سالروز تولد محمد قاضی
پدرم با وجود مخالفتهای مادرم که معتقد بود نام محمد به ما نمیآید و تا به حال دو محمد مردهاند، روی حرف خود ایستاد و نام مرا هم محمد گذاشت و اینک که 81 سال از عمر من میگذرد، هنوز نمردهام و به این زودیها هم خیال مردن ندارم… پدرم در روز تولد من در نامهای که به مرحوم عمویم میرزاجواد قاضی در آلمان نوشته بود، مژده تولد مرا داده بود. آن تاریخ،قمری بود و من اکنون آن را فراموش کردهام. لیکن در دوره جوانی که مدتی در وزارت خارجه کار میکردم آن تاریخ قمری را از روی جزوهای که تاریخهای قمری و شمسی را با هم مقابله کرده بود (محاسبه کردم) و پی بردم که تاریخ تولد من روز دوازدهم مرداد 1292 بوده است و بنابراین در 12 مرداد 1373 که چند روز دیگر خواهد رسید، 81 سال تمام خواهم داشت. نخستین کتابی که من از فرانسه به فارسی ترجمه کردم و در واقع نخستین کاری بود که در این راه دراز برداشتم، «کلود ولگرد» نوشته ویکتور هوگو بود و از آن پس که از سال 1317 به این طرف است تاکنون به این کار مشغولم و به هفتاد اثر رسیده است. شرح این ماجرا را در کتاب "سرگذشت ترجمههای من" آوردهام که امیدوارم به زودی به چاپ برسد./ محمد قاضی، 13/2/1373
معرفی بالا، شرحی است که مرحوم قاضی، به سفارش مدیر انتشارات روایت نوشته و ناشر عین دستخط او را در مقدمه همان کتاب «سرگذشت ترجمههای من»،که مولف آرزوی زود چاپشدن آن را داشت آورده است.قاضی نوشته بود به این زودی ها قصد مردن ندارد اما سه سال بعد چاپ این کتاب و در تاریخ 24 دی 1376، دیده از جهان فروبست.
سرنوشت ترجمههای آقای مترجم
کتاب "سرنوشت ترجمه های من"، شرح چگونگی ترجمه 68 کتاب و خلاصهای از هر یک از کتابهایی است که مرحوم محمد قاضی آن را ترجمه کرده است و فهرست مفصلی از نویسندههای مختلف نظیر سروانتس، جک لندن، اگزوپری، کازانتزاکیس و … را در بر میگیرد و روانی قلم ترجمه قاضی، در این شرحنویسیها هم به تعبیر حضرت حافظ به همان نام و نشان است که بود؛ مثلا درباره چگونگی ترجمه داستان شازده کوچولو، اثر آنتوان دوسنت اگزوپری، روایت دلانگیزی دارد که شرح آن از قلم خود مرحوم قاضی در این کتاب خواندنی است.
روایت محمد قاضی، از سرنوشت هر یک از ترجمههایش در این کتاب، بسیار شیواست. داستان ترجمه وی از اثر عظیم «دون کیشوت» سروانتس که با ترجمه قاضی، عملا شاهکار دوبارهای خلقشده و جایزهای که از گردانندگان مجله سخن (با مدیریت زندهیاد دکتر پرویز ناتل خانلری) به خاطر ترجمه بینقص این کتاب گرفته، ترجمه کتاب «نان و شراب» اینیاتسیو سیلونه و اینکه این کتاب به طور اتفاقی از عبدا… کوثری (مترجم) به دستش رسیده (مرحوم قاضی یک دوره فرهنگ فرانسه به فارسی تألیف استاد سعید نفیسی را به کوثری میبخشد و او در عوض کتابهایی به زبان فرانسه را به قاضی هدیه میدهد که «نان و شراب» اتفاقی از بین این کتابها کشف میشود)، دو کتاب «زوربای یونانی» و «مسیح باز مصلوب» نیکولاس کازانتزاکیس، نویسنده معروف یونانی، که از شاهکارهای ترجمه (بهخصوص اثر دوم) محسوب میشوند و همه و همه جز با جادوی قلم قاضی، اینگونه خواندنی نمیشدند.
روایت نجف دریابندری از محمد قاضی
نجف دریابندری خود از مترجمان حرفهای و بینظیری است که در کنار مترجمانی نظیر محمد قاضی، عبدا… کوثری، کریم امامی و رضا سید حسینی، دین بزرگی بر گردن تمامی کسانی دارد که به مدد ترجمه های درخشان، با هنر و ادبیات داستانی غرب آشنا شده اند. آشنایی وی با قلم ترجمه محمد قاضی خواندنی است. دریابندری به یاد میآورد که روزگاری با «جزیره پنگوئنها»ی آناتول فرانس به ترجمه قاضی، شیفته روانی قلم وی شد.
