ماجرای خوانندهای که تظاهر به خواندن کرد به کجا کشید!
سالها پیش وقتی افرادی به عنوان خواننده مقابل قاب دوربین صداوسیما تظاهر به خواندن کردند و صدای آنها به صورت «پلیبک» پخش شد، کسی گمان نمیکرد که این جرقههای اتفاقی باشد که امروز بسیاری از آن به عنوان «فاجعه» یاد کنند. درحقیقت بیاهمیت بودن پلیبک مقابل دوربین صداوسیما به گونهای پیش رفت که امروز در کنسرتها به امری عادی تبدیل شده است!
در راستای گفتوگوهادرباره مقوله «پلیبک» در کنسرتها، تصمیم گرفتیم این بار به سراغ حسین پرنیا (نوازنده سنتور و آهنگساز ) یکی از پیشکسوتهای موسیقی برویم که از نامهای شناخته شده این حوزه محسوب میشود و سالها در کنار بزرگان در مسیر ساخت و پرداخت موسیقی قدم گذاشته است.
این گفتوگو را در آموزشگاه موسیقی این هنرمند انجام دادیم؛ مکانی که شاید با فضای خشک برخی از آموزشگاهها متفاوت بود و هر طرفش رنگ و بوی فرهنگ و هنر ایران را میداد. پس از ورود به آموزشگاه وارد دفتری شدیم که هر طرفش نشانی بود از موسیقی، ساز و هنر ایرانی… پرنیا که با خوشرویی به استقبالمان آمد و آنچه میخوانید حاصل گفتگوی ایسنا با این هنرمند است که مشروحش را در ادامه میخوانید:
ماجرایی که یک سرش در صداوسیماست اما این همه قضیه نیست
بارها در برگزاری کنسرتهای پاپ شاهد مسئله «پلیبک» بودهایم؛ زمانی که خواننده تظاهر به خواندن میکند، به یکباره میکروفن را مقابل مخاطبان میگیرد ولی صدای او هنوز با همان کیفیت به گوش میرسد. حالا شاید برخی از مخاطبان حین اجرای زنده متوجه این امر نشوند و یا اگر شوند برایشان از اهمیت خاصی برخوردار نباشد؛ اما اگر ویدیویی از همان اجرا در فضای مجازی وایرال شود، همان افراد معترض میشوند که چرا در اجرای زنده چنین اتفاقی رخ داده است. سوال اینجاست که اصلا چرا پلیبک صورت میگیرد که بخواهد ایجاد حاشیه کند؟
پلیبک محصول و دستاورد برخی تهیهکنندگان دلال بود که دوره تهیهکنندگی را ندیده بودند و تجربهای در این مسیر نداشتند اما همین افراد به صداوسیما راه پیدا کردند؛ به همین جهت منشاء این اتفاقات را باید از صداوسیما جستوجو کرد؛ البته حضور آن دلالها به صداوسیما ختم نشد و ریشههای آن به شرکتهای تولید موسیقی کشیده شد. این افراد در ادامه با چهرههایی قراردادهای چندساله بستند که با تقلید از خوانندگان لسآنجلسی که مردم با آنها خاطره داشتند، مشتری جلب میکردند.
چقدر از ماجرا به ملزم نبودن رسانهها در کشور به رعایت قانون کپی رایت برمیگردد؛ اتفاقی که پلی بک را در حوزه موسیقی رقم زد؟
درحقیقت حقوق کپی رایت هیچگاه در این جامعه رعایت نشده است؛ زیرا سیستمهای مرتبط با دولت، حقوق هنرمندان را پایمال و از آنها سوءاستفاده کردند؛ به صورتی که برای ارتقای کار خود با چاشنی کردن خساست، از خوانندههایی که به دنبال شهرت نام و نان بودند، استفاده کردند. همینجا بود که پلیبک در تلویزیون کلید خورد.
علت بعدی این است که سیاستهای تلویزیون در حوزه موسیقی یک بام و چند هوا بوده است؛ به صورتی که آنچه از شبکه جهانی جامجم پخش میشود از شبکههای سراسری تلویزیون پخش نمیشود و بالعکس.
باید توجه کرد که تناقضها نتایجی به همراه دارند. یکی از نتایج این است که وقتی تلویزیون امکان اجرای زنده موسیقی ندارد، خوانندههایی مقابل دوربین آن قرار میگیرند که برای رسیدن به شهرت به هر دستور تهیهکننده تن میدهند. در نتیجه محصول و دستاورد تلاش عدهای اعم از شاعر، صدابردار، آهنگساز، نوازنده و تهیهکننده در استودیو باعث میشود خواننده بدون اینکه تلاش خاصی کرده باشد با تظاهر به خواندن در مقابل دوربین، خود را صاحب همه چیز بداند.
بارها دیده و شنیدهایم که آثار هنرمندان بدون اینکه حقوق آنها پرداخت شود و یا رضایت داده باشند، از شبکههای رادیو و تلویزیونی پخش شده است. زمانی هم که هنرمندان اعتراض کنند، به آنها پاسخ داده میشود که این اقدام سازمان، در نهایت موجب معروف شدن آنها میشود. این در حالی است که این بزرگترین ظلم در حق هنرمندان است. هیچکس حق ندارد به هنرمندان بگوید که چون آنها را معروف میکند، پس نیازی به پرداخت حق و حقوق یا حتی کسب رضایت آنها نیست.
مردم کنسرت میروند اما حقوقشان را نمیدانند
پس چرا مخاطبانی که به سالن کنسرتها میآیند، از آنچه میشنوند، رضایت دارند؟
این رضایت نیست. مردم به حقوق معنوی و هنری خود آگاه نیستند. پلیبک مصداق زیرپا گذاشتن حقوق شنیداری مردم است. این ناآگاهی باعث میشود زمانی که تماشاگر در سالن اجرای موسیقی حضور پیدا میکند، ذرهای از حقوقی که باید در این سالن داشته باشد، اطلاع نداشته باشد؛ چرا که هر چه جامعه ناآگاهتر، دستاورد دلالان افزونتر است.
از نگاه شما افرادی که به پلیبک در کنسرتها اعتراض میکنند از چه قشری هستند؟
کسانی که نسبت به اتفاقاتی مانند پلیبک اعتراض میکنند، به حقوق خود آگاه هستند. پلیبک یک اتفاق ناگوار است که مخاطب باید درباره آن آگاه شود تا حدی که بعد از متوجه شدن آن در کنسرت، درخواست عودت پول خود را داشته باشد و بگوید در خانه هم میتوانست آن آهنگها را گوش کند.
سرگرمی به چه قیمتی!؟
چرا یک خواننده تن به چنین کاری میدهد؟
به خاطر اینکه چنین شخصی هنرمند نیست؛ شغل او خواندن است. یک صدایی دارد و یک رانتی؛ البته برخی از کنسرتهایی که برگزار میشوند، پشت پردههایی دارند و هدایت شده هستند. مانند کنسرتهایی که دو ماه یا سه ماه پشت سر هم به روی صحنه میروند؛ البته اگر با برگزارکنندگان این کنسرتها صحبت کنید، پاسخشان این است که «مردم استقبال میکنند و ما به خواست مردم احترام میگذاریم». گرچه باید به آنها گفت اگر به این خواست مردم احترام میگذارید به خواستههای دیگرشان هم احترام بگذارید تا حرف شما صداقت و مصداق پیدا کند.
هدف از برگزاری چنین کنسرتهایی، سرگرم کردن مردم و بیرون کشیدن پول از جیب آنهاست. این افراد کاسب هنر هستند و برای اینکه رسوا نشوند، از همان قطعهای استفاده میکنند که در استودیو پالایش و ملودایم شده و تمام فالشیها گرفته شده است. امروز اگر این ماجرا به نوازندهها هم کشیده شده است، به خاطر همان مشکل خوانندهها است.
البته رخ دادن چنین مسائلی عجیب نیست؛ زیرا باید علت هر اتفاقی را در سایر مسائل جامعه جستوجو کرد.
کنسرتهای کپی اما با قیمت نجومی/ آمار فروش جعلی بلیت کنسرتها
شاید هر سال کنسرتها یا نمایشهایی به روی صحنه بروند که قیمت بلیت آنها بالاتر از نرخ دیگر کنسرتها است اما با این حال در سانسهای متعدد تمدید و بلیت اجرایشان کامل تمام میشود. چنین اجراهایی چه جایگاهی در عالم هنر دارند؟
ابتدا باید تعریف هنر را بدانیم و نسبت به آن آگاه باشیم. هنر تک است؛ هنر واحد است. هنر، یگانه است. مثلا تابلوی خوشنویسی استاد امیرخانی را در نظر بگیرید که سالها تلاش کرده، رنج کشیده، لذت، صفا و آگاهی به کار داده است. اگر یگانه بودن را تعریفی برای «هنر» در نظر بگیریم، پس یک اثر از امیرخانی میلیاردی فروش خواهد رفت اما آیا کارت پستال همان اثر او به اندازه اثر اصلی ارزش دارد؟
از طرفی اگر این تعریف هنر درست باشد، پس علت قیمتهای نجومی برخی از کنسرتها چیست؟ حقیقت این است که چنین اجراهایی در تعریف هنر نمیگنجند، بلکه در تعریف کلیشه و کپی میگنجند. این نوع کارها فاقد ارزش هنری هستند؛ چراکه ارزش هنری به یگانه بودن و در پیامی است که هنرمند برای جامعه خود دارد.
چنین اجراهایی در تعریف هنر نمیگنجند، بلکه توجیه مالی دارند. هنر یک هنرمند وامدار مردمان سرزمین اوست؛ پس زمانی که در جامعه مشکلات اقتصادی داریم، باید بتواند در اثرش شرایط جامعه را در قالب اثر به تصویر بکشد. هنرمند موظف است در مقابل جامعه حقایق را مطرح کند، نه اینکه بحث سلیقه او مطرح باشد. حال این حقایق رنج و سختی باشد یا آرامش و زیبایی.
گاهی آمار سولداوت شدن (فروش تمام بلیتهای یک کنسرت) حقیقت ندارد و سالن را با بذل و بخشش بلیت به ارگانها و سازمانهای مختلف پر میکنند. حال اگر این هنرمندان که در خدمت نظام سرمایه هستند، از سیستم قدرت کنار بیایند و خودشان کنسرت برگزار کنند، مخاطبان واقعی آنها هویدا میشود. این هم همانند آن دسته از کاربران اینستاگرام است که به ظاهر ۱۰۰ هزار نفر دنبالکننده دارند ولی وقتی پُست میگذارند فقط هزار نفر پست آنها را لایک میکنند.
تماشاگرانی که برای پُز دادن به کنسرت میروند!
با توجه به نرخ بلیت کنسرتها و کیفیتی که دربارهاش حرف زدیم، از نگاه شما غالب افرادی که برای حضور در یک کنسرت بلیت میخرند چه کسانی هستند؟
واقعیت این است که بخشی از مردم برای حضور در چنین کنسرتهایی هزینههای گزاف پرداخت میکنند. حالا ممکن است این سوال پیش بیاید که مگر شرایط اقتصادی سخت نیست پس اینها چگونه کنسرت میروند؟ در جامعه ما مردم چند دسته هستند؛ مردمی که حاضر به فکر کردن و اندیشیدن نیستند و بسیاری از آنها پولهای بادآورده به جیب زدهاند. برای چنین افرادی که سفرهای آخر هفته خود را در پاریس و لندن میگذرانند، قیمت بلیت این کنسرتها که پولی نیست. اصلا ۱۰ تا ۵۰ تا بلیت هم میخرند. من خودم با نامآوران این مملکت کنسرتهایی داشتهام که مهمانان آن، من را با خواننده اشتباه گرفتهاند و از هنرمندان اجرا تنها یک نام شنیده بودند. برای این افراد حضور در چنین کنسرتهایی «کلاس» دارد.
ریشه این مسائل در چیست؟
این فقر فرهنگی به شیوههای تربیتی متفاوت افراد برمیگردد؛ هر فرد در خانواده به یک شیوه، در مدرسه به شیوه دیگر و در جامعه نیز با اثری که عوامل مختلف روی او میگذارد تربیت میشود و نتیجه آن میشود وضعیت امروز! حالا اگر بلیت کنسرت به دلار یا در کشورهای دیگر هم فروخته شود، افراد زیادی هستند که برای خرید بلیت آن کنسرت هجوم میبرند تا به رخ بقیه بکشند که چقدر ثروتمند هستند.
جایی برای اندیشیدن در آموزش و پروش
از این موضوع که بگذریم، گذری داشته باشیم به بحث مخاطبشناسی موسیقی بیکلام و باکلام؛ درحقیقت موسیقی باکلام به مراتب بیشتر از موسیقی بیکلام مخاطب دارد، تا حدی که اگر یک اثر موسیقی بیکلام پخش شود، اعتراض میشود که «یه چیزی بذار که بخونن». به نظر شما علت این امر چیست؟
افراد یک جامعه برای رسیدن به بلوغ فکری باید به لحاظ اقتصادی، اجتماعی و شغلی امنیت داشته باشند تا بدین صورت فرصت کافی برای اندیشیدن داشته باشند. ولی زمانی که بستر لازم فراهم نباشد، فرصتی برای پردازش به موسیقی بیکلام که به فکر و سکوت نیاز دارد، نخواهد بود.
اگر بخواهیم بررسی کنیم که رسانهها، آموزش و پرورش و گروههای آموزشی دانشگاهها چه مقدار در پرداختن به فکر، تخیل و رویا کار کردهاند، به این میرسیم که در آموزش و پرورش ما، هنر و اندیشیدن محل چندانی برای ارائه ندارد.
لازمه گوش دادن موسیقی بیکلام در جوامع تخصصی این است که با تاریخ، فلسفه، ادبیات و جغرافیا آشنا باشید؛ چون هنرمند حرف خود را با زبان هنرش میزند. ولی در سطوح پایین جامعه که درگیر چه کنمهای زندگی هستند، موسیقی بیکلام نمیتواند حضور پررنگی داشته باشد.
ساخت موسیقی باکلام برای آهنگساز راحتتر است؟
موسیقی باکلام کار را برای هنرمند آسانتر میکند؛ زیرا به دامان کلام پناه میبرد و منظور خود را به وسیله کلام به جامعه میرساند.
گاهی هنرمندانی که فضای کاری آنها موسیقی بیکلام است، در کنسرتهای خود با خوانندگان نیز همکاری میکنند که بدین وسیله بتوانند مخاطب را به سالن کنسرت بکشانند. این نوع از همراه شدن با سلیقه مخاطب را چگونه میبینید؟
اینکه هنرمند مخاطب را به سالن بکشاند تا حین اجرای آثار باکلام، آثار بیکلام را هم به گوش مخاطب برساند، میتواند خوب و تأثیرگذار باشد؛ البته شاید نتوان این نوع هنرمندان را اندیشمند دانست؛ چراکه اسیر مخاطب هستند اما هنرمندی که بر این باور است که سطح سلیقه مخاطب باید پیشرفت کند، از موضع خود دیگر کوتاه نمیآید و کار خود را میکند. به هر حال پیش رفتن در مسیر درست بهایی گزاف دارد اما بالاخره مخاطب او پیدا خواهد شد.
آیا این فرضیه که بگوییم همذاتپنداری با موسیقی باکلام برای مخاطب کار راحتتری است، پس او به دامان این نوع از موسیقی پناه میبرد، درست است؟
همذاتپنداری هم با موسیقی باکلام و هم با موسیقی بیکلام ممکن است. این امر به سلیقه یا تفکر افراد بستگی دارد. اینکه بخواهیم موسیقی بیکلام را از موسیقی باکلام مجزا بدانیم درست نیست؛ زیرا وجود هر دو لازم است. گاهی آهنگساز احساس میکند که کلام باید همراه موسیقی باشد؛ گاهی نیز احساسش چیز دیگری است. نمیتوان ایراد گرفت که چرا فلان اثر باکلام است و فلان اثر نه. البته که اگر موسیقی بیکلام در جامعه رشد کند نوع اندیشیدن در جامعه هم رشد خواهد کرد. تنها در این صورت است که میتوانیم از کمتوجهی به موسیقی بیکلام ایراد بگیریم.
پیشینه ادبیات ما چقدر در این زمینه اثرگذار است؟
شعر و موسیقی لازم و ملزوم هم هستند، به خصوص در جامعه ما که شعرا و ادیبان زیادی داشتهایم و ادبیات ما با موسیقیمان عجین شده است.
حتی تا دهه ۸۰ اگر یک آلبوم موسیقی ایرانی منتشر میشد، در کنار قطعات باکلام، چند قطعه هم بیکلام بود ولی چرا آن ساختار امروز تغییر کرده است؟
باید در نظر بگیریم که موسیقی ما یک علم است؛ دانش است. زمانی که در زبان موسیقی علم، توانایی، دانایی و محتوا در کنار هم قرار میگیرند، نشان از قدرت خلق هنرمند دارد. در گذشته اگر قبلا در آلبومهای موسیقی ایرانی آواز، پیش درآمد و چهارمضراب داشتیم ولی امروز نداریم، به دلیل این است که امروزه جامعه پرتلاطم و بیحوصله شده است. جامعه دگرگونی بیثباتی و بیهویتی دارد. اگر فضا را با ۳۰ سال پیش هم مقایسه کنیم، متوجه خواهیم شد که آن زمان جامعه فضای آرامتری داشت اما امروز آمار استرس و افسردگی بالاتر است. امروزه تلاطمهای زندگی در جهان آنقدر زیاد شده که به آثار هنری هم نمود پیدا کرده است؛ به حدی که اگر آثار موسیقی را که ساخته میشوند گوش دهید، بیثباتی و حرکات ناموزون برای شما مشهود خواهد بود.