نماد سایت خبرگزاری سیناپرس

ماسای مارا؛ سفر به سرزمین عجایب آفریقا

در حقیقت اگر این تویوتا هایس مستحکم خراب نمی‌شد باید تعجب می‌کردیم. به جز این جاده‌ی خاکی طولانی، آپشن سفر با هواپیماهای کوچک هم وجود دارد. هواپیماهایی که به فرودگاهی کوچک در وسط پارک ملی پرواز می‌کنند. منتها هواپیما سواری خیلی گران است و ترجیح می‌دهیم در همین فضای ادونچری خاک بخوریم. پارک ملی ماسای مارا در جنوب غرب کنیا و مرز تانزانیا قرار دارد. این پارک در حقیقت قطعه‌ی کوچکی از پارک ملی سرنگتی در کشور تانزانیا به حساب می‌آید که در کنیا ادامه پیدا کرده است. سرنگتی همان جاییست که عمده‌ی فیلم‌های حیات وحش آفریقا در آن ساخته می‌شوند.

طبق وعده، قرار است در ماسای مارا هیجان‌انگیزترین چیزها را ببینیم. دیروز در دریاچه‌ی نایواشا، به هنگام قایق‌سواری لحظه‌ی ماهی‌گیری عقاب‌ها را دیدیم و اسب‌های آبی که گاهی اوقات سرشان را از سطح آب بیرون می‌آوردند. نایواشا از منظر زیبایی و آرامش قطعه‌ای از بهشت بود و ماسای مارا به عکس آن، وحشی به نظر می‌رسد. دشتی همچنان پر از علف‌های زرد رنگ بلند که خبر زیادی از آکاسیاهای آمبوسلی در آن نیست. با این حال ماسای مارا از آمبوسلی سرسبزتر است و درختان بیشتری دارد. اکنون فصل مهاجرت گله‌های میلیونی وایلدبیست‌ها به این منطقه است و قرار است فردا صبح با آن‌ها مواجه شویم.

محل اقامت ما در ماسای مارا یک کمپ ابتدایی با چادرهای دائمی و به غایت بی امکانات است. چند نفر که لباس‌های محلی ماسایی پوشیده‌اند آن‌جا را اداره می‌کنند و غذاهایی درست می‌کنند که فقط به خاطر رفع گرسنگی می‌توان آن‌ها را خورد. هیچ گروه خارجی این‌جا نیست و فقط خودمان هستیم. هرچند که برق این‌جا با موتور برق تامین می‌شود و آب درست و حسابی ندارد، ولی در عوض فضا خیلی آفریقایی‌تر است و نسبت به اقامت در لوژ و هتل لذت بیشتری می‌بریم. شب ماسای مارا هم مثل آمبوسلی رویایی است و تماشای ستارگان درحالی که به همراه مردم محلی کنار آتش نشسته‌اید و کباب ماسایی می‌خورید، تجربه‌ی متفاوتی است.

ورودی پارک ملی ماسای مارا درست شبیه به آمبوسلی است. صف ماشین‌ها، گرفتن مجوز، دست‌فروش‌هایی که صنایع دستی می‌فروشند و یک مقدار معطلی. هیچ وقت فکرش را نمی‌کردیم که ساعتی پس از ورود به پارک ملی با یکی از عجیب‌ترین صحنه‌های عمرمان مواجه شویم. اگر از جمله لحظات شگفت‌آوری که در زندگی تجربه کرده‌ام، بتوانم از اولین باری که ماه را از پشت تلسکوپ دیدم و اولین باری که در بالای اقیانوس ابر قرار گرفته‌ام نام ببرم، قطعا این صحنه هم یکی از لحظاتی است که موی به تنم سیخ شد. برای ۱۵ دقیقه یوزپلنگی آفریقایی را دنبال می‌کنیم که دور و بر گله‌ی گورخرها و غزال‌ها می‌چرخد. با اینکه استتاری عالی دارد و در میان علف‌ها قایم شده، ولی مشخصا گله متوجه وجود او شده است. لحظه‌ای که بلند می‌شود و به دقت طعمه‌اش را می‌بیند، همه متوجه اتفاق ویژه‌ای که قرار است بیفتد، می‌شوند. یوزپلنگ به یکباره استارت می‌زند، در عرض ۲ تا ۳ ثانیه به اوج سرعت خود می‌رسد و در نهایت می‌تواند بچه‌ غزال را شکار کند. همه‌ی ماشین‌هایی که آن‌جا هستند در میان هیجان گردشگران دور یوزپلنگ جمع می‌شوند. یوزپلنگ همان‌جا بچه غزال را می‌خورد.

ماسای مارا همه‌چیز دارد. هرچند که راهنمای گروه ما می‌گوید در چند باری که این‌جا آمده هیچ‌وقت نتوانسته پلنگ ببیند، ولی توفیق می‌شود که ما دو بار پلنگ آفریقایی را ببینیم. پلنگ‌هایی که بالا رفتن از درخت را دوست دارند. در کشور ما گونه‌ای از پلنگ به نام پلنگ ایرانی وجود دارد. احتمالا بین ۵۰۰ تا ۸۰۰ قلاده از آن را در کشور داریم. با این حال اولین بار پلنگ را نه در ایران، بلکه در آفریقا می‌بینم.

یکی از هیجان‌انگیزترین صحنه‌های ماسای مارا، تماشای حرکت گله‌های چند صد و چند هزارتایی وایلدبیست‌ها است. گله‌هایی که راننده‌ی ما خوب می‌داند چگونه سر راه آن‌ها قرار بگیرد. وایلدبیست‌ها در فصل مهاجرت خود قرار دارند و از دشت‌های تانزانیا به سوی کنیا آمده‌اند. وایلدبیست‌ در فارسی با نام «کل یالدار» شناخته می‌شود و از گاوسانان است. آن‌ها در گله‌های بزرگ زندگی می‌کنند و شیرها خیلی مشکل می‌توانند شکارشان کنند.

شیرها برخلاف یوزپلنگ‌ها جثه‌ی بزرگی دارند و گروهی شکار می‌کنند. البته شیرهای نر نقشی در شکار ندارند و ماده‌ها این کار را انجام می‌دهند. در انتظار دیدن شیر نر هستیم که در بیسیم به راننده‌ی ما اطلاع می‌دهند گله‌ای شیر، یک بوفالو شکار کرده‌اند و درحال خوردن آن هستند. وقتی به محل می‌رسیم با صحنه‌ای شبیه به مستندهای حیات‌وحش مواجه می‌شویم. چند ماده شیر، بچه‌شیر و دو شیر نر مشغول خوردن یک بوفالو هستند. با این حال آن‌قدر ازدحام ماشین‌ها زیاد است که خیلی سریع مجبوریم محل را ترک کنیم.

در پارک ملی ماسای مارا، ورود افراد بدون مجوز و چرای دام ممنوع است. با این حال گاهی اوقات در دوردست گله‌ای گوسفند را به همراه بعضی از مردمان محلی ماسایی می‌بینیم. مردمانی که فرصت شد در یکی از روستاها به داخل خانه‌هایشان برویم. خانه‌ها را زنانشان می‌سازند و کار درست کردن غذا و نگهداری از بچه‌ها را هم زن‌ها انجام می‌دهند. به قول پسر رئیس قبیله، مردها فقط در کار تولید بچه دخالت می‌کنند و البته وظیفه‌ی تامین امنیت قبیله را هم بر عهده دارند.

نوشیدنی مورد علاقه‌ی ماسایی‌ها خون گاو است و وقتی می‌خواهند به صورت ویژه و طعم‌دار آن را بنوشند، با شیر قاطی می‌کنند و در ظرف‌های چوبی درازی آن‌ها را سر می‌کشند. طبق سنتی قدیمی ماسایی‌ها گوش‌هایشان را سوراخ می‌کنند و این سوراخ را آن‌قدر بزرگ می‌کنند که لاله‌ی گوششان کاملا آویزان می‌شود. با این حال دولت این کار را ممنوع کرده و جوان‌ترها دیگر این میراث قدیمی را ندارند. پولی که به هنگام ورود به روستا به آن‌ها می‌دهیم در نهایت بین همه‌ی روستاها تقسیم می‌شود. محیط روستا کاملا آلوده است و همه‌جا بوی پهن می‌آید. خانه‌هایشان بسیار کوچک، تنگ و تاریک است. جوانی که می‌گوید نام غیر بومی‌اش «موزس» است ما را به خانه‌ی پدرش می‌برد. او از رسومشان تعریف می‌کند و می‌گوید که یک شیر شکار کرده است. شیری که یک دندانش را به صورت گردنبند درآورده و به قیمت ۲۰۰۰ شیلینگ، معادل ۷۰ هزار تومان می‌فروشد. بعدا متوجه می‌شوم که از این دندان‌ها زیاد است و ظاهرا استخوان را می‌تراشند تا به شکل دندان در آید و به گردشگران می‌فروشند. به خصوص اینکه برای فروش آن تا ۵۰۰ شیلینگ هم راضی می‌شدند.

ماسای مارا آخرین مقصد ماست. بعضی همراهان از همان‌جا به ماداگاسکار، بعضی دیگر به زیمباوه و بعضی‌ها به تانزانیا می‌روند. من باید خیلی سریع به نایروبی و در نهایت تهران برگردم. بازگشتی که در آن باز هم فکر می‌کنم ای کاش به جای دبی و ابوظبی، تهران هاب خاورمیانه بود و می‌توانستیم از نایروبی به تهران مستقیم پرواز کنیم. قطعا از نظر صرف هزینه، زمان و انرژی، صرفه‌جویی خیلی زیادی انجام می‌شد.

 

منبع:digikala

 

 
No tags for this post.
خروج از نسخه موبایل