فیسبوک؛ صدای بیصدایان
ظاهرا فیسبوک در دنیا جایی برای آپلود عکس، خبر دادن از وقایع مهم زندگی و چیزهایی از این دست بود. در ایران اما این کارکرد تا حد زیادی متفاوت بود. آنچه میدیدم مجموعهی بزرگی از جوانان بودند تشنهی گفتگو. تشنهی ارتباطات اجتماعی. کسانی که پیش از آن چندان صدایی نداشتند و این شبکه به آنها صدای مستقلی بخشیده بود. خیلی نگذشت که تغییر کردن سلسله مراتب معمول قدرت را به چشمام دیدم. استادها، صاحب منصبان، سلبریتیها، هیچکس نمیتوانست از زیر تیغ تند انتقادهای درست یا غلط کاربرها جان سالم به در ببرد. فیسبوک به نویسندههای غیررسمی، شاعرهای بدون کتاب شعر، متفکرهای شناخته نشده، آنها که عموما در خلوت خودشان میپوسیدند و نمیتوانستند در سلسله مراتب رسمی پیشرفت کنند صدای مجزایی داد. او که استاد بود و حتی توی کلاساش نمیتوانستی چند دقیقه رو در رویاش بایستی و حرف بزنی، توی فیسبوک تنها یک اکانت فیسبوکی بود همسطح سایرین که میتوانستی زیر استتوساش کامنت بگذاری و با حرفش مخالفت کنی. تو یک صفحه داشتی و او هم یک صفحه. تو یک صدا داشتی و او هم یک صدا.
از یک زاویه، مساله خطرناک بود؛ آنچه داشت رخ میداد همگانیشدن هر چه بیشتر رسانهها بود و حال هرنوع صدایی داشت شنیده میشد. اما وجه مثبت ماجرا آنجا بود که بسیاری از کسان که در زندگی عادی در حاشیه بودند، بسیاری از آنها که از تمام شکلهای رسمیِ بودن در جامعه حذف شده بودند، جایی برای بیان پیدا کردند. یک بلندگوی جدید. این بلندگوهای جدید ِجهان (شبکههای اجتماعی) تحولات عجیبی رقم زدند. توییتر و فیسبوک دنیا را تکان دادند، منفجر کردند. اخبار از کسی پنهان نماند و یک خبر را هزاران نفر با هم، همصدا تکرار کردند.
فرق فیسبوک اما با کانالهای تلگرامی آنجاست که مثل کانال، مثل کتاب، مثل روزنامه، مثل تلویزیون تو فقط شنونده نیستی. میشنوی و میگویی. برای خیلی از ما شکل جذابی از دیالوگ در فیسبوک شکل گرفت و مونولوگ کشدار و طولانی بسیاری از جوامع شکست. دیگر لازم نبود در فلان نشر رفیق داشته باشی تا کتابت را چاپ کنند. دیگر لازم نبود فلان روزنامه به رسمیت بشناسدت و بهت ستون ثابت بدهد. تو ستون ثابت خودت را داشتی، صدای خودت، صدای مستقل بیصداها در جهانی که صدای آدمهای رسمی، گوش فلک را کر کرده بود.
برایم جالب است که مارک زاکربرگ بنیانگذار فیسبوک هم شبیه شبکهی خودش تا حد زیادی تلاش میکند با عموم مردم همسطح شود. فقط به شیوهی لباس پوشیدناش نگاه کنید. به شیوههای رفتارش. به نوع بودناش که انگار به وضوح بیان میکند تلاشی ندارد شبیه یک آدم ممتاز، متمایز و با یک زندگی لوکس رفتار کند. همسرش یک چینی الاصل مهاجر است؛ زنی که والدینش با قایق از ویتنام به آمریکا مهاجرت کردند. شبیه مهاجرین همین روزها که جانشان برای هیچکس ارزشی ندارد، توی آبهای بیرحم دهتا دهتا صدتا صدتا غرق میشوند و ککِ جهان نمیگزد.
راستش حالا که به ۷ سال پیش برمیگردم از پیوستن به فیسبوک که این روزها البته رونق سابق را ندارد بی نهایت خوشحالام. خوشحالام از اینکه از فرصت بیانی که در اختیارم گذاشتند استفاده کردم؛ از اینکه چیزهایی خواندم که هیچ کجای جهان در هیچ شبکهی خبریای نمیشد بهشان دسترسی پیدا کرد. از اینکه صداهایی را شنیدم که اغلب در حاشیهها در پستوها در فرسایش روزمره زندگی، پشت در اتاق آدمهای قدرتمند خفه میشدند.
منبع:دیجی کالا
No tags for this post.