بی‌توجهی نهادهای سیاست گذار به پژوهش‌های بنیادی در دانش روانشناسی

علوم انسانی و تحول و ارتقای این حوزه چندی است که به بحثی جدی و پردامنه در فضای علمی کشور بدل شده است. سیناپرس در گفتگو با دکتر محمدعلی مظاهری، استاد تمام روانشناسی بالینی خانواده و کودک و رئیس دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی به بررسی نیازها و کاستی‌های رشته روانشناسی در کشور پرداخته است که ماحصل این گفتگو را در ادامه می‌خوانید.

 

آیا به نظر شما ما به همه نیازهای جامعه ایران که مربوط به رشته روانشناسی است پرداخته‌ایم یا به عبارت دیگر آیا همه پتانسیل روانشناسی در معرض نیازهای جامعه قرار گرفته است؟

بر اساس آن چه که در موضوع دانش روانشناسی به عنوان یک حوزه علمی تعریف شده، این دانش مباحث گسترده‌ای را در بر می‌گیرد. علاوه بر این روانشناسی یکی از رشته‌های علمی است که به طور مرتب حوزه خود را حداقل در چند دهه اخیر توسعه داده است. بر این اساس در پاسخ به پرسش شما باید گفت که واقعیت این است که آنچه امروز در روانشناسی ایران وجود دارد همه پتانسیل روانشناسی نیست و بسیاری از رشته‌های روانشناسی هنوز در ایران مطرح نشده یا به شکل کامل عرضه نشده است. اصلی‌ترین عامل به فعلیت نرسیدن ظرفیت‌های روانشناسی در ایران این است که این رشته در کشور ما نوپاست. علاوه بر این در ایران تمرکزی شاید تا حدی افراطی بر چند زمینه خاص روانشناسی مانند خدمات روانشناسی و مشاوره صورت گرفته است. گذر از این وضعیت نیز مستلزم تحقیقات از سمت روانشناسان و البته حمایت از تحقیقات توسط نهادهای سیاست‌گذار در جامعه است.

 

آیا روانشناسی با تمام گستره‌ای که به آن اشاره می‌کنید می‌تواند همه نیازهای جامعه ما را در حوزه خود پوشش دهد؟ اگر معتقدید که ما برای نیازها و شرایط خودمان باید به مباحث متفاوتی بپردازیم؟ به طور مشخص چه زمینه‌هایی را موجب تفاوت نیازهای ما با مباحث جاری و متعارف رشته روانشناسی می‌دانید؟

اگر ما توجه داشته باشیم که روانشناسی علم توضیح قوانین حاکم بر رفتار انسان است و انسان‌ها نیز در جامعه و به صورت گروهی و در یک فرهنگ زندگی می‌کنند نتیجه این است که فرهنگ نقش بسیار مهمی در شکل‌گیری و هدایت رفتار انسان‌ها دارد. از این جهت روانشناسی بایستی فرهنگی دیده شود یا به عبارت دیگر بایستی شرایط بومی را در روانشناسی بازشناخت.

بنابراین اگر می‌خواهیم روانشناسی در ایران کاربرد مؤثرتر و مناسب‌تری داشته باشد باید به تعبیر امروز جامعه ما این رشته بومی شود. بومی شدن روانشناسی به این مفهوم است که فرهنگ در کاربرد روانشناسی در ایران به خوبی دیده و شناخته شود. آنچه ما نیاز داریم این است که روانشناسی را از نگاه خاص نیازهای جامعه خودمان و شرایط اجتماعی و فرهنگی خودمان ببینیم. این چیزی نیست که فقط مربوط به ما باشد، بلکه روانشناسی در هر جامعه و فرهنگی که وارد شود این تحول را پیدا می‌کند. اصولاً امروزه دانشجویان روانشناسی در همه جای دنیا در آموزش‌های خود تعلیم می‌بینند که چگونه نقش فرهنگ و مباحث فرهنگی در جامعه را در نگرش و بررسی‌های خود لحاظ کنند. 

آنچه امروز در روانشناسی ایران وجود دارد همه پتانسیل روانشناسی نیست و بسیاری از رشته‌های روانشناسی هنوز در ایران مطرح نشده یا به شکل کامل عرضه نشده است.

غفلت و یا احیاناً مقاومت در برابر طرح مباحث متفاوت را ناشی از چه چیزی می‌دانید؟

البته من طرح نشدن مباحث متفاوت را ابتدا به ساکن ناشی از مقاومت نمی‌دانم؛ هر چند تاحدی بد تعریف شدن بحث بومی‌سازی در حوزه روانشناسی موجب شده که به جای استقبال از آن عملاً با یک نوع مقاومت روبرو شود. در واقع این موضوع توسط نهادهایی که باید به آن بپردازند و آن را تعریف و تبلیغ کنند بسیار بد ارائه شده است.

