دومی ویلیام جیمز سایدیس که نبوغ او زبانزد خاص و عام است و گویا نام خود را هم از فیسلوف آمریکایی گرفته که حدود نیم قرن قبل از او میزیسته است. ویلیام جیکز سایدیس، متولد یکم آوریل ۱۸۹۸ که از کودکی توانایی خارقالعادهای در یادگیری زبان ها و ریاضیات داشت،در نیویورک سیتی به دنیا آمد و در ۱۷ ژوئیه ۱۹۴۴ میلادی و در 46سالگی از دنیا رفت. اگرچه معتقدند درباره هوش و قابلیتهای وی مبالغه شده اما کسی منکر نبوغ مادرزادی سیدیس نیست. برای وی بالاترین ضریب هوشی ثبت شده و معتقدند توانایی یادگیری بیش از 40 زبان مختلف جهان را داشته است. وی با ضریب هوشی معادل ۲۵۰ تا ۳۰۰ به عنوان یکی از باهوشترین انسانهای تمام اعصار شناخته میشود. (از آن زمان تا کنون معیارهای اندازه گیری ضریب هوشی تغییر یافته است.) او در یازده سالگی وارد دانشگاه هاروارد شد و گفته شده که توانایی صحبت کردن به ۴۰ زبان و لهجه متفاوت را داشته است. هر چند چنان که پیشتر اشاره شد، بعدها مشخص شد در برخی از این گفتهها در مورد سایدیس و هوش وی مبالغه شدهاست. او توانست در یک سالگی بنویسد و در ۵ سالگی به ۵ زبان رایج دنیا صحبت کند. نام او برای نخستین بار بهخاطر رشد مغزی زودهنگامش، بر سر زبانها افتاد و بعدها بهخاطر تمرکز بر روی ذهنش به شهرت رسید اما در نهایت خود را از انظار عمومی دور کرد و از ریاضیات هم برید و پای پس کشید. ویلیام بنا به گزارش خود به هشت زبان لاتین، یونانی، فرانسوی، روسی، آلمانی، عبری، ترکی و ارمنی تسلط داشت.
پرورش مغز به مثابه پرورش اندام
پدر ویلیام، بوریس سایدیس، یک روانپزشک عالی رتبه از دانشگاه هاروارد و کتابهای زیادی منتشر کرده بود. وی در دانشگاه هاروارد به تدریس روانشناسی درزمینه " حالات غیر طبیعی " اشتغال داشت و نویسنده برجستهای بود و به خاطر نگارش چند کتاب درباره مبحثی که تدریس میکرد، از شهرت زیادی برخوردار شده بود. دکتر سیدیس اندکی پیش از آنکه پسرش بدنیا بیاید تصمیم مهم و خطرناکی گرفت. او تصمیم گرفت پارهای از تئوریها و نظزات خود درباره پدیده "پیشرفت ذهنی" را روی فرزند خویش آزمایش کند. او بر این باور بود که مغز یک موجود زنده را میتوان درست مثل عضلات بدن پرورش داد و اینکار را از نخستین روزهای زندگی فرزندش آغاز کرد. هنگامی که " ویلیام " به دنیا آمد، پدرش حروف الفبا را روی میلهای بالای سر او آویزان کرد و روزی چند بار این حروف را به طفل نوزادش نشان میداد و نام آنها را با صدای بلند میخواند و ویلیام هم عیناً تقلید میکرد. اینکار ساعتها و روزهای متوالی ادامه یافت و شگفت اینکه " ویلیام " کوچک هنگامی که فقط شش ماه از عمرش میگذشت قادر بود این حروف را تشخیص دهد. حاصل کار موفقیت آمیز بود اما مغز کوچک ویلیام به جای قصه و اشعار کودکانه هر روز با متون کتابهای درسی بمباران میشد و مجبور بود جغرافیا، هندسه و زبانهای مختلف را یاد بگیرد. هر ماه که میگذشت پیشرفت ذهنی باور نکردنی این طفل بیش از بیش شکوفا میشد. به طوری که موجبات شگفتی همکاران پدرش و بهت و حیرت مادرش را فراهم میساخت ولی با گذشت زمان نقطه کوری در این نبوغ چشمگیر پدیدار شد. هنگامی که " ویلیام " به سن هشت سالگی رسید، خندههای بیموردی سر میداد و در مواقعی با غامضترین مسائل فکری روبهرو میشد واکنشهای عصبی در او بروز میکرد. این برنامه تغذیه فکری اجباری هنگامی به اوج رسید که ویلیام 14ساله شد. در آن روز در حضور جمعی از دانشمندان سال ۱۹۱۲ درباره " بعد چهارم " به سخنرانی پرداخت و درست در لحظهای که آنان را سخت تحت تأثیر سخنان خود قرار داده بود، ناگهان بیاراده و با حالتی عصبی، چنان زیر خنده زد که نمیتوانست خنده خود را کنترل کند.
فرجام کار نابغه
ویلیام مدتی دراز در آسایشگاه " پورتسماث " واقع در " نیو همشیر " بستری شد و دوباره به دانشگاه " هاروارد " بازگشت و با موفقیت فارغالتحصیل شد. او به خبرنگاران گفت که یگانه آرزویش در زندگی آن است که مانند یک موجود طبیعی زندگی کند. " ویلیام سیدیس " با خواسته پدرش به مقابله برخاست و کوشید خود را از بند تجربیات او آزاد سازد. او در آموزشگاه " رایس" واقع در " هوستن " به تدریس پرداخت و دریافت که از فوت و فن سازش با مردم کمترین سررشتهای ندارد و مردم چه در داخل مدرسه و چه در خارج از آن، از او میگریختند و دوری میکردند. برای همین دلش انباشته از نفرت و سرکشی علیه پدرش و علیه جهانی بود که در آن میزیست. او مردم را کوچک و خود را برتر از دیگران میدانست و عاقبت به اتهام تحریک و برپاکردن اغتشاش به چند ماه زندان محکوم شد. پس از چندین ماه غیبش زد و دیگر کسی از او خبری نداشت تا آنکه روزی یکی از دوستان قدیمی پدرش به او اطلاع داد که فرزند جوانش با نام مستعار دیگری در فروشگاهی به کار اشتغال یافته و هفتهای ۲۳ دلار دریافت میدارد. در تابستان سال ۱۹۴۴ در گیرو دار جنگ جهانی دوم، کسی به مرگ انسان ژولیدهای که بر اثر بیماری ذات الریه در مسافرخانهای در " بروکلین " در گذشته بود توجه نشان نمیداد و اینگونه بود که نابغهای تاوان نبوغ خود را در فراموشی داد.
پس از مرگش بسیاری از جمله پروفسور های ریاضی در تمام دنیا معتقد بودند که اگر سیدیس راه خود را گم نمیکرد و درگیر مسائل ملی و سیا*سی نمیشد میتوانست به ریاضی دانی در اندازه های گاوس و نیوتن تبدیل شود.او در سال های اخر عمر خود کاملا منزوی و گوشه گیر شده بود و حتی یک مقاله درمورد ریاضی نیز به چاپ نرساند و به مرور تحت انقلاب نوابغ فیزیک سالهای 1900-1930 کاملا فراموش شد، سایدیس یا وجود اینکه این توان را داشت تبدیل به یکی از برترین ریاضی دانان تاریخ شود به بیراهه کشیده شد و در نهایت در همان کوره راه های گم شد.
No tags for this post.