–
پوریا ناظمی
No tags for this post.
تعریفی زیبا از روزنامهنگاری علمی و روزنامهنگار علم بود، با تمثیلی شیوا.
و در این زمانه که با انبوه تولید محتوا سر و کار داریم، به نظر میرسد نقش و کارکرد روزنامهنگارانی که خوب میبینند و خوب سؤال میپرسند و خوب گزارش میکنند، خیلی به چشم میآید.