حقوق قانونی در مقابل هک شدن مغز

ظهور ابزارهای شناختی مانند رابط‌های کاربری مغز کامپیوتر  و تحریک مغناطیسی فرا جمجمه‌ای یا ترانس کرانیال، باعث انقلاب در درمان و فهم ما از منشاء رفتار‌ها شده است. با این حال آن‌طور که محققین اخلاق پزشکی سوئیسی «مارسلو اینکا» و « روبرتو آندرنو» می‌گویند، این تکنیک‌ها همچنین باعث بروز پرسش‌های بنیادین درباره کفایت  قوانین حقوق بشری موجود و نیاز به محافظت بیشتر اخلاقی و حقوقی در برابر این ابزارها شده است.

نگرانی آن‌ها که در قالب مقاله‌ای منتشر شده است، درست و صحیح است، اما در عین حال ما باید از به خوبی عواقب تولید چنین قوانینی را بشناسیم. انسان‌ها برای قرن‌ها است به طور عمدی مغز همدیگر را و خودشان را دستکاری کرده‌اند. کافئین، مراقبه و حتی و تبلیغات مصداق بارز این دستکاری‌های هستند. ما ابزارهای قانونی زیاد و مورد قبول زیادی برای تغییر رفتارهای شناختی انسانی در اختیار داریم. این لیست بزگتر می‌شود وقتی ما مواد مخدر و وضعیت‌های پیچیده‌تر اخلاقی را هم مدنظر قرار دهیم.

این روش‌های معمولا نامشخص و بوده و اندازه‌گیری تاثیرشان سخت است، ( یکی از بزرگان بازاریابی به نام جان وانامیکر به طورخلاصه می‌گوید نصف پولی که روس تبلیغات هزینه می‌کنیم هدر می‌رود و مشکل این است که نمی‌دانیم کدام نصفه هدر رفته است) اما به نظر می‌رسد به اندازه‌ای موثر هستند که مورد استفاده قرار گیرند.

به سادگی می‌توان ابزارهای تاریخی و حتی حاضر دستکاری معاصر را نوعی کیمیاگری دانست. اما حالا این روش‌های رویکرد علمی تر و تکنولوژیک‌تری یافته‌اند و روش‌های کنترل اشکال قدیمی‌تر دستکاری شناختی مغز به میزان زیادی قوانین خام و ناقصی هستند و به درد این دوره جدید از دخالت نمی‌خورند.

حقوق چهارگانه

بنابراین اینکا و آندورنو حقوق چهارگانه‌ای پیشنهاد کرده‌اند؛ آزادی شناختی ( حق تغییر در حالت ذهنی فرد به وسیله تکنولوژی‌های عصبی با خود او است)؛ حریم خصوصی ذهنی ( حق ممنوع کردن خواندن  غیر داوطلبانه وضعیت ذهنی، ساختار و محتوای ذهنی فرد با خود او است)؛ تمامیت ذهنی ( حق ممنوع کردن تغییر غیر داوطلبانه وضعیت ذهنی، ساختاری و محتوایی فرد با او است ) و پیوستگی روانی ( حق ممنوع کردن اعمال ابزارهای عصبی که باعث تغییر شخصیت فرد می‌شوند).

به طور خلاصه پس از ایجاد حق بله گفتن به انتخاب شناختی هدف در واقع ایجاد حق نه گفتن به اعمال دخالت‌های شناختی است. این حقوق در حال حاضر در چندین جهت مورد تهدید واقع شده اند؛ از فیس‌بوک بگیرید که تلاش میکند خلق وخوی کاربران از طریق همه‌گیری اجتماعی تغییر دهد صنعت روبه رشد بازرایابی عصبی. درحالی‌که این تلاش بیشتر تصادفی است تا عمدی آن‌ها به تلاش‌های خاص وعمدی در آینده برای تغییر تفکر افراد به منظور دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اشاره می‌کنند.

اما این حقوق پیشنهادی معضلاتی هم ایجاد می‌کند.آیا والدین حق دارند تا وضعیت ذهنی بچه‌هایشان را تغییر دهند؟ آیا ما حق داریم بدانیم که اشخاصی که ما به آن‌ها وابسته هستیم، مثل معلم، خلبان، رییس جمهوری و… با این روش‌ها قوای شناختی‌ خودشان را تقویت ، یا از پذیرش تغییرات بالقوه مفید خودداری خودداری کرده‌اند؟ آیا مجرمان از این حقوق بنیادی برخوردارند و اگر نه در چه مرحله‌ای ما تغییر غیر داوطلبانه مغز یک خلافکار مثل یک متجاوز جنسی را می‌پذیریم؟ آیا جامعه حق دارد که یک سری مداخله غیر داوطلبانه دارای منافع اجتماعی زیاد را برای همه اجباری کند؟ ( مثلا یک واکسن ذهنی علیه کودک‌آزاری یا اخبار دروغ را در نظر بگیرید)

این‌ها سوالات سختی هستند اما این واقعیت ایده اصلی تدوین این حقوق اولیه روانی را باطل نمی‌کند. در عوض روی نیازی پافشاری می‌کند که به ضرورت آغاز بحث و گفتگو در این باره مربوط است. ما نمی‌توانیم تا زماین گسترده شدن این ابزارها صبرکنیم و سپس در باره خرد نحوه استفاده از آن‌ها تصمیم بگیریم.

 

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا