تولید مقاله؛ اهتمام تام و تمام جامعه علمی

علوم انسانی و تحول و ارتقای این حوزه چندی است که به بحثی جدی و پردامنه در فضای علمی کشور بدل شده است. سیناپرس در گفتگو با دکتر محمد نریمانی، استاد گروه روانشناسی دانشگاه محقق اردبیلی و معاون پژوهش و فناوری این دانشگاه به بررسی نیازها و کاستی‌ها رشته روانشناسی در کشور پرداخته است.

 

آیا به نظر شما رشته روانشناسی در کشور ما نیاز به طرح مباحثی متفاوت از مباحث متعارف رشته روانشناسی دارد؟

رشته روانشناسی گرایش‌ها و شاخه‌های مختلفی برای تبیین رفتار انسان دارد، اما ابعاد رفتاری انسان را در یک تقسیم‌بندی اولیه می‌توان در سه بعد زیستی، شناختی و اجتماعی مورد بررسی قرار داد. مطمئناً روانشناسان و پژوهشگران ما باید در همه این ابعاد و مبتنی بر نیازها مسائل و مشکلات را شناسایی و اقدام به ارائه نظریه و تئوری در مورد آنها کنند. استفاده صرف از نظریه‌هایی که توسط روانشناسان خارجی تدوین و ارائه شده، با توجه به تأثیرگذاری عوامل اجتماعی در رفتار انسان، بدون تردید نمی‌تواند همه نیازهای جامعه ما را که در حیطه دانش روانشناسی قرار می‌گیرد، پاسخگو باشد.

چه عواملی سبب تفاوت نیازهای ماست؟ به طور مشخص چه مؤلفه‌های مرتبط با دانش روانشناسی در جامعه ما از جوامع دیگر متمایز است؟

ما نمی‌توانیم منکر تأثیرگذاری فرهنگ و محیط در شخصیت انسان و مراحل مختلف رشد شخصیت شویم. تفاوت عامل فرهنگی در محیط های مختلف، نیازهای متفاوتی را در شخصیت انسان‌ها برجسته می‌کند. بنابراین نیازهای جوامع نیز تفاوت‌های زیادی با هم خواهد داشت و مشخصاً در مورد روانشناسی و جامعه ما باید گفت که این تفاوت‌ها به قدری زیاد است که قطعاً نظریه‌های تدوین شده در خارج از ایران نمی‌تواند صد در صد برای ما اثربخش و تبیین‌کننده رفتارها در جامعه ما باشد.

البته با نظر به طبقه‌بندی نیازها، باید گفت که جوامع مختلف در نیازهای سطوح پایین‌تر به نحوی با هم مشترک‌اند، اما وقتی که به نیازهای سطح بالاتر می‌رسیم عوامل اجتماعی و فرهنگی تأثیرگذارتر خواهد بود و همین امر موجب تفاوت جوامع می‌شود. بر این اساس تفاوت در روانشناسی فیزیولوژیک در جوامع مختلف کمتر است، اما در روانشناسی اجتماعی و روانشناسی محیط‌نگر ـ با توجه به این که در سطح نیازهای اجتماعی و فرهنگی جامعه ما تفاوت‌های اساسی با دیگر جوامع دارد ـ مطمئناً میان موضوعاتی که ما باید دنبال کنیم و آنچه در جوامع دیگر مطرح است تفاوت زیادی خواهد بود. بر این اساس ما نیازمند توجه جدی به این بخش از مباحث روانشناسی هستیم.

تا کنون بی‌توجهی به این موضوع مسائل و مشکلات متعددی را برای ما ایجاد کرده است. قطعاً لازمه حل این مسائل و مشکلات این است که دست به انجام تحقیقات و طرح نظریه‌هایی بزنیم که مبتنی بر فرهنگ ما، مبتنی بر اعتقادات ما و مبتنی بر محیطی باشد که ما در آن زندگی می‌کنیم و برای این منظور باید کسانی را که به ابزار پژوهش مسلط‌ هستند و می‌توانند با شناسایی نیازها نظریه‌هایی نو ارائه دهند به حرکت در این مسیر ترغیب کنیم.

به نظر شما چرا تا کنون این اتفاق نیفتاده است؟

عامل اصلی در این رابطه این است که آموخته‌های پژوهشگران و روانشناسان ما، چه در داخل کشور کسب شده باشد و چه در خارج از کشور، مبتنی بر همان نظریه‌هایی است که از خارج وارد شده و آنها همان آموخته‌ها را بدون بررسی تطبیقی و تلاش برای نزدیک کردن به فرهنگ خودمان مورد استفاده قرار داده‌اند.

علاوه بر این احساس می‌شود که توانمندی روانشناسان و پژوهشگران ما در سطح بالایی نیست و به همین خاطر است که ما نمی‌توانیم به نحو مناسب و مطلوبی از دریافت‌های‌مان از نظریه‌های خارجی در حل مسائل و مشکلات جامعه استفاده کنیم. این در حالی است که به نظر می‌رسد جامعه در پذیرش نظریه‌هایی که بتواند مسائل و مشکلات آن را حل کند آمادگی لازم را خواهد داشت؛ چرا که یک جامعه وقتی با مشکلی روبرو باشد به دنبال حل آن خواهد بود. حال آن مسئله با هر ابزار و با هر شیوه کارآمدی حل شود قطعاً مشکلات جامعه کمتر خواهد شد.

جهت حرکت علمی فعلی از جمله در روانشناسی فقط به سمت تولید هر چه بیشتر مقاله است و برای دفاع از رساله‌های دکترا و برای ارتقای اساتید مطالبه مقاله می‌شود. حرکت جامعه علمی به این سمت رفته که فقط مقاله بنویسد و مقاله تولید کند؛ این در حالی است که ما هیچگاه به دنبال تولید واقعی روانشناسی نبوده‌ایم.

شما می‌فرمایید که پژوهشگران ما در رشته روانشناسی از توانایی بالایی برخوردار نیستند. سهم نظام آموزشی در این مسئله چیست؟

معمولاً آموزش‌های ما آموزش‌های اثربخشی نیستند، بدین معنا که این آموزش‌ها نمی‌توانند افرادی خلاق، توانمند برای نظریه‌پردازی و ایجاد تحول تربیت کنند. در واقع آموزش‌های ما چه در سطوح پیش از دانشگاه و چه در سطوح دانشگاهی آموزش‌های ضعیفی است و در سطوح تحصیلات تکمیلی نیز نتوانسته‌ایم آموزش اثربخشی ارائه کنیم. پایین بودن سطح آموزش‌ها هم باعث شده که افرادی توانمند و خلاق که توانایی شناسایی نیازها و حل مشکلات جامعه را داشته باشند به جامعه علمی وارد نشوند.

خود این ضعف در نظام آموزشی به چه چیزی بازمی‌گردد؟

تصور من این است که اگر سرفصل‌های رشته‌ها و روانشناسی که در اینجا به طور خاص مورد بحث ماست مورد بازبینی قرار بگیرد و طراحی درستی برای آنها بر اساس نیازهای جامعه، تحقیقات انجام شده در داخل کشور، یافته‌های جدید و منابع نوین، داشته باشیم، بخشی از مشکل آموزشی ما حل خواهد شد.

همچنین برنامه‌ریزی‌های ما برای نظام آموزشی نباید با شیوه‌های جزئی‌نگر و به منظور ارتقای کمی و افزایش آمار باشد، بلکه باید به سمت حرفه‌ای‌تر شدن و ارتقای کیفی دوره‌های تحصیلات تکمیلی حرکت کنیم. برای این منظور نیز باید توجه جدی به نحوه اجرای پایان‌نامه‌ها و رساله‌ها در دوره‌های تحصیلات تکمیلی داشته باشیم. بایستی پایان‌نامه‌ها و رساله‌هایی را طراحی کنیم که هر کدام از آنها بتواند بخشی از مسائل و مشکلات جامعه را حل کند و هر کدام از آنها به یک سؤال جامعه پاسخ بدهد.

بسیاری از پایان‌نامه‌ها، رساله‌ها و پژوهش‌هایی که در آموزش عالی صورت می‌گیرد باید به سمت پژوهش‌های کاربردی برود. پژوهش‌های بنیادی آن چنان نمی‌توانند در حل مسائل و مشکلات جامعه اثرگذار باشند.

شما به طراحی مناسب سرفصل‌ها اشاره کردید. به نظر شما مهمترین مباحثی که باید وارد متون روانشناسی و جریان آموزشی این رشته بشود، چه مباحثی است؟

ما باید سرفصل‌هایی را مورد توجه قرار بدهیم یا آنها را به نحوی ارائه کنیم که دانشجویان در رشته روانشناسی به روی آوردن به تفکر خلاق ترغیب شوند و ضمن به دست آوردن بینشی بالا، دارای قدرت استنتاج شوند. ما باید آنها را به سمت انجام کارهای پژوهشی و بالاخص پژوهش‌های گروهی سوق دهیم. در آن صورت شاید بتوان در حل مسائل و مشکلات گام‌های جدی برداشت.

همچنین به نظر من بازبینی سرفصل‌ها که در وزارت علوم شروع شده است باید ادامه‌دار باشد، نه این که در یک دوره برخی بازبینی‌ها صورت گیرد و کار تمام شده فرض شود و جریان آموزش و پژوهش را تا چندین سال در یک سکون رها کنیم. عمل کردن به چنین شیوه‌ای به نظر نمی‌رسد چندان اثربخش باشد.

به عقیده من در حوزه روانشناسی محیط‌نگر و روانشناسی اسلامی کارهای خوب و حرکت‌های مناسبی انجام شده که اگر ادامه‌دار باشد و همین مباحث وارد متون روانشناسی شود و همین جریان به سمت نظریه‌پردازی راه ببرد، به احتمال بسیار زیاد در آینده مسائل و مشکلات روانشناختی کمتری را شاهد خواهیم بود.

به نظر شما چه روندهایی می‌تواند پدیده‌ها را به موضوعی برای اندیشه جامعه علمی تبدیل کند و در این زمینه مشکل ما در رشته روانشناسی چیست؟

ما اگر بخواهیم جامعه علمی را بالاخص در حوزه روانشناسی وادار به اندیشیدن کنیم، به نحوی که در آینده این اندیشه‌ها تبدیل به نظریه‌های کارآمد و جهان‌شمول شود و بتواند در تبیین رفتار انسان اثرگذار باشد، باید از نحوه جذب هیئت علمی شروع کرده و روند آن را متحول کنیم. ما باید افرادی را جذب دانشگاه‌ها کنیم که توانمند، خلاق، دارای قدرت استناج و بینش بالا باشند.

در حال حاضر پژوهش‌های جزئی‌نگر در یک حوزه محدود به راحتی در کشور ما انجام می‌شود، اما وقتی که بخواهیم این پژوهش‌ها را به هم متصل کنیم نیازمند تفکر و اندیشه‌ای خلاق هستیم. بنابراین باید اساتیدی که در این زمینه توانمند هستند وارد فرآیند آموزش و پژوهش شوند. جهت حرکت علمی فعلی از جمله در روانشناسی فقط به سمت تولید هر چه بیشتر مقاله است و برای دفاع از رساله‌های دکترا و برای ارتقای اساتید مطالبه مقاله می‌شود. حرکت جامعه علمی به این سمت رفته که فقط مقاله بنویسد و مقاله تولید کند؛ این در حالی است که ما هیچگاه به دنبال تولید واقعی روانشناسی نبوده‌ایم.

برای تغییر دادن این جریان ما حتی باید در فرآیند جذب دانشجو نیز بازنگری کنیم و حداقل در سطوح بالاتر دانشجویانی را جذب کنیم که صاحب اندیشه باشند و بتوانند پدیده‌های روانشناختی و اجتماعی را با مشاهدات‌شان و با ابزار تحقیق بررسی کنند و با تمرکز تفکر بر این حوزه‌ها اقدام به نظریه‌پردازی نمایند؛ عرصه‌ای که در آن سهم بسیار ناچیزی داریم. سهم ما در نظریه‌پردازی بالاخص در روانشناسی به قدری ناچیز است که حرف زیادی نه در گذشته و نه حتی امروز در سطح جهان برای گفتن نداریم.

لازمه گسترش پژوهش‌های کاربردی در روانشناسی و سوق یافتن دانشجویان به سمت آنها این است که ارتباط دستگاه‌های اجرایی، صنعت و جامعه را با دانشگاه‌ها بیشتر کنیم.

به نظر شما در وضعیت فعلی روانشناسی ما کدام دسته از پژوهش‌ها می‌تواند مفیدتر واقع شود، پژوهش‌هایی که با نظر به موردهای خاص و از دل واقعیت شکل می‌گیرد یا پژوهش‌های نظری که یک تئوری کلی را بیان می‌کند و می‌تواند در مراحل بعد بر واقعیت‌ها منطبق شود؟

پژوهش‌های بنیادی ابتدائاً به دنبال حل مسائل و مشکلات جامعه نیست، بلکه کارکرد تولید علم دارد. اما پژوهش‌های کاربردی ماهیتاً تصمیم‌گرا هستند و این امر را دنبال می‌کنند که در تصمیم‌گیری‌های کلان و در حل مسائل و مشکلات اثرگذار باشند.

به نظر من بسیاری از پایان‌نامه‌ها، رساله‌ها و پژوهش‌هایی که در آموزش عالی صورت می‌گیرد باید به سمت پژوهش‌های کاربردی برود. پژوهش‌های بنیادی آن چنان نمی‌توانند در حل مسائل و مشکلات جامعه اثرگذار باشند.

لازمه گسترش پژوهش‌های کاربردی در روانشناسی و سوق یافتن دانشجویان به سمت آنها نیز این است که ارتباط دستگاه‌های اجرایی، صنعت و جامعه را با دانشگاه‌ها بیشتر کنیم. هر چقدر این ارتباط بیشتر و تنگاتنگ باشد نیازهای جامعه و مسائل و مشکلات آن بهتر شناسایی می‌شود و می‌توان امیدوار بود کارهایی که انجام می‌شود در آینده راه‌های جدیدی را برای حل این مسائل بگشاید.

 

گفتگو: سوگند علیزاده

No tags for this post.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا