مدرنیسم از ریشۀ لاتینmodo ، به معنای زمان حال یا هماکنون است. این واژه به عنوان مرجعی برای بازتاب اندیشههای نو در عصر روشنگری مطرح شد و شامل یک نگرش فلسفی – سیاسی و اجتماعی به انسان و محیط است. این اصطلاح را برای اشاره به طبیعت کلّی هنرهای قرن بیستم به کار میبرند. در این حالت، این لفظ مکتبها و گرایشهای هنری و ادبی چون سورئالیسم، دادائیسم، فوتوریسم، ایماژیسم، اکسپرسیونیسم، امپرسیونیسم و اولترائیسم را نیز در بر میگیرد، مکتب هایی که همگی با واقعگرایی، ناتورالیسم و رمانتیسم قرنهای هجدهم و نوزدهم تعارض دارند و گرایششان بیشتر به جانب انتزاع است. «مدرنیسم در قالب الگوی فکری- فلسفی جدید دارای شاخصها و اصولی است که به عنوان مبانی قابل شناسایی است. این اصول شامل انسانگرایی، عقلگرایی و مطلوبیت طلبی است»
اغلب گفته میشود که موسم داغی بازار مدرنیسم آشکارا جایی میان سالهای 1910 و 1925در محدودۀ گستردۀ میان 1880 و 1950 بوده است. «هنرمندان این دوره به دنبال رهایی از دیوارها و حصارهای سنّت هنری و ادبی بودند. مدرنیسم ادبی در آثار پس از جنگ جهانی اوّل نمود یافت و در دهههای 1920 و 1930 شکوفا شد نویسندگان، فرمها و سبکهای پیش از خود را به کنار نهادند و منابع نوآورانهای را در آثارشان به کار بردند. آثار آنها متأثر از روانشناسی فروید و یونگ بود و از این رو شخصیتهای داستانی از قالب کلیشهای و سنخ نمایی در آمدند و مانند انسانهای واقعی پیچیده و پر از معضل تصویر شدند. مدرنیسم تحوّلات چشمگیری را در عرصههای مختلف هنری پدید آورد. نویسندگان مدرنیست در جنبههای فنی داستان، شعر و نمایشنامه بدعتهای بسیاری به وجود آوردند. رماننویسان مدرن هم کوشیدند، رمانی خلق کنند که «در عین شباهت به دنیایی که می-شناسیم، همزمان دنیای کمال مطلوب دیگری را نیز از طریق نمادپردازی و لایههای چندگانۀ معنا به ذهن خواننده القا کنند و واقعیتی نو را پدید آورند. رماننویس مدرن سعی کرد به شکافی که بین دنیای مشهود و انعکاس این دنیا در ذهن انسان وجود دارد، بپردازد. پیامدهای این کار به سه شکل در رمان تبلور یافت: نخست آنکه ارزشها فردی شد. دوم آنکه توجه از لایۀ آگاه ذهن به لایۀ ناخودآگاه معطوف شد و سوّم آنکه موجب شد الگوی سنتی(خطی زمان) کنار گذاشته شود.
رمان مدرن از نظر شیوۀ روایت، پیرنگ و شخصیت، تفاوتهایی با رمان پیشامدرن دارد. برای درک بهتر این مسئله در ادامه ویژگی های رمان مدرن و تفاوتهای آن با رمانِ پیشامدرن بررسی میشود.
