به گزارش ترجمان؛ در ابتداییترین لایه، «تکنولوژی» به مجموعهای از اشیای فیزیکی یا مصنوعات تکنولوژیک، مانند رایانهها، خودروها، یا دستگاههای رأیگیری اشاره دارد. در لایۀ بعدی، تکنولوژی شامل فعالیتهای انسانی میشود؛ برای مثال «تکنولوژیِ رأیگیریِ الکترونیک»، که به طراحی، ساخت و ادارۀ چنین ماشینهایی اشاره دارد. آخرین و نزدیکترین لایۀ معناییِ «تکنولوژی» به خاستگاه یونانیِ آن، یعنی معرفت، اشاره دارد که دربارۀ آن چیزی است که مردم میدانند و کاری است که با ماشینها انجام میدهند و با فرایندهای تولیدی ارتباط دارد.
تکنولوژی مهم است. دوچرخهها در رهایی سیاسی و اجتماعی زنان مؤثر بودند؛ صنعت عکس و فیلمْ سبب شد شکل زیرکانهای از تبعیض نژادی بهوجود بیاید؛ جنگافزارها و انرژی اتمی، برای مثال از طریق معاهدۀ منع اشاعۀ سلاحهای اتمی، روابط بینالملل را از دهۀ ۱۹۵۰ شکل دادند؛ روگذرهای کمارتفاع در لانگآیلند، از دهۀ ۱۹۲۰، حضور اتوبوسها در باغراهها را کمرنگ کرد، بدینسان از دسترسی حملونقل همگانی به پارک عمومی و معروف لانگ بیچ جلوگیری شد.
سیاست نیز برای فهم توسعه تکنولوژی مهم است. بازیِ قدرت سیاسی میان شبکۀ توزیع برق و گاز در آمریکای دهۀ ۱۹۲۰ موجب شد تا صدای وِزوِز یخچالها دربیاید (یعنی یخچالها الان با برق کار میکنند و نه با گاز)؛ سیاستهای جنسیتی منجر به پدید آمدن قرصهای ضد بارداری برای زنان شد و نه قرصهایی برای مردان؛ توسعۀ تکنیکیِ سیستمهای موشک ضدبالستیک فقط میتواند با تحلیل پویایی روابط سیاسی بینالمللی میان آمریکا و شوروی [سابق] فهمیده شود؛ روگذرهای لانگ آیلند را بهدلیل سیاست جداسازیِ اجتماعی عمداً کوتاه ساختند و طراح آن، رابرت موزز، مدعی بود: «بینوایان و سیاهان، که معمولاً از حملونقل عمومی استفاده میکنند، از معابر دور نگه داشته میشوند؛ به این دلیل که اتوبوسهای با ارتفاع ۱۲ پا نمیتوانند از این گذرگاهها عبور کنند».
تکنولوژی مهم است: تکنولوژی برای مردم، سیارۀ زمین و سودآوری مهم است؛ همچنین برای سیاستگذاری و سیاست هم مهم است و بنابراین، باید برای مطالعات سیاسی هم مهم باشد. من در این فصل، استدلال میکنم که چرا چنین است و این امر چه پیامدهایی ممکن است برای مطالعات سیاسی داشته باشد.
پیش از آنکه بحث کنم که چرا و چگونه تکنولوژی برای سیاست اهمیت مییابد، به نظر سنجیده میرسد که منظورم از «تکنولوژی» و «سیاست» را تعریف کنم. اگرچه بخش بعدی پاسخی اولیه را برای این پرسش ارایه میدهد، استدلال اصلی من در این فصل این است که تکنولوژی و سیاست نمیتوانند به روشی ساده و شستهرفته تعریف شوند: هر دوِ اینها میتوانند چیزهای بسیار مختلفی در زمینههای گوناگون باشند. بدتر اینکه «تعاریف» آنها متقابلاً به یکدیگر وابسته است: تکنولوژی و سیاست همدیگر را تا حد زیادی شکل میدهند تا آنجا که میتوان گفت دو روی یک سکهاند. معنای ضمنی این استدلال این است که پاسخهای ما به پرسشهایی دربارۀ «چراییِ» تأثیر تکنولوژی بر سیاست کاملاً به پاسخهای ما دربارۀ «چگونگی» این تأثیر گره میخورد و اینکه چنین پاسخهایی نیز، متقابلاً به پاسخهایی دربارۀ تأثیر سیاست بر تکنولوژی گره میخورند. من استدلال خواهم کرد که بحث دربارۀ ارتباط میان تکنولوژی و سیاست، فقط به روشی سیاقی معنا دارد؛ یعنی روشی که وابسته به شرایط خاصی است. اظهارات کلی مانند اینکه «هر تکنولوژیای سیاسی است» یا «هر سیاستی تکنولوژیک است» ممکن است درست باشند، اما چندان مفید نیستند.
۱) تکنولوژی چیست؟
هرچند استدلال مهم در این فصل این خواهد بود که مرزهای میان تکنولوژی و علم، جامعه، سیاست و… امکانی و متغیرند، بهناگزیر باید از جایی آغاز کرد. تمییزگذاردن میان سه لایۀ مختلف معناییِ واژۀ «تکنولوژی» مفید است. در ابتداییترین لایه، «تکنولوژی» به مجموعهای از اشیای فیزیکی یا مصنوعات تکنولوژیک، مانند رایانهها، خودروها، یا دستگاههای رأیگیری اشاره دارد (به سوگیری جنسیتی توجه داشته باشید؛ وایسمن ۲۰۰۶). در لایۀ بعدی، تکنولوژی شامل فعالیتهای انسانی میشود؛ برای مثال «تکنولوژیِ رأیگیریِ الکترونیک»، که به طراحی، ساخت و ادارۀ چنین ماشینهایی اشاره دارد. آخرین و نزدیکترین لایۀ معناییِ «تکنولوژی» به خاستگاه یونانیِ آن، یعنی معرفت، اشاره دارد که دربارۀ آن چیزی است که مردم میدانند و کاری است که با ماشینها انجام میدهند و با فرایندهای تولیدی ارتباط دارد.
کاربرد «تکنولوژی» در این سه معنی، اجازه میدهد تا ما در مقایسه با زمانی که «تکنولوژی» را بهعنوان مفهومی عام در سطح کلان بهکار میبریم، مفهوم خاصتری از آن را در نظر داشته باشیم. برای مثال، نمونهای از کاربرد عام چنین است: «نوسازی سیاسی… پذیرای تحولات امروزی در سیاست و دولت در شهرها و ایالتهای مستقل است؛ تحولاتی که از تغییرات عمده در تکنولوژی ناشی میشود»
این سه لایه دربردارندۀ رایجترین معانی تکنولوژی هستند. برای بحثِ من دربارۀ نقش تکنولوژی در سیاست، و بهخصوص در نظریههای سیاسی، این معانی کافی نیستند، اما مهم است تشخیص دهیم که – درون این معانی رایج از تکنولوژی – تلقیهای متفاوتی از تکنولوژی میتواند در نظر گرفته شود؛ این تلقیها از حیث پیشفرضهای اساسیِ (اغلب تلویحی) دربارۀ توسعۀ تکنولوژی و ارتباط آن با دیگر حوزههای اجتماعی متفاوتاند. من دو تلقی را از یکدیگر بازمیشناسم: تلقی معیار و تلقی برساختگرایانه از تکنولوژی.
۱-۱. تلقیها از تکنولوژی
تصویر معیار از علم و تکنولوژی، نگرشی غالب و مسلط دربارۀ تکنولوژی در میان دانشجویان رشتۀ تکنولوژی و جامعه تا دهۀ ۱۹۸۰ بود و هنوز هم شهروندان، سیاستمداران و دستاندرکاران بهطرز گستردهای چنین نگرشی دارند. در تصویر معیار از علم، معرفت علمی عینی و ارزش ـ رها است و متخصصانْ آن را کشف میکنند. به همین ترتیب، تکنولوژیْ نیرویی خودآیین در جامعه است و عملکردش ویژگی ذاتی ماشینها و فرایندهای تکنیکی است.
برخی از لوازم این تصاویرِ معیار، مثبت و مایۀ آسودگی است؛ بدینسان، برای مثال، معرفت علمی نامزد مهمی برای حل هر نوع مشکلی به نظر میرسد. در قلمرو اندیشۀ سیاسی، این امر طبیعتاً به طرحهایی فنسالارانه منجر میشود که تکنولوژی را غایتی فینفسه و کافی میبینند و ارزشهای کارآمدی، قدرت و عقلانیت را مستقل از سیاق در نظر دارند. نگرش معیار میپذیرد که تکنولوژی میتواند بهطرزی منفی بهکار رود، اما در این نگرش، کاربران هستند که متهم میشوند و نه تکنولوژی. تعجبی ندارد که این تصویرِ معیار همچنین ما را دچار برخی مشکلات میسازد؛ برای مثال، ما برای برخی پرسشها هنوز معرفت علمیِ درستی نداریم. در این نگرش، کاربردِ باکفایت معرفت هم یکی از مشکلات است. نقش متخصصان در دموکراسی مسئلهساز است: چگونه میتوان متخصصان را از غیرمتخصصان تشخیص داد؟ چگونه غیرمتخصصان میتوانند به سازوکارهایی اعتماد کنند که مطابق فرض، کیفیت کار متخصصان را حفظ میکنند؟ و سرانجام، چگونه متخصصان میتوانند دانش پنهان خود را به غیرمتخصصان انتقال دهند؟ در قلمرو تکنولوژی، مشکل دیگر این است که تکنولوژیهای جدید ممکن است مشکلات تازهای بهوجود آورند (که امید میرود، طی زمان با تکنولوژیهای بازهم جدیدتری حل شوند). با این حال، مبرمترین مشکلْ مستقیماً به موضوع اصلی این فصل ارتباط مییابد و مطرح کردن بحث «تعینگرایی تکنولوژیکی» میتواند آن را به بهترین شکل تبیین کند.
تلقی معیار از تکنولوژی مستلزم دیدگاه تعینگرایانۀ تکنولوژیکی دربارۀ رابطۀ میان تکنولوژی و جامعه است. پس تعینگرایی تکنولوژیک شامل دو جزء است: ۱. تکنولوژی بهنحوی خودآیین بسط مییابد، درحالیکه منطقی درونی را دنبال میکند که مستقل از تأثیرات بیرونی است و ۲. تکنولوژی جامعه را با داشتن اثراتی اقتصادی و اجتماعی شکل میدهد. بنابراین، تعینگرایی تکنولوژیک بر این امر اشاره دارد که تکنولوژی نه برای سیاست و نه برای نظریۀ سیاسی چندان مهم نیست. اهمیت اندکی که تکنولوژی، از منظر تعینگراییِ تکنولوژیک، برای سیاست قائل است فقط به تأثیرات اجتماعی آن مربوط میشود. دستآخر، اگر پیشرفت تکنولوژی بهراستی خودآیین باشد، نمیتواند تابع کنترل «بیرونی» در هیئت سیاستگذاری یا مناظرۀ سیاسی باشد. بدینسان، مواهب و مصائب تکنولوژی «بهناگاه» روی میدهند و سیاست فقط میتواند امیدوار به پیشگویی این پیشرفتها و تأثیرات باشد و جامعه را برای آن آماده کند. برای مثال، در مورد مسابقۀ سلاحهای هستهای: «در لحظات بیپناهیِ ما، جهان هستهای نیروی ویرانگرِ مهیبی به نظر میرسد که خارج از کنترل است، درحالیکه راه خود را مستقل از نیازها و آرزوهای انسانی دنبال میکند». واکنش کلاسیک به این تشخیص، دستکم با نگاه به گذشته، تأسیس دفتر ارزیابی تکنولوژی وابسته به کنگرۀ ایالات متحده در سال ۱۹۷۲ بود. من در ادامه به این موضوع بازخواهم گشت.
بههرحال، تعینگرایی تکنولوژیک فقط بهلحاظ سیاسی تضعیفکننده نیست؛ بلکه بهلحاظ تجربی نیز اشتباه است. مخصوصاً از دهۀ ۱۹۸۰، بسیاری از موردکاویهای تاریخی و جامعهشناختی نشان دادهاند که تکنولوژی بهنحوی اجتماعی شکل میگیرد. در مورد مسابقۀ سلاحهای هستهای، و بهویژه پیشرفت تکنیکی درجهت افزایش دقت پرتاب موشک، استدلال تجربی علیه تعینگرایی تکنولوژیک روشن و صریح است: «شکل دیگری از تحول تکنولوژیک وجود دارد که کمتر پیشرونده نیست (حتی بنابر برخی معیارهای قراردادی، مانند استفاده از حسگرهای لختی جدید بیشتر هم پیشرونده است)، اما در اینجا، پیشرفتْ معنایی کاملاً متفاوت دارد. مبنای نهادی این شکلْ ناوبری هوایی نظامی و غیرنظامی است. در اینجا، دقتِ فوقالعاده اهمیت اندکی دارد، درحالیکه قابلیت اعتماد، قابلیت تولید و اقتصاد از اهمیت بیشتری برخوردار است». این کار تجربی در تاریخ و جامعهشناسی تکنولوژی به تلقی دیگری از تکنولوژی منجر شده است: دیدگاه برساختگرایانه.
در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، تحقیقات تجربی مبسوط دربارۀ شیوههای دانشمندان و مهندسان منجر به صورتبندی چشماندازی برساختگرایانه دربارۀ علم و تکنولوژی شد. این کارِ جامعهشناسان، مورخان و فیلسوفان تحت عنوان «جامعهشناسیِ معرفت علمی» (SSK) و «برساخت اجتماعیِ تکنولوژی» (SCOT) شناخته شد.
الگوهای شکلگیری اجتماعی تأکید دارند که تکنولوژی نه از جُنبمایۀ خود تبعیت میکند و نه از یک مسیرِ حلِ مسئلۀ هدفمند عقلانی، بلکه درعوض، عوامل اجتماعی آن را شکل میدهد. در رویکرد SCOT (برساخت اجتماعیِ تکنولوژی)، «گروههای اجتماعی دخیل» نقطۀ آغازی برای تحلیلاند. مصنوعات تکنولوژیک از منظر اعضای گروههای اجتماعی دخیل توصیف میشوند. تعامل درون گروههای اجتماعی دخیل و میان آنها میتواند معانی مختلفی به مصنوعی یکسان دهد؛ بنابراین، برای مثال، از نظر رهبران اتحادیه ممکن است یک راکتور اتمی، نمونۀ محیط کاری تقریباً بهطور کامل امن باشد که در مقایسه با کارگاههای ساختمانهای شهری یا لنگرگاهها احتمال حوادث کاری کمتری دارد. از نظر یک گروه تحلیلگر روابط بینالمللی، احتمالاً این راکتور بهدلیل قابلیتش برای تشدید اشاعۀ تسلیحات هستهای نشانگر تهدید است، درحالیکه برای روستای همجوار، خطرات تشعشع مواد رادیواکتیو و منافع اشتغال ممکن است برای کسب امتیاز بیشتر در حال ستیز با یکدیگر باشند. نشان دادن انعطافپذیریِ تفسیری گامی مهم در بحث بر سر امکانپذیری هرگونه جامعهشناسیِ تکنولوژی است؛ انعطافپذیریِ تفسیری نشان میدهد که نه هویت یک مصنوع و نه «موفقیت» یا «شکست» تکنیکی آن، ویژگیهای ذاتی مصنوع نیستند؛ بلکه تابع متغیرهای اجتماعیاند.
در دومین مرحلۀ SCOT، پژوهشگران در پی این امرند که چگونه انعطافپذیری تفسیری تقلیل مییابد؛ زیرا معانی نسبت داده شده به مصنوعاتْ همگرا میشوند و برخی مصنوعات بر مصنوعات دیگر تسلط مییابند و درنهایت، یک مصنوع از این فرایندِ برساختگراییِ اجتماعی بهدست میآید. در اینجا، مفاهیم کلیدیْ «خاتمهبخشی» و «پایدارسازی» است. هدف این است که هر دوِ این مفاهیم نتیجۀ فرایند برساخت اجتماعی را توضیح دهند. «پایدارسازی» بر فرایند تأکید دارد: یک فرایندِ برساخت اجتماعی میتواند چندین سال طول بکشد که طی آن درجۀ پایدارسازی بهکُندی افزایش مییابد تا به نقطۀ خاتمه برسد. «خاتمهبخشی»، مفهومی که از SSK (جامعهشناسی معرفت علمی) نشأت گرفته است، نقطۀ پایانیِ بازگشتناپذیر فرایندی ناسازگار است که در آن، چندین مصنوع نزدیک به یکدیگر وجود دارند.
در مرحلۀ سوم، فرایندهای پایدارسازیِ توضیحدادهشده در مرحلۀ دوم از طریق تفسیرشان در چارچوب نظریِ گستردهتری تحلیل و تبیین میشوند: چرا یک فرایندِ برساخت اجتماعی این مسیر و نه مسیر دیگری را دنبال میکند؟ مفهوم محوری در اینجا «چارچوب تکنولوژیک» است. یک چارچوب تکنولوژیک، تعاملات میان اعضای یک گروه اجتماعی دخیل را پیریزی میکند و افکار و اعمال آنها را شکل میدهد. این مفهوم شبیه به مفهوم «پارادایم» کوهن است، البته با یک اختلاف مهم: چارچوب تکنولوژیک مفهومی است که برای تمامی انواع گروههای اجتماعی دخیل بهکار میرود، درحالیکه پارادایم منحصراً برای جوامع علمی درنظر گرفته شده است. چارچوب تکنولوژیک هنگامی ساخته میشود که تعامل «حول» یک مصنوع آغاز میشود. بدین ترتیب، رویۀ موجود رویۀ بعدی را، هرچند بدون تعینگرایی منطقی، هدایت میکند. بدین ترتیب، حرکتی دوری شکل میگیرد: مصنوع ← چارچوب تکنولوژیک ← گروه اجتماعی دخیل ← مصنوع جدید ← چارچوب تکنولوژیک جدید ← گروه اجتماعی دخیل جدید ← إلی آخر. هر فرد نوعاً در بیش از یک گروه اجتماعی جای میگیرد و ازاینرو نیز، در بیش از یک چارچوب تکنولوژیک. برای مثال، اعضای «انجمنهای مشورتی زنان در باب مسکن» در هلند، در چارچوب تکنولوژیک سازندگان، معماران و کارکنان شهری شهرداری، که همگی مَردند، قرار میگیرند و این امر بدانها اجازه میدهد تا با این مردان در شکل دادن به طراحی ساختمانهای عمومی تعامل داشته باشند. اما در عین حال، بسیاری از این زنان در چارچوب تکنولوژیکِ فمینیستی قرار دارند که آنها را قادر میسازد تا جایگزینهای رادیکالی را برای مسکن معیار خانوادۀ هلندی صورتبندی کنند که بر چارچوب تکنولوژیک سازندگان مرد غلبه دارد. لین اِدِن با بسط این مفهوم، از «چارچوبهای سازمانی» برای تبیین این امر استفاده کرده است که چرا دولت ایالات متحده، در برنامۀ سلاحهای هستهای، بر خسارت ناشی از انفجار تمرکز دارد و بهنحوی نظاممند خسارت ناشی از آتشسوزی گستردۀ آن را ناچیز و حتی نادیده میانگارد. (مطالعۀ لین ادن همچنین نشان میدهد که برای فهم سیاستهای دولتی اغلب ضروری است تا سیاستهای دفاتر، خدمات و شرکتهای خصوصی را بکاویم؛ تمایز میان «انواع» یا سطوح سیاست با رویۀ سیاسی همخوانی ندارد و بنابراین، باید مراقب استفاده از چنین تمایزاتی در روششناسیها و نظریهها باشیم. در ادامه در اینباره بیشتر صحبت خواهم کرد.)