گویا در آن عصر، رسم بر این بود که بر کتابهای اولیه نویسندگان و مترجمان تازهکار، حتماً باید نویسنده شناختهشدهای مقدمه مینوشت تا بلکه آن اثر در پرتو نام مقدمهنویس، مورد عنایت مخاطبان قرار گیرد. درباره این کتاب نیز، قرعه به نام سعید نفیسی افتاده بود که آن روزها مقدمه های پرتعدادش بر بسیاری از کتابها، ضامن فروش آن آثار بود. طبیعی بود که در بسیاری از اوقات، به علت تعدد کارها، چه بسا نویسنده مقدمه، فرصت نداشت کتاب مزبور را با دقت مطالعه کند و ناگزیر بود مقدمهای کلی بر آن بنویسد تا کمکی به نویسنده یا مترجم تازهکار کرده باشد و استاد نفیسی هم که به روایت معاصرینش، مرد بخشندهای بود، غالباً میپذیرفت تا از این همه مقدمهها (که چه بسا از قبل آماده داشت) بر کتاب بیفزاید. کتاب «جزیره پنگوئنها» که به دست مرحوم نفیسی می رسد، آن مرحوم فریب عنوان کتاب را میخورد و به پندار اینکه کتابی است نظیر «کلیله و دمنه» یا «مرزباننامه» و لابد درباره حکایاتی از زبان حیوانات دارد، با چنین رویکردی، مقدمهای چند صفحهای بر این اثر آناتول فرانس مینویسد حال آنکه کتاب یادشده، کتابی انتقادی و طنزگونه درباره تاریخ ملت فرانسه بود و ابداً ربطی به مقدمه استاد سعید نفیسی نداشت. اینجاست که نجف دریابندی به یاد میآورد که مقدمه فنی کتاب داشته او را از ادامه خواندن این اثر منصرف میکرده که به ترجمه شیوای محمد قاضی رسیده و یک نفس «جزیره پنگوئنها» را خوانده و از روانی قلم ترجمه مرحوم قاضی لذتها برده است.
جایگاه محمد قاضی در بین مترجمان
محمد قاضی، مترجم پرکاری است اما نه مانند مرحوم ذبیحا… منصوری. همچنان مترجم سختگیری است اما سختگیریاش مانند مترجمانی نظیر کریم امامی (با ترجمه بینظیرش از گتسبی بزرگ فیتز جرالد) نیست که مثلا برای جریانساز بودن روند ترجمهاش، برنامهای پیش اندیشیده داشته باشد. یا حتی نظیر مرحوم رضا سیدحسینی وارد حوزههای تخصصی مرتبط با ادبیات داستانی نشده که اثر ارزشمندی نظیر مکتبهای ادبی را از خود به یادگار گذاشته است. (ترجمههای بینظیر رضا سیدحسینی از آثار گرانبهای مثل تونیو کروگر توماسمان آلمانی، از سختگیری این مترجم در انتخابهایش حکایت دارد که پرداختن به آن مجال دیگری میخواهد.) بلکه شبیه یک خواننده پیگیر ادبیات است که هر اثری که در ابتدا خود او را شیفته کرده، از صافی علایقش رد شده و با ترجمه شدن، جامه نو و پاکیزهای از نثر فارسی را به تن کرده است. از همین روست که در آثار محمد قاضی تنوع بیشتری دیده می شود که تقریباً تمامی طیف علاقهمندان ادبیات داستانی را دربر میگیرد، بهگونهای که در بین این آثار هم میتوان آثار عامپسندی مثل «سپیددندان» جک لندن و «ماجراجوی جوان» ژاک سرون را دید و هم آثار تأملبرانگیزی نظیر «تلماک» فنلون و «مسیح باز مصلوب» کازانتزاکیس را. با این همه فصل مشترک تمامی این آثار، یک چیز است و آن هم این است که پیچیدهترین داستانها هم، حتی اگر بناست برای مخاطبان عبرتبرانگیز باشند، ابتدا باید قصهای شیرین و شنیدنی داشته باشند و این راز بزرگ حلاوت ترجمه محمد قاضی است.
گزارش: مهرداد نصرتی
No tags for this post.