الف: شیوۀ روایت در رمان مدرن
در رمانهای مدرن شیوۀ خطی و شرحزمان تقویمی سیر حوادث کنار گذاشته شد. مدرنیستها با نقضِ ساختار خطیِ زمان و با استفاده از تکنیکهایی مانند زاویۀ دیدهای چندگانه، شیوۀ روایت چند صدایی سیلان ذهن و تکگویی درونی، روایت را به کلاف در همپیچیدهای از خاطرات بدل کردند. در رمانهای مدرن، راوی که معمولاً خود شخصیت اصلی رمان است، در برهه های مختلف زمان عقب و جلو میرود. نویسنده که در پی بیان آشفتگیِ ذهنی شخصیت است، توالیِ زمانی را بر هم می ریزد تا خواننده را متوجه وضعیت روانی شخصیت اصلی کند و خواننده همراه با جریانهای ذهنی ِ شخصیت اصلی به مقاطع مختلفی در گذشته برگردد و با جستجو لابهلای این خاطرات، قسمتهایی که راوی بیان نکرده است را دریابد و از ناظری منفعل به مشارکت کنندهای فعّال تبدیل شود. در بسیاری از داستانهای جریان سیال ذهن خواننده مستقیماً شنوندۀ تک گوییهای درونی شخصیت اصلی است و هیچ راویای در کار نیست که این تکگوییها را مورد قضاوت قرار دهد.
استفاده از زاویه دیدهای متعدّد و چندگانه یکی دیگر از ویژگیهای مهم روایتگری در داستانهای مدرن است. «مدرنیستها با تغییر زاویه دید و چندگانه کردن منظرهای روایی، خواننده را به سمتی سوق میدهند که اجزاء چندگانۀ روایت را به ابتکار خویش در ترتیبی نو در کنار هم قرار دهد و از دل این تکثّر، داستانی معنادار بهوجود آورد. یک حُسن دیگر این تغییر زاویۀ دید این است که خواننده را به دیدن جهان از چشمان شخصیتهای مختلف عادت میدهد و [نشان میدهد] معنا و دلالتهای یک رویداد واحد از دید شخصیتی دیگر تا چه حد متفاوت است و مروّج گرایش به دموکراسی و صداهای متکثّر است».
ب: پیرنگ
«هر رمانی برای خوانندگان در واقع یک قصّه است و رماننویس حقیقی کسی است که چگونگی روایت قصّه را میداند. طرح قصّه همچون رشتهای از میان عناصر، افراد و وقایع رد میشود و آنها را به طور منطقی و در یک ارتباط علّی با یکدیگر قرار میدهد. در رمان مدرن تداوم و توالی زمان وقایع دیگر وجود ندارد و وسعت بخشیدن به گرهها و آنگه گره گشاییها دیگر مورد توجّه نیست و نویسنده طرح قصّه را با جریان ذهنی قطع مینماید. نویسنده مدرن همانگونه که به قهرمان سنّتی شک می ورزد، نسبت به طرح قصّۀ سنّتی نیز دچار همین تردید میشود.» «شیوۀ روایتگری مدرن تأثیر مستقیمی در پیرنگ داستانهای زمانۀ ما باقی گذاشت. مدرنیته دورۀ گسست و فروپاشی است و از این رو، سیر رویدادها در داستان مدرن نمیتواند مطابق با پیشرفت تدریجی و منطقیِ پیرنگ داستانهای پیشامدرن نوشته شود. رویدادهای داستانهای مدرن در هم تنیده میشوند و مرز بین آغاز و فرجام نامشخص میماند… بسیاری از داستاننویسان مدرن با اختیار کردن روندی معکوس، داستانهایشان را از فرجام رویدادها آغاز میکنند و با این کار مفهوم شروع و پایان را به چالش میگیرند [از نظر آنها] اساساً آنچه اهمیت دارد واقعه نیست، بلکه تأثیر واقعه در ذهن است. کار داستاننویس نوشتن داستانی است که خواننده را از ظاهر واقعیت به باطن آن رهنمون کند و بنابراین کنش و پیرنگ نباید مهمترین عنصر داستان باشد. صحنۀ آغازینِ این داستانها، در واقع آخرین رویداد پیرنگشان است. رخدادهایی که راوی در داستان باز میگوید (ظاهر واقعیت)، صرفاً وسیلهای برای کاوش در روان از هم گسیختۀ شخصیت اصلی (باطن واقعیت) هستند، نه تمهیدی برای ایجاد پیرنگی خوشساخت و پُر تعلیق داستان مدرن غالباً به به گرهگشایی قطعی هم نمیرسد. فرجام داستان مدرن معمولاً با ابهام همراه است و سرنوشت شخصیت اصلی با یقین روشن نمیشود»
رمان مدرن با انتخاب دیدگاه اوّل شخص، اغلب بهتر و عمیقتر میتواند با مصالح خود درگیر شود در حالیکه با اتّخاذ دیدگاه دانای کل این امر بس دشوار و حتّی محال است. زیرا نویسنده ناچار است با مصالح بیشتری که شامل آدمها، روابط آنها، حوادث و … میباشد، سر و کار پیدا کند و بدیهی است که موفقیت دراین گسترۀ عظیم ناممکن خواهد بود. رمان نویس مدرن برای ترسیم واقعیتی چند وجهی، راویان متعدّدی را به کار میگیرد تا با بیان روایتهای مختلف از ماجرایی واحد، میدان دید خواننده را وسعت بخشد.
ج: شخصیت
شخصیت در داستانهای مدرن از هر حیث نقطه مقابل شخصیت در داستانهای رئالیستی است. داستاننویس مدرنیست شخصیت اصلیِ داستانش را معمولاً به صورت فردی منزوی و مردمگریز تصویر میکند. این شخصیت چندان وجه اشتراکی با سایر آحاد جامعه ندارد، بلکه حتی خود را متفاوت و غریبه میپندارد. منظومۀ ارزشهای او آشکارا با گرایشها و باورهای دیگران تضاد دارد و الگویی را که در رفتار اتخاذ میکند با شیوۀ عمل اطرافیانش سازگار نیست». در رمان مدرن، خواننده به جای قهرمان سنّتی، اغلب با شخصیتهای معمولی و پیش پا افتاده که به سختی درک میشوند و درگیر مشکلاتاند، مواجه میگردد. خواننده معمولاً مایل نیست تشابهی میان خود و این شخصیتها پیدا کند. شخصیتهای رمان مدرن مخلوقاتی ترسو، رنج کشیده، کودن و یا بسیار هوشمند هستند و به هرحال نویسنده با آن انسان برتر و قهرمان سنّتی وداع کرده است.
«در اکثر داستانهای مدرن، شخصیت اصلی پس از فروپاشی رابطهاش با کسی دچار افسردگی مفرط شده و چون مراودۀ اجتماعی گستردهای ندارد غالباً در حال فکر کردن به روند رویدادهایی است که به وضعیت کنونی او منتهی شده است. شخصیت پردازی چنین شخصیتی معمولاً از طریق تصویر کردن دنیای رؤیاها و کابوسها و تداعیهای او صورت میگیرد. بسیاری ازداستانهای مدرن با رؤیایی که شخصیت اصلی میبیند آغاز میشوند، اما از آنجا که در این داستانها راوی از نوع دانای کل نیست و توضیحات تمام و کمال و روشنگری به خواننده نمیدهد، خواننده پس از خواندن یک یا دو صفحه تازه متوجّه میشود که آنچه می خوانده نه واقعیت، بلکه انعکاس هراسها و آرزوهای کام نیافتۀ شخصیت اصلی در رؤیاهایش بوده است»
«راوی المپی یا دانای کل در رمان سنّتی همچون خداوند المپ قهرمانانش را راهنمایی و هدایت میکند: برتر، مطمئن، از بالا به پایین و خلل ناپذیر. این راوی را به دلیل نظارت جاودانیاش راوی المپی نام نهادهاند. او کم و بیش از همه چیز آگاه است و درونیترین هیجانات قهرمانانش را میشناسد. این راوی المپی در رمان مدرن دیگر وجود ندارد». «شخصیت اصلی در رمان مدرن بر خلافِ داستانهای پیشامدرن «به فکر نجات هیچ کس نیست. حتی نجات خودش. او منفعل و پذیرنده است و به جای عصیان و شورش، راه تسلیمطلبی را در پیش گرفته است. همچنین معمولاً به لحاظ جسمانی ضعیف است، از بیماریهای مزمن رنج میبرد و گاه حتی مشاعر خود را هم از دست داده است».
*منابع موجود است.
مهرداد نصرتی
No tags for this post.