پیش از آنکه شروع به استفاده از تلقی برساختگرایانه از تکنولوژی بهمنظور طرح این پرسش بکنم که چرا و چگونه تکنولوژی اهمیت مییابد، موضوع دیگری برای بحث وجود دارد: اینکه بههرحال کدام تکنولوژیها را مدنظر داریم؟
۱-۲. تکنولوژیهای خاص؟
استدلال من در ادامه چنین پیش خواهد رفت که همۀ تکنولوژیها برای سیاست و نظریۀ سیاسی مهماند؛ از تکنولوژی سدها در هندوستان گرفته تا شاتل فضایی در آمریکا، از اینترنت تا مسکن عمومی و از تفنگها تا ماشینهای رأیگیری، اگرچه در نگاه اول برخی تکنولوژیها متفاوتاند؛ زیرا صریحاً هدفشان ایفای نقشی سیاسی است و ازاینرو است که متخصصان علوم سیاسی آن را مطالعه و بررسی میکنند. استفاده از ارتباطات جدید و تکنولوژیهای اینترنتی بهمنظور بهبود فرایندهای دموکراتیک آخرین نمونه از این دست است. هکر و فان دیک دموکراسی دیجیتال را بهعنوان «مجموعه تلاشهایی برای اجرای دموکراسی بدون محدودیت زمان، مکان و دیگر شرایط فیزیکی و با استفاده از تکنولوژیهای اطلاعات و ارتباطات یا ارتباطات رسانهای ـ رایانهای، بهعنوان امری اضافهبر رویههای سیاسی «آنالوگ» و نه جایگزین آن» تعریف میکنند. هدف از اصطلاح «دموکراسی دیجیتال» برجسته ساختن این امر است که چنین دموکراسیای شکلی یکسره متفاوت از دموکراسی نیست، شکلی نیست که از تمامی رویههای جاافتاده در زمانها و مکانهای خاص گسسته باشد (آنچنان که اصطلاح «دموکراسی مجازی» به ذهن متبادر میکند)، یا اعتمادی سادهلوحانه بر دموکراسی مستقیم نیست (مانند آنچه در «تِلِهدموکراسی» میبینیم)، یا چیزی همسان با تجارب قبلی از طریق رادیو و تلویزیون نیست (مانند آنچه اصطلاح «دموکراسی الکترونیک» ارایه میدهد)، یا صرفاً امری رخدهنده در و به واسطۀ اینترنت (مانند آنچه اصطلاح «سایبردموکراسی» پیشنهاد میکند) نیست.
درباره تأثیر تکنولوژیهای دیجیتال بر دموکراسی (و ازاینرو بر سیاست و علوم سیاسی) اغلب مبالغه میشود؛ بهویژه هنگامی که بهعنوان راهحلی برای معضلات کنونیِ مشروعیت سیاسی ارایه شوند. اما این موضوع همچنین هنگامی که تحول بنیادینِ ضمنی در رویههای سیاسی تشخیص داده نشوند، ناچیز انگاشته میشود.
«مدت مدیدی است که سیاستْ موضوع مهارتهای زبانی، قابلیتهای مدیریتی و هنر مذاکره است. سیاست کار هرروزۀ جمعیِ سخنگویان و سازماندهندگان شده است. این کار در دموکراسی دیجیتال به عمل مردمی تبدیل میشود که در اصل، بهعنوان اشخاصی هستند که پشت صفحهها و پایانههای رایانهها نشستهاند، صفحاتی را کلیک میکنند، اطلاعات را میخوانند و تحلیل میکنند و پرسشهایی را طرح میکنند یا پاسخ میدهند. احتمالاً سیاست تبدیل به امر عادی تکنیکی و مهارتی نمادین ـ عقلی میشود، بهجای آنکه امری عملی ـ سازمانی و مهارتی زبانی ـ عقلانی باشد.
این امر پیامدهای کاملاً متفاوتی برای مدلهای متفاوت دموکراسی دارد. در پاسخ به این پرسش که چگونه تکنولوژی برای سیاست مهم میشود، من دائماً بر اهمیت خاص بودن تکنولوژیها، سیاقها و نظامهای سیاسی مختلف تأکید خواهم کرد: آنچه در ایالات متحده کار میکند، بهطرزی خودکار در اروپا کار نخواهد کرد، آنچه در هند مؤثر واقع میشود، ضرورتاً در ایالات متحده مؤثر واقع نخواهد شد. فان دیک دقیقاً این کار را هنگامی انجام میدهد که دربارۀ روشهای گوناگونی بحث میکند که در آن، دموکراسی دیجیتال وقتی شکل میگیرد که در سیاق مدلهای هلد از دموکراسی دیده شود؛ هاگن همین کار را با پیگیری مباحثی دربارۀ دموکراسی دیجیتال در فرهنگهای سیاسیِ ملیِ گوناگون انجام میدهد. در برخی موارد، تکنولوژی در سیاست مهم میشود؛ زیرا بهطرزی صریح و عامدانه «سیاست از طریق ابزاری دیگر» است. واضحتر از همه، این امر در مورد تکنولوژی نظامی صادق است. از زمان دکترین ترومن دربارۀ «تحریم»، تدابیر هستهای جنگ سرد و «سپر صلحِ» غیرقابل نفوذِ ریگان در «برنامۀ دفاع راهبردی»، «موضوع اصلی گفتمان دنیای بسته، نظارت جهانی و کنترل از طریق قدرت نظامیِ مبتنی بر تکنولوژی برتر بود. رایانهها موجب شدند که این جهانِ بسته همزمان بهعنوان تکنولوژی، نظام سیاسی و سرابی ایدئولوژیک کار کند». همچنین اَشکال بسیار پیچیدهای از کنترل سیاسی و اجتماعی معاصر در جامعۀ مدنی ریشه در پیشرفت تکنولوژیها دارد. بیشتر کنترلهای امروزی را میتوان، بیشتر، از طریق واداشتن غیرمستقیم نمادپردازی کرد تا اجبار، همچنین از طریق تراشههای رایانهای تا میلههای زندان، و کنترل از راه دور و فیلترهای نامرئی تا دستبند یا تفنگ. افزایش پیچیدگی تکنیکیِ این تکنولوژیهای کنترلی اغلب مستلزم پنهانی بودن، جاسازیشده بودن و از راه دور بودنِ بیشتر است که اغلب، بیاختیار و بدون آگاهی یا بدون رضایت سوژه روی میدهد.
در موارد دیگر، تکنولوژی برای سیاست به این دلیل مهم است که تکنولوژی بسیار سیاسی شده است، آنقدر که هیچکس گمان نمیکند که بشود این جنبۀ سیاسی را نادیده گرفت یا بر سرش مجادله کرد. قدرت هستهای نمونۀ آشکاری است. این واقعیت که میتوان راکتورهای برق هستهای را بهنحوی بهکار انداخت که مواد شکافتهشدۀ مناسب برای ساخت سلاح تولید کنند، آنها را بهمعنای تقریباً پیشپاافتادهای سیاسی میکند. اما موضوع پیچیدهتر از آن است. برای مثال، این امکانِ تولید نیازی ندارد که تصمیم صریح سیاسی باشد، بلکه میتواند بخشی از طراحی راکتور باشد. در مورد فرانسه، این امر به تولید پلوتونیوم مناسب برای ساخت سلاح منجر شد پیش از آنکه دولت تصمیم به ساختن بمب اتمی گرفته باشد:
«انعطافپذیری در اصلِ پایۀ راکتورهای گازی ـ گرافیتی بدین معنا بود که آنها میتوانند هم پلوتونیوم و هم برق تولید کنند. اینکه این راکتورها چقدر خوب این کار یا آن یکی را انجام دهند، بستگی به طراحی خاصشان داشت، اما این واقعیت که آنها هر دو کار را میتوانستند انجام دهند، تولید پلوتونیوم مناسب برای سلاح را در راکتورهای مارکول ممکن میساخت، پیش از آنکه دولت رسماً تصمیم به ساختن بمب اتمی بگیرد. این انعطافپذیری همچنین تقاضای پلوتونیوم از راکتورهای شرکت تولید برق ملی فرانسه (EDF) را از سوی آژانس انرژی اتمی فرانسه (CEA) ممکن ساخت: بنابراین تکنولوژیها نهتنها میتوانند برنامههای سیاسی را بهاجرا درآورند، بلکه اهداف سیاسی جدیدی را نیز ممکن میسازند.
پیوند میان تکنولوژی هستهای و سیاست، علاوهبر ارتباط نظامی، پیوندی میان تکنولوژی هستهای و سیاست، در نقش انرژی هستهای در سیاست اقتصاد عمومی و در تصویر ملتها از خود، دارد. هخت دربارۀ اولین برنامۀ هستهای «غیرنظامیِ» فرانسه نتیجه میگیرد: «راکتور EDF1 مهم بود، نه به این دلیل که بهلحاظ اقتصادی، برق پایداری تولید میکرد؛ بلکه اولین گام یک برنامۀ هستهای ملیشده را شکل میداد که ایدئولوژی صنایع همگانی و رویههای قراردادهای صنعتی را اجرایی و تقویت میکرد. در این مورد، همانندِ نمونههای بسیار دیگر، مشخصات تکنیکی EDF1 از ابعاد سیاسی آن جداناپذیر بود. اگر EDF1 نمیتوانست بهدرستی کار کند یا اگر مهندسان و کارگران قادر به انباشتن تجربۀ اجرایی از این راکتور نبودند، نیروگاه، هم بهلحاظ تکنیکی و هم بهلحاظ سیاسی شکست میخورد.
همچنین میتوان استدلال کرد که قدرت هستهای یک «تکنولوژی ذاتاً سیاسی» است؛ چرا که وجود دولتی اقتدارگرا، اگر نه تمامیتخواه، را پیشفرض میگیرد. دیگر هیچ دولتی نمیتواند رؤیای محولکردن تصمیم دربارۀ نصب نیروگاه هستهای به گروهی از مهندسان را داشته باشد و استدلالش این باشد که تکنولوژی هستهای صرفاً تکنولوژی بیطرفی است. اکنون چنین تصمیمی عموماً تصمیمی سیاسی شناخته میشود که متضمن مُباحثاتی دربارۀ مخاطرات اجتماعی، سلامت عمومی و روابط بینالملل است.
با این حال، مثال انرژی هستهای همچنین دشواری استدلال در این خصوص را نشان میدهد که تکنولوژی سیاسیتری نسبت به سایر تکنولوژیها است. یقیناً، همه این استدلال را نمیپذیرند که یک دولت هستهای، ناگزیر، دولتی بسته، تمامیتخواه و پلیسی خواهد شد؛ مطمئناً، هنوز هم برخی مهندسان بر این باورند که تصمیم دربارۀ نصب نیروگاه هستهای به بهترین نحو براساس استدلالهای تکنیکی ـ اقتصادیای انجام میشود که سیاست در آن اخلال نکرده است و به همین دلیل نیز تفنگها و اسلحهها بیطرف و غیرسیاسی خوانده شدهاند: این فردِ شلیککننده است که سیاسی است، نه تکنولوژی. از سوی دیگر، استدلالهایی بهنفع اهمیت تکنولوژیهایی غیر از قدرت هستهای در مورد اقتصاد و هویت ملی نیز مطرح شده است که نمونۀ آن، استدلال دربارۀ زیرساختهای ریلی و تکنولوژی زیستی یا دربارۀ سدها بهمثابۀ «معابد هندوستان مدرن» است. به سایر تکنولوژیهایی هم که در نگاه اول سیاسی بهنظر نمیرسند، برچسب سیاسی زدهاند. طبقهبندیهایی مانند طبقهبندی بینالمللی بیماریها، تکنولوژیهای قدرتمندی هستند: «آنها در زیرساختهایی درحال کار تعبیه شدهاند و بدون آنکه ذرهای از قدرت خود را از دست بدهند، نسبتاً نامرئی میشوند». دوچرخه در دستان زنان طرفدار حق رأی، سیاسی بود.
بنابراین، من در پایان این بخش، که در آن تکنولوژیهایی را مرور کردم که بهنظر بهنحوی خاص به سیاست مرتبطاند، میتوانم فقط این نتیجه را بگیرم که همۀ تکنولوژیها برای سیاست و نظریۀ سیاسی مهماند؛ تمام «مصنوعات سیاست دارند» هرچند، این موضوع شایستۀ اظهاراتی کلی و انتزاعی دربارۀ ارتباط میان سیاست و تکنولوژی نیست. درس دیگرِ مباحث پیشین دربارۀ «تکنولوژیهای سیاسی» این است که همۀ تکنولوژیها به طرق گوناگون اهمیت دارند. بااینحال، پیش از آنکه پاسخهای مختلفی را که به پرسش دربارۀ ماهیت ارتباط تکنولوژی و سیاست داده شده است مرور کنم، لازم است که مفهوم سیاست نیز باز شود.
۲) سیاست چیست؟
من استدلال کردم که تعینگرایی تکنولوژیک انفعال را القا میکند؛ تعینگرایی سیاسی هم احتمالاً چنین میکند. تعینگرایی سیاسی به این نگرش اشاره دارد که «آنچه اتفاق میافتد نتیجۀ تصمیمگیری دولت است. برخی اوقات شخص خاصی (شاید رئیسجمهور) یا جمعیتی (شاید نخبگان سیاسی ـ نظامی) بهعنوان نمایندگان یک دولت ملاحظه میشوند. اما در تمام موارد، شکل تبیین یکسان است. دولت همچون امری وابسته به تصمیمگیری انسانیِ فردی و عقلی تلقی میشود. دولت هدفی دارد و برای رسیدن به آن هدف وسیله را انتخاب میکند». من در این بخش سعی ندارم مرور جامعی از معانی مختلف «سیاست» بدهم: که انجام این کار در قالب کتاب راهنمایی مثل این، همچون ریختن آب به دریا است (یا بردن ذغال سنگ به نیوکاسل)؛ در عوض، میخواهم به خوانندگان یادآوری کنم که «سیاست» و «دموکراسی» همانند «تکنولوژی» طیف غنیای از معانی متفاوت در سیاقهای گوناگون دارند: فقط با تشخیص این غنا است که میتوانیم ثمرات بالقوۀ مطالعه در باب ارتباط میان تکنولوژی و سیاست را بهدست آوریم. بهجای مرور دوبارۀ آرای متخصصان علوم سیاسی دربارۀ این موضوع، در اینباره بحث میکنم که دانشوران علم، تکنولوژی و جامعه چگونه سیاست را در کارهای خود مفهومیسازی کردهاند.
نکته اساسی بحث بهخوبی در واکنش مککنزی به تعینگرایی سیاسی، که در بالا بدان اشاره شد، خلاصه میشود. اگر بخواهم انتخاب میان راهبردهای نیروهای مقابل یا مقابلۀ شهری، میان ساخت موشک یا بمبافکن، یا میان دقت زیاد یا قدرت ویرانگر بیشتر را تبیین کنم، در هر حال «همواره مجبور بودهام که «دولت» را تفکیک کنم و ترجیحات متعارض بخشهای مختلف آن مانند بخشهای نظامی مختلف و حتی زیرگروههای درون این بخشها را مشخص کنم. بنابراین، نباید دولت را امری یکپارچه دانست. من همچنین نوعاً ناگزیر به تفکیک «تصمیم» بودهام و سطوح مختلف فرایندهای سیاسی را تشخیص دادهام؛ سطوحی که شاید هر یک به نتیجهای منجر شود، اما نه ضرورتاً به انسجامی کلی»). پس برنامۀ کار برای این بخش چنین است: تفکیک مفاهیم سیاست و دموکراسی آنچنانکه در مطالعات تکنولوژی استفاده میشوند (من خود را به مطالعات تکنولوژی محدود میکنم؛ هرچند موارد، استدلالها و مفاهیم مشابهی نیز میتواند در مطالعات علم و سیاست دیده شود)
ازاینرو، سیاست میتواند در ابتدا به نظام سیاسیِ دموکراسیِ مدرن اشاره کند. برای مثال، هنگامی که نقش تکنولوژی را برجسته کنیم، تأکید تازهای بر کارکرد دانش، شفافیت و پاسخگویی در «معرفتشناسی مدنیِ حکومت دموکراتیک مدرن» ـ آنچنانکه در فلسفههای سیاسی جفرسون، پین، پریستلی، و دوتوکویل میتوان دید ـ نشان داده میشود:
«پس این باور که شهروندانْ نگاه خیره به حکومت دارند و اینکه حکومتْ کارهایش را در معرض دید شهروندان قرار میدهد، امری بنیادین برای فرایند دموکراتیک حکومت است. تغییر جهت از فرافکنی قدرت بهواسطۀ شکوه و جلال به فرافکنی قدرت بهواسطۀ کارهایی که یا لفظاً تکنیکی هستند یا دستکم مجازاً ابزاری هستند، در این سیاق، پاسخی به ذوقی است نسبت به امور «ملموس و واقعی» که توکویل به شهروندان دموکراتیک نسبت میدهد. اهمیت سیاسی کنش تکنیکی در حوزۀ دموکراتیک کنش دقیقاً در بُعد ضدنمایشی تکنولوژی قرار دارد.
بنابراین، تکنولوژی ایجادکننده و پشتیبان تلقی دموکراتیک مدرنی از قدرت مرئی درنظر گرفته میشود که اِعمال آن بهنحوی عمومی نسبت به عموم جامعه پاسخگو بهنظر میرسد. من به بحث سیاست در این سطح عمومی از فرهنگ سیاسی بازمیگردم، اما ابتدا دلالتهای این «معرفتشناسی مدنیِ حکومتِ دموکراتیکِ مدرن» را برای نقش دانش و مهارت در سیاست بررسی میکنم.
پس، دوم اینکه سیاستْ دانش و مهارت نیز هست، بهخصوص در جامعۀ مدرنی که کاملاً تکنیکی و علمی است. و از آنجا که مهارتِ تکنیکی بهطور سنتی قلمروی مردانه بوده است، به همین ترتیب سیاست نیز سیاستی جنسیتی است؛ یعنی بازتابدهندۀ خصلت جنسیتیِ خود تکنولوژی است. موضوع مهم دیگر، چگونگی ارتباط دانش تخصصی با اندیشۀ سیاسی است. یک پاسخ به این پرسشْ تکنوکراسی است. برچسب «تکنوکرات» تا جنگ جهانی دوم انصافاً بیطرف بود، اما بعدها طنینی بدنام یافت. در پی انقلاب فرانسه، مهندسان و دانشمندانْ تکنوکراسی را براساس تمایز رادیکال میان سیاست و تکنولوژی ایجاد کردند: «علم جهانشمولگرا و سیاست متعارض هر کدام راه خودشان را میرفتند و تمایزِ واقعیت ـ ارزش شکلی نهادی یافت. با این جداییِ آشکارِ وسیله (تکنولوژی) و هدف (سیاست)، تکنوکراتها امیدوار بودند روابط دولت با شهروندانش را بهمعنایی نااخلاقی شکل دهند و مرجعیت بر زندگی تکنولوژیک را به اداراتی بازگردانند که در آنها بهعنوان مدیر خدمت میکردند». اما پس از سال ۱۹۴۵، این امر نتیجۀ معکوسی برای نخبگان فنی داشت: اصطلاح «تکنوکرات» تبدیل شد بهمعنای «کسی که پا از حد خود فراتر گذاشته بود؛ کسی که از حوزۀ تخصصی خودش به عرصۀ تصمیمسازی سیاسی رفته بود. خطرات ذاتی این فراروی از حد خود قابل توجه بود؛ اول و بیش از همه، تسلیم شدن دموکراسی به تکنوکراسی بود». تکنوکراسی از این منظر بهمعنای جانشین شدن متخصصان بهجای سیاستمداران بود؛ چه متخصصان تکنیکی و علمی و چه متخصصان مالی و اداری. بهنظر میرسد که بحث و گفتوگو دربارۀ تکنوکراسی از دهۀ ۱۹۶۰ کمرنگ شده باشد؛ هرچند در زمینهها و واژگانی دیگر، سیاستِ تخصص و نقش تخصص در سیاست، هنوز یا دوباره، از موضوعات محوری است. اولی [یعنی سیاستِ تخصص] به نقش مشاوران علمی در سیاست و تنظیم مقررات مربوط است و دومی [یعنی نقش تخصص در سیاست] به تجارب اخیر دربارۀ دموکراتیککردن تکنولوژی ارتباط مییابد.
سوم اینکه سیاست مشاورۀ علمی است. مشاوران علمی و تکنیکی چنان نقش مسلطی را در سیاست جامعۀ مدرن ما بازی میکنند که به آنها لقب «شعبۀ پنجم» داده شده است، علاوهبر سه شعبۀ کلاسیک دولت و شعبۀ چهارم خدمات شهری. سیاست علم تنظیمگری، یا دقیقتر، کار مرزی میان علم، تکنولوژی و تنظیم مقررات است و سیاستْ به یکی از نقاط کانونی تحقیقات بدل شده است. این کار تمرکزی روششناسانه را بر کار مرزی به خدمت میگیرد: این کار توسط دانشمندان، سیاستگذاران، کارکنان خدمات شهری، و سیاستمداران به منظور تمییز سیاست از تکنولوژی و سپس ارتباط دادن دوبارۀ این دو به معنایی خاص صورت میگیرد. مبانی هستیشناسانۀ این مطالعات دربارۀ کار مرزی کاملاً مخالف با فرضیات اولیهای هستند که در بُن تکنوکراسی قرار دارد. درحالیکه تکنوکراسی براساس این فرضِ پوزیتیویستی بنا شده است که تکنولوژی و سیاست اساساً چیزهای متفاوتیاند و میتوان آنها را بهوضوح از یکدیگر تشخیص داد، این کار مطالعاتی مرزی بر پیشفرضی برساختگرایانه مبتنی است که میگوید تکنولوژی و سیاست را متفاوت کردهاند و این تلقی به تمایزات مختلفی منجر میشود که به سیاقهای خاص بستگی دارند. این چشمانداز برساختگرایانه همچنین تبیینی از «پارادوکس اعتبار علمی» را در جامعۀ معرفتی مدرن ما موجب میشود که مستقیماً با سیاست و نظریۀ سیاسی ارتباط دارد: از یکسو، ما در «فرهنگی تکنولوژیک» زندگی میکنیم که در آن، علم و تکنولوژی از مؤلفههای فراگیر کالبد اجتماعی ازجمله نهادهای سیاسی و سیاست هستند؛ از سوی دیگر، ملاحظه میکنیم که اعتبار مهندسان، دانشمندان، پزشکان و، بهطور کلی متخصصان، دیگر از پیش مفروض نیست. دلالتهای این تلقی برای تصمیمسازی سیاسی چیست؟ نهادهای مشورتی نظیر آکادمی ملی علوم ایالات متحده یا شورای سلامت هلند چگونه موفق به مشورت دادن علمی به سیاست میشوند بیآنکه بتوانند ادعا کنند که اعتباری ذاتی و مستقل از زمان و سیاق دارند؟ این نهادهای مشورت علمی اعتبار خود را از طریق کار مرزی مداوم حفظ میکنند و نه بهدلیل برخی خصیصههای نهادی ذاتیِ مؤسساتشان یا بهدلیل موقعیتی که میان سیاست و علم/ تکنولوژی دارند.
چهارمین معنای سیاست که مایلم دربارۀ آن بحث کنم، مجدداً به تخصص مربوط است، اما حالا به تخصص غیردانشمندان و غیرتکنولوژیستها. این موضوع وقتی مهم میشود که دموکراتیککردن سیاست را تعبیر کنیم به نیاز به افزایش مشارکت مردمی. چنین تمرکزی بر مشارکت در مطالعات تکنولوژی در دهۀ ۱۹۹۰ غالب بود و هنوز هم موضوع مهمی است. خاستگاه آن بازمیگردد به مطالعات مناقشهای در دهۀ ۱۹۷۰، مطالعات دموکراسی صنعتی در دهۀ ۱۹۸۰ و البته به زیر سؤال بردن کلیترِ نهادهای دموکراتیکی که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ تثبیت شدهاند. بیشتر این کار به دعوت باربر برای یک «دموکراسی قوی» اشاره دارد. واضحترین استدلال را، که تقریباً در قالب آنچه میتوان آن را طرح اولیۀ یک جامعۀ جدید دانست صورتبندی میشود، میتوان در دموکراسی و تکنولوژی اسکلاو ملاحظه کرد. هنگامی که بهنفع مشارکت عمومی در سیاست تکنولوژی استدلال میشود، پرسش مربوط این است که آیا این عموم مردم تخصص تکنولوژیک لازم را برای ارزیابی بدیلهای مختلف دارند؟ پرسش از تخصص مشارکتکنندگانِ غیرمتخصص در فرایندهای دموکراتیک، ازمنظر پوزیتیویستی، تقریباً بیپاسخ است؛ ازاینرو، راهحل تکنوکراتیکِ واگذاری چنین تصمیماتی به متخصصان تکنولوژی هم بیپاسخ میماند.
وضعیت از چشماندازی برساختگرایانه متفاوت است. همانطور که در بالا بحث کردم، تحلیلهای برساختگرایانه از معرفت علمی و تخصص تکنیکی، نشان داده است که چنین تخصصی ذاتاً متفاوت از دیگر اَشکال تخصص نیست. بنابراین، نتیجه اینکه گروههای غیردانشمند و غیرمهندس دارای اشکال دیگری از تخصص هستند نه اینکه تخصصی نداشته باشند و اینکه برچسب «غیرحرفهای» بهمثابۀ متضاد «متخصص» مناسب نیست. دیدگاه اخیر این امکان را کنار نمیگذارد که چنین گروههایی از مشارکتکنندگانْ تخصص علمی و تکنیکی را کسب کنند، همچنان که در مورد گروههای بیمارانی که در تحقیقات مربوط به ایدز مشارکت دارند و زنانی که کاربر طراحی معماری و شهری هستند ثبت شده است. اخیراً، فیلسوفان تکنولوژی از آرای جان دیوییِ پراگماتیست استفاده کردهاند که «صورتبندی اولیهاش از مسائل مربوط به ترکیب مشارکت و نمایندگی امروزه هم شایان توجه است». پیش از این، در دهۀ ۱۹۲۰، دیویی دربارۀ تحولات رادیکال در نهادهای دموکراتیک، بهمنظور تطبیق آنان با آنچه وی «عصر ماشین» مینامید، سخن گفت. دیویی، عموم مردم را شامل تمامی کسانی دانست که «تحتتأثیر پیامدهای مستقیم این تبادلات هستند تا جایی که ضروری بهنظر میرسد که باید بهنحوی نظاممند مراقب این پیامدها بود». آیا تعریف دیویی از عموم، از دعوتی برای دموکراسیِ مستقیمتر و مشارکت بیشتر شهروندان پشتیبانی میکند؟ یا درعوض، بر نیاز به تمرکز روی فرایند اندیشۀ سیاسی تأکید دارد: «آنچه محدودۀ سیاست دموکراتیک غربی را برای دیویی مشخص میسازد، شکل نهادینهشده و تثبیتشدۀ خاصی مانند رأیگیری آزاد یا مجلس نمایندگان نیست. ما در آثار دیویی میخوانیم که دموکراسی دقیقاً سیلانی ثابت و آزمایشگری با اَشکال مختلف سیاسی است که منازعه دربارۀ اشکال موجود، آن را تهییج میکند و مجموعهها و صورتبندیهای مختلفی را میان آنها میسازد». من در ادامه، در سیاق زیر ـ سیاست به مشارکت سیاسی گروههای «متخصصان دیگر» بازخواهم گشت.
معنای پنجم سیاست بر طرحهای تکنیکی بزرگ تمرکز دارد؛ البته تاکنون آشکار شده است که تفکیکهایی که از معنای سیاست طرح کردم، همپوشانی دارند و در هم تنیدهاند. بسیاری از منازعات رایج سیاسی به تصمیماتی دربارۀ چنین طرحهای بزرگی مرتبط است؛ از کارهای زیرساختیای مانند فرودگاهها، خطوط راهآهن یا کارخانههای تصفیۀ آب گرفته تا تأسیسات عظیمی همچون ایستگاههای برق و جمعآوری زباله. از آنجا که بخشهای بزرگی از مردم تحتتأثیر این طرحها هستند، فریاد برای مشارکت عمومی بلند است. در عین حال، این نگرانی بههمان اندازه بجا است که اثرات NIMBY تصمیمسازی سیاسی را، تا آنجا که به انگیزۀ عمومی خسارت بزند، مختل سازد. همچنین مطالعاتی که صریحاً بر پرسش مشارکت تمرکز ندارند، نوعاً ابعاد سیاسیِ سیستمهای تکنیکی بزرگ را برجسته میسازند. همانطور که تامس هیوز، مؤسس مطالعات تاریخی، دربارۀ سیستمهای تکنولوژیک بزرگ اظهار میدارد: این تکنولوژیها «باعث بهوجود آمدن هستهای پیونددهنده برای مجموعهای از منافع وابستۀ سیاسی و اقتصادی میشود. تکنولوژی که با انواع خاصی از منافع سیاسی و اقتصادی گره خورده، خیلی از بیطرف بودن دور است». هیوز دربارۀ سه موردکاویِ تاریخی خود دربارۀ توزیع نیروی برق نتیجه میگیرد: «در شیکاگو، تکنولوژی بر سیاست مسلط بود؛ در لندن، عکس این مطلب صادق بود و در برلینِ قبل از جنگ جهانی اول، میان قدرت سیاسی و تکنولوژیک هماهنگی وجود داشت».
بااینحال، روش مهم دیگرِ ارتباط یافتن سیاست با تکنولوژی [یعنی معنای ششم] از طریق دموکراسی صنعتی است. کارهای دهۀ ۱۹۸۰ تحقیقات عملی دربارۀ اتحادیههای کارگری را با چشماندازهای وسیعتری دربارۀ دموکراسی اجتماعی و دموکراتیکسازیشدنِ جامعه پیوند داد: «دموکراتیک ساختن حالا باید بهعنوان هدف راهبردی اولیۀ جنبشهای کارگری و اجتماعی و شرط پیشرفت بیشتر اجتماعی دیده شود. افزونبراین، بهنظر میرسد که… دموکراتیکسازی یگانه پاسخ ممکن برای چالش صنعتیِ ناشی از اثرات گسست از فوردیسم و چالش سیاسی بیدرنگی است که جناح راست نو مطرح کرده است». در ابتدا، بیشترِ این کارها مستقیماً به دموکراسی برای کارگران کارخانه [در مقابل مدیران] گره میخورد، اما متیوز آن را به راهبردهای دموکراتیکسازی گستردهتری پیوند میدهد که به کارگران و شهروندان بهمثابۀ عاملانی برای تغییرات اجتماعی مربوط است. در دهۀ ۱۹۹۰، این تمرکز بهسمت این چشمانداز اجتماعی وسیعتر حرکت کرد.
معنای هفتم سیاست که میخواهم دربارهاش بحث کنم، از چشماندازهای پیشین دربارۀ دموکراسی صنعتی و مستقیم پیشی میگیرد و ما را به سطح کلان جامعه و فرهنگ سیاسی بازمیگرداند. سیاست در مقالۀ «جامعۀ در مخاطره»، نوشتۀ اولریش بک، معنای بسیار متفاوتی در مقایسه با نظریۀ سیاسی کلاسیک بهدست میآورد. بک استدلال میکند که اکنون باید مفهوم «جامعۀ در مخاطره» را جایگزین تلقیهای مارکس و وبر از «جامعۀ صنعتی» یا «جامعۀ طبقاتی» کرد. پرسش سیاسی محوری، دیگر دربارۀ تولید و توزیع ثروت نیست؛ بلکه دربارۀ مخاطره است: «چگونه میتوان مانع مخاطرات و خطرها شد که بهنحوی نظاممند بهمثابۀ بخشی از مدرنسازی تولید میشوند و چگونه میتوان این مخاطرات و خطرها را به حداقل رساند، جدی بودنشان را نشان داد و در مسیری خاص هدایت کرد؟ این «اثرات جانبی ناپیدا» نهایتاً کجا آشکار میشوند، چگونه میتوان محدودشان کرد تا نه فرایند نوسازی را مختل کنند و نه از محدودههای آنچه بهلحاظ بومشناختی، پزشکی، روانشناختی و اجتماعی «تحملپذیر» است فراتر روند؟». نقش تکنولوژی در اینجا بهطورخاص برمبنای مخاطراتی که بار میآورد، تحلیل میشود. بهخصوص مخاطرات مربوط به تشعشعات یونی، آلودگی و مهندسی ژنتیک مهم و محوریاند: آسیبِ اغلب برگشتناپذیر آنها، نامرئی بودنشان برای چشم غیرمسلح انسان و اینکه عللشان را میتوان تنها از طریق معرفت علمی تشخیص داد (و بنابراین باز بودنشان بهروی تعریف و برساخت اجتماعی)، نیازمند بازاریابی سیاست در جامعۀ در مخاطره است. اکنون توزیع مخاطرات بهجای توزیع ثروت – که چنین نقشی را در جامعۀ طبقاتی داشت – روابط اجتماعی و قدرت را متعین میسازد.
این امر باید دلالتهایی برای تلقی ما از سیاست داشته باشد: «یک پیامد محوری این است که مخاطراتْ محرکِ خودسیاسیسازی مدرنیته در جامعۀ صنعتی میشود؛ علاوهبرآن، در جامعۀ در مخاطره، مفهوم، جایگاه و رسانۀ سیاست تغییر میکند». در جامعۀ صنعتی، شهروند، با استفاده از حقوق دموکراتیک در عرصههای اندیشۀ سیاسی و تصمیمسازی، تاحدی شهروند بود و، با دفاع از منافع شخصی در عرصۀ کار و تجارت، تا حدی بورژوا. درنتیجه، تفکیک و تمایزی میان سیستمهای سیاسی و تکنیکی در جامعۀ صنعتی رخ داد. اثرات منفی در یک سیستم در سیستم دیگر جبران میشد: «پیشرفت جایگزین رأیگیری میشود. افزونبراین، پیشرفت جایگزینی برای پرسشها میشود، نوعی توافق پیشین بر سر رسیدن به اهداف و نتایجی که گمنام و ناشناخته پیش میروند». نابرابریهای اجتماعیِ جامعۀ طبقاتی، رشد فراوان نیروهای تولید و علمیسازی جامعه و تأثیرات چشمگیر، منفی و جهانیِ تکنولوژیْ ثمرۀ دگرگونیِ بنیادینِ رابطۀ میان امر سیاسی و غیرسیاسی است: «مفاهیم سیاسی و غیرسیاسی نامشخصاند و نیازمند بازبینی نظاممندی هستند…. از یکسو، حقوق مقررشده و مورد استفاده، آزادی عمل را
No tags for this post.