چخوف را ميتوان نويسنده دوران تحولات حاد فرهنگي روسيه قبل از انقلاب نام گذاشت. از جمله نبوغ خلاقيتهاي او اين است كه بدون جانبداري از هر نوع ايدئولوژي يا آرمانگرایی، خالق ادبيات اجتمايي و انتقادي شد. آثارش آينه پايان جامعه فئودال-اشرافي تزاري است كه خبر از آمدن فرهنگي جديد ميدهند. آثار چخوف اغلب درباره افراد طبقه متوسط شهري يا روستايي هستند. در باره مشكلات انسان مدرن كه تنها و بدون رابطه احساسي يا زباني با همنوعان خود، دلزده و بيهدف، عمر به بطالت ميگذراند يا منتظر ظهور جامعه مدني است. آنتوان چخوف از بزرگترین نویسندگان روسیه و به تعبیری «مهمترین داستانکوتاهنویس همه دورانها»ست و بیش از یک قرن از مرگش میگذرد و او همچنان ستایشگران و خوانندگان فراوانی دارد.
برخی از عبارتهایی که در توصیف و ستایش آنتوان چخوف نوشته شده اندکی اغراقآمیز به نظر میرسد اما تاثیری که آثار او با گذشت بیش از یک قرن از مرگش، بر نویسندگان میگذارد و توجه خوانندگان به نوشتههایش، او را در جایگاهی قرار میدهد که نصیب کمتر داستاننویسی شده است. چخوف از سالهای جوانی، همانقدر مورد علاقه خوانندگانش بود که احترام همکارانش را برمیانگیخت؛ نویسندهای که هنگام مرگ زودهنگام در 44 سالگی، ربع قرن نوشتن بیوقفه را پشتسر گذاشت و حدود 700 داستان کوتاه نوشته بود.لئو تولستوی چند سالی پیش از مرگش مینویسد: «چخوف از معدود نویسندگانی است که مانند چارلز دیکنز و پوشکین، همیشه میشود کارهایشان را دوباره خواند.» نویسنده «جنگ و صلح» این را اواخر قرن نوزدهم زمانی نوشت که شهرت و اعتباری جهانی داشت و پنهان نمیکرد، آثار نویسندگان نسل جوان زیاد به مذاقش خوش نمیآید. چخوف یکی از این نویسندگان بود که تازه 30 سالگی را پشت سر گذاشته بود. در میان مطرحترین داستاننویسان امروز نیز کم نیستند کسانی که مانند تولستوی آثار چخوف را همچنان خواندنی میدانند. ریموند کارور آمریکایی یکی از اینهاست که در داستانی به زندگی نویسنده روسی میپردازد و علاقه خود را به آثارش نشان میدهد.
چخوف از نخستین کسانی بود که ایجاز یا اقتصاد کلمه را در داستان نویسی به دقیقترین شکل ممکن پیاده کرد. بسیاری از نویسندگان، حتي تا امروز، او را سرمشق خود میدانند. ایجاز و بیطرفی شاید دو ویژگی مهم سبک کار چخوف باشد. او گرچه از نویسندگان رئالیست به شمار میرود و برخلاف برخی از بزرگان این سبک چون بالزاک، علاقهای به تشریح جزئیات رفتار، گفتار و موقعیت شخصیتهای داستانهایش نداشت. مهمتر اینکه چخوف عمیقا معتقد بود کار نویسنده قضاوت انسانها و ارشاد آنها نیست. این رویکردی است که چخوف از همان سالهای نخست نویسدگی آگاهانه انتخاب کرد و همواره به آن پایبند بود.
پرهیز از دادن حکمهای قطعی درباره انگیزه و نتیجه کنش و گفتار آدمها در پایانبندی بسیاری از داستانهای او نمایان است. داستانهایی که نویسنده عاقبت آن را به تشخیص و تخیل خواننده سپرده است. چخوف در یکی از نامههای خود، ۱۸۸۸ و با همان سبک نوشتن فشرده و دقیقش چرایی این انتخاب آگاهانه را تشریح میکند: «گمان نمیکنم که وظیفه نویسنده پاسخ دادن به پرسشهایی در مورد خدا، بدبینی، خوشبینی یا مسائلی از این قبیل باشد. مساله نویسنده به تصویر کشیدن و نشان دادن این است که چه کسی، چگونه و در چه موقعیتی در مورد این موضوعها چیزی گفته یا چیزی اندیشیده. هنرمند نباید قاضی شخصیتهای آثارش و گفتههای آنها باشد؛ باید شاهدی بیطرف و خونسرد بماند. قضاوت بر عهده هیات منصفه است، یعنی بر عهده خوانندگان. مساله من [به عنوان نویسنده] فقط داشتن استعداد است، یعنی باید این توانایی را داشته باشم که اظهارات مهم را از غیرمهم تشخیص دهم، بر شخصیت داستانم نور بیفکنم و حرف آنها را بزنم.»
آنتوان چخوف در سال 1904 به علت بيماري به اتفاق زنشاولگا کنیپر به يك آسايشگاه آلماني در «بادن وايلر» رفت و در همان آسايشگاه و همان سال در سن 44 سالگي بدرود زندگي گفت و جسدش را به مسكو حمل كردند و آنجا در گورستان كليساي «نودويشي» دفن كردند. بعضي از آثار داستاني او عبارتند از: باغ آلبالو، سه خواهر، بچه تخس،در پستخانه، انتقام زن، خوشحالي و از خاطرات يك ايده آليست.
مهرداد نصرتی
No tags for this post.