نکته دیگر نیز در این رابطه این است که پرداختن به بخش‌های بنیادی دانش روانشناسی کار پرهزینه و دشواری است و علیرغم تمام آنچه که گفته می‌شود یا تأکیداتی که در خصوص اهمیت پرداختن به این مسئله صورت می‌گیرد متأسفانه بودجه و حمایتی برای دانش بنیادی در علوم انسانی وجود ندارد. نهادهای سیاست‌گذار و نهادهایی که منابعی برای پژوهش در اختیار دارند بودجه‌ای به پژوهش بنیادی اختصاص نمی‌دهند و ما در حال حاضر تقریباً حمایت قابل توجهی در حوزه دانش بنیادی روانشناسی نمی‌بینیم.

سازمان‌هایی نیز که بیشتر با بخش کاربرد نتایج سر و کار دارند و نیازمند کاربرد یافته‌های روانشناسی در فعالیت‌های خود هستند، مانند سازمان‌های صنعتی، وظیفه و مسئولیتی را متوجه خودشان برای هزینه کردن در بخش بودجه پژوهش‌های بنیادی نمی‌بینند و واقعیت هم این است که وظیفه‌ای در این زمینه ندارند. بنابراین این بخش عملاً مورد توجه نیست، در حالی که اگر قرار است روانشناسان به این حوزه بپردازند باید مورد حمایت قرار بگیرند.

مهمترین مباحثی که به نظر شما باید وارد متون روانشناسی و جریان آموزشی این رشته شود از نظر شما چه مباحثی است؟

یکی از زمینه‌های بسیار فعال و بسیار نو روانشناسی فرهنگ و روانشناسی میان‌فرهنگی است که از رشته‌های بسیار جذاب روانشناسی است. موضوع این رشته بررسی نقش فرهنگ در شکل‌گیری رفتار و مقایسه فرهنگ‌های ملل و رفتار انسان‌ها در فرهنگ‌ها و ملل مختلف است.

ما در کشورمان واقعاً نیازمند توجه بیشتر به این روانشناسی فرهنگی هستیم؛ به خصوص اگر این مسئله را نیز در نظر داشته باشیم که ما در جامعه‌ای چند قومیتی زندگی می‌کنیم و جامعه ما با این خصوصیت شناخته شده است. البته انسجام بسیار خوبی بین اقوام مختلف ایرانی وجود دارد و همه آن‌ها در ایرانی بودن و فرهنگ ایرانی‌شان شریک هستند، اما در عین حال جامعه ایرانی با همین تفاوت‌ها خو کرده، به آنها همیشه احترام گذاشته و همین تنوع قومیتی یکی از مختصات جامعه و فرهنگ ایرانی را تشکیل می‌دهد. با وجود این ویژگی ما نه تنها به موضوع روانشناسی فرهنگی در حوزه درمان، در حوزه روانشناسی اجتماعی و دیگر حوزه‌های این دانش به اندازه کافی توجه نکرده‌ایم و آن را ندیده‌ایم، به طریق اولی به مسائل برآمده از تفاوت‌های قومیتی نیز توجه نکرده‌ایم.

اصلی‌ترین عامل به فعلیت نرسیدن ظرفیت‌های روانشناسی در ایران این است که این رشته در کشور ما نوپاست. علاوه بر این در ایران تمرکزی شاید تا حدی افراطی بر چند زمینه خاص روانشناسی مانند خدمات روانشناسی و مشاوره صورت گرفته است.

با این توصیفات حوزه روانشناسی فرهنگی و روانشناسی میان‌فرهنگی یک حوزه بسیار مهم است که باید به طور جدی در کشور ما و در روانشناسی ما مورد توجه قرار بگیرد.

جالب است که علیرغم زحمتی که همکاران در شورای تحول متقبل شده‌اند و اهتمامی که برای پرداختن به بومی‌سازی روانشناسی و علاقه‌مندی زیادی که برای اسلامی کردن آن به عنوان بخشی از بومی‌سازی نشان داده‌اند، در بازنگری برنامه‌های درسی روانشناسی التفاتی به این موضوع نکردند. در واقع با وجود اصراری که بر این زمینه از سوی برخی همکاران صورت گرفت نقش فرهنگ در برنامه‌ریزی آموزشی دیده نشد و نهایتاً روانشناسی فرهنگی یا روانشناسی میان‌فرهنگی به عنوان یک موضوع درسی در چارچوب دروس رشته روانشناسی گنجانده نشد. این در حالی است که تقریباً شما هیچ برنامه درسی را در سطح جهان شاید نتوانید ببینید که در دوره کارشناسی توجهی به این مسئله نشان ندهد یا درسی در این زمینه نداشته باشد.

البته حوزه‌های دیگری را هم می‌توان برشمرد که مورد توجه قرار نگرفته است، اما به نظر می‌رسد که راهگشایی در این موضوعات باید از طریق تعریف دوره‌های کارشناسی ارشد و دکترا در این گرایش‌ها انجام شود. از این طریق می‌توان با کار کردن در این حوزه‌ها متخصصین روانشناسی را هم برای وارد شدن به این حوزه‌ها آماده کرد.

چنان که در ابتدای سخن اشاره شد در حال حاضر نیاز است که حوزه‌های گوناگون دانش روانشناسی به خدمت نیازهای امروز جامعه در بیاید؛ چه حوزه‌های بنیادی، چه حوزه‌هایی مانند روانشناسی اجتماعی و روانشناسی صنعتی و سازمانی که پیشتر از این هم مطرح بوده و چه حوزه‌های جدیدتری مانند روانشناسی و فضای مجازی، روانشناسی و رایانه، روانشناسی و ماشین و روانشناسی سلامت.

یکی از حوزه‌های کاربردی روانشناسی ورزش است که در حال حاضر برنامه‌ریزی‌هایی در مورد آن انجام شده، اما متأسفانه برنامه‌ریزی‌ها بسیار غیرتخصصی و حتی مضر است، چرا که اساساً توسط روانشناسان انجام نشده است.

در بخش نظریه‌های بنیادی روانشناسی چه کاستی‌هایی وجود دارد؟

به هر حال در همه حوزه‌های روانشناسی امکان نظریه‌پردازی و نیاز به نظریه‌پردازی‌های جدید وجود دارد، اما این که ما بخواهیم تعیین کنیم که چه کاری در چه حوزه‌ای از روانشناسی باید انجام دهیم نیازمند این است که ببینیم اساساً در چه حوزه علمی چه چیز جدیدی می‌شود تولید کرد. این نیز مستلزم آن است که ما ببینیم در مباحث جدید در آن زمینه دانش چه کاستی‌هایی دیده شده و الان ما به چه چیزهایی نیاز داریم.

حوزه‌های مختلف روانشناسی مرتباً در حال گسترش و توسعه‌اند. حتی زمینه‌های قدیمی‌تر روانشناسی نیز مرتباً با توجه به داده‌های جدید نوسازی می‌شوند.

من فکر می‌کنم پرسش و چالش اصلی پیش روی ما نه تعیین حوزه‌هایی برای نظریه‌پردازی، بلکه این است که چگونه به تربیت روانشناسی بپردازیم که بتوانند خلاقیت کافی برای نظریه‌پردازی در حوزه‌های مورد نیاز روانشناسی را داشته باشند و بتوانند همراه با علم روز روانشناسی حرکت کنند.

در حال حاضر نیاز است که حوزه‌های گوناگون دانش روانشناسی به خدمت نیازهای امروز جامعه در بیاید؛ چه حوزه‌های بنیادی، چه حوزه‌هایی مانند روانشناسی اجتماعی و روانشناسی صنعتی و سازمانی که پیشتر از این هم مطرح بوده و چه حوزه‌های جدیدتری مانند روانشناسی و فضای مجازی، روانشناسی و رایانه، روانشناسی و ماشین و روانشناسی سلامت.

اتفاقاً این مسئله به نحوی به پرسش بعدی من ارتباط می‌یابد. پرسش این است که به نظر شما چه روندهایی واقعیات را تبدیل به موضوعی برای اندیشیدن جامعه علمی تبدیل می‌کند و در این زمینه مشکل ما در رشته روانشناسی چیست و شما چه پیشنهاداتی دارید؟

به عقیده من برای این منظور که متخصصان تربیت شده در یک حوزه علمی، این توانایی را داشته باشند که در مورد موضوعات مبتلا به آن زمینه یا حوزه علمی تفکر کنند و تفکرات‌شان را به سطح پژوهش برسانند و پژوهش‌های آنها بتواند به گونه‌ای نظریه‌پردازی تبدیل شود به خلاقیت و قدرت نقادی نیازمندند.

ما باید نقد علمی را به دانشجویان و به متخصصان حوزه روانشناسی آموزش بدهیم. ما در جریان آموزش‌های‌مان به دانشجویان به طور کلی در این زمینه کاستی داریم و اصولاً روش آموزشی ما از مدرسه گرفته تا دانشگاه نقد علمی را چندان بر نمی‌تابد.

عنصر دیگر در این رابطه نیز خلاقیت است و اگر قدرت نقادی و خلاقیت با روش‌شناسی مناسب برای پژوهش همراه شوند، این ترکیب به افراد علاقه‌مند کمک می‌کند که به پرسش‌های تعیین‌کننده دست یابند و با تنظیم این پرسش‌ها و مواجهه مناسب با مسائل، دست به نظریه‌پردازی زده و دانش را توسعه دهند.

 

گفتگو: سیدمهدی موسوی

No tags for this post.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا