دکتر شریعتی در آذرماه سال 1312 در مزینان از توابع سبزوار از پدری دانشمند و مادری روستایی وابسته به خاندانی نیمه مالک-نیمه علم به دنیا آمد. اجدادش همه عالمان دین بودند. جد بزرگش، آخوند حکیم، در فلسفه از اصحاب حاجی ملا هادی اسرار، فیلسوف معروف بود. دکتر شریعتی فلسفه را نزد دایی اش، علامه بهمن آبادی که مدرسه سپهسالار حوزه فلسفه قدیم را اداره می کرد، فراگرفت. دکتر شریعتی مبنای فکری و اخلاقی خود را در مکتب پدرش فرا گرفته بود. محمد تقی شریعتی، مفسر و دانشمند اسلامی، یکی از رهبران متفکر معاصر است که در راه آزادی و بیداری و رهبری فکری نسلی جدید، کوشش های پرثمر داشت.
شریعتی تحصیلات خود را در مشهد طی کرد و در سال 1331 "انجمن اسلامی دانش آموزان و دانشجویان" را تاسیس کرد و در مدت هشت سال جلسات هفتگی آن که سخنرانی و بحث و تحقیق در مسائل فکری و مکاتب فلسفی و اجتماعی بود، را بر عهده داشت. وی در سال 1334 وارد دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد شد و به تحصیل در رشته ادبیات فارسی پرداخت. دکتر شریعتی در سال 1335 انجمن ادبی را پایه گذاری کرد و در آن نویسندگان و شاعران جوان و نواندیش خراسان شرکت می کردند. در این جا بود که شعر و ادب نو برای نخستین بار در محیط راکد و در برابر تعصب شدیدی ادبی قد برافراشت.
دکتر شریعتی در سال 1338 با استفاده از بورس تحصیلی از دانشگاه مشهد برای ادامه تحصیل به دانشگاه سوربون فرانسه اعزام شد و در رشته زبان شناسی تطبیقی به درجه دکترا نائل شد. البته گفته می شود وی در آن جا به تحصیل در رشته های جامعه شناسی، مبانی علم تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت. شریعتی در فرانسه با متفکرانی چون ژان پل سارتر، آلبر کامو و فرانتس فانون آشنا شد و علی رغم تاثیر گرفتن از این دانشمندان، وی از آن ها به دلیل رد کردن دین انتقاد می کرد و معتقد بود تنها راهی که ملت های محروم می توانند با امپریالیسم غربی مبارزه کنند، از طریق هویت حاصل می شود و هویت هم خود از طریق سنت های دینی حفظ می شود.
او همچنین در مدت پنج سالی که در فرانسه بود با متفکرانی چون لوئی ماسینون، ژان برگ، هانری لوفور و جرج گورویچ از نزدیک آشنا شد. دکتر شریعتی خود می نویسد که وی شاگرد گورویچ بوده و این که پنج سال تمام در همه درس های وی حضور داشته است و با افکار پیچیده او آشنایی کاملی داشته است؛ "گورویچ نابغه جامعه شناسی دنیا بود… اما ماسینون چیز دیگری بود!
شریعتی با آمیزش افکار اسلامی ایرانی خود با اندیشه های نوین دارای طرز تفکری خاص شد. وی روحیه انقلابی و مبارز داشت و در تظاهرات پشتیبانی از انقلاب الجزایر شرکت کرد، مجروح شد و چندی نیز در بیمارستان بستری شد.
دکتر شریعتی همچنین از اعضای فعال نهضت آزادی ایران بود که در سال 1342 به آن پیوسته بود و در سال 1344 در جریان کنگره "جبهه ملی" در ویس باد آلمان هم به عنوان سردبیر روزنامه فارسی زبان "ایران آزاد" انتخاب شد.
معلم شهید در سال 1344 به سلسله سخنرانی هایی در حسینیه ارشاد درباره تاریخ اسلام، جامعه شناسی و اسلام شناسی دست زد. سخنرانی در حسینیه ارشاد در نهادی که از شهادت امام حسین در مبارزاتش علیه بنی امیه همواره سخن می رفت، مهر تاییدی بر مبارزه دکتر شریعتی علیه رژیم شاه در ایران بود.
در سال 1352 ساواک حسینیه ارشاد را بست، توزیع و نشر کتاب های او را ممنوع کرد و پدر دکتر شریعتی را دستگیر کرد که همین امر سبب شد شریعتی خود را تسلیم کند. او به مدت هشت ماه و تا سال 1354 در زندان به سر می برد و همچنان تحت نظر بود. دکتر شریعتی سرانجام در تاریخ 26 اردیبهشت سال 1356 با گذرنامه معمولی به نام علی مزینانی از ایران خارج شد و صبح روز 29 خرداد در اثر حمله قلبی و به طور مرموزی در شهر لندن درگذشت. این در حالی بود که بسیاری بر این باور بودند ساواک در مرگ دکتر شریعتی نقش داشته است.
از جمله کتاب های این نویسنده و متفکر بزرگ می توان به "تحلیلی از مناسک حج"، "تاریخ و شناخت ادیان"، "اسلام شناسی"، "جهان بینی و ایدئولوژی"، "میعاد با ابراهیم"، "بازگشت به خویشتن"، "ویژگی های قرون جدید"، "هبوط در کویر" و بسیاری آثار دیگر اشاره کرد.
دکتر شریعتی در کتاب "بازگشت به خویشتن" به جایگاه انسان شرقی از دید غرب می پردازد و این نکته را متذکر می شود که همه کوشش دو قرن اخیر غرب صرف ایجاد ایمان به غرب و بی ایمانی به خود شده است. شریعتی معتقد بود که از نظر غربی ها، مابقی ملت های غیرغربی باید ارزش های خود را نفی کنند.
کتاب "هبوط در کویر" از بهترین کتاب های دکتر شریعتی است و در بخش اول این کتاب یعنی "هبوط"، داستان نمادین آدم و هبوط او از بهشت به چشم می خورد؛ در بخش دوم وی کویر را به عنوان نماد ایران معرفی می کند و با برشمردن مشخصات کویر، مسائل آن روز تاریخ پرفراز و نشیب ایران را ترسیم می گوید. شریعتی می گوید که "کویر تاریخی است که در صورت جغرافیا نمادین شده است".
کتاب "هبوط و کویر" ابتدا در دو کتاب با عنوان های "هبوط" و "کویر" به چاپ رسید. "هبوط" یا "داستان خلقت" و یا "درد بودن" در سال 1348 به نگارش در آمد و "کویر" نیز دست نوشته ای بود که احتمالا در سال 1348 نوشته شد.
دکتر شریعتی در ابتدای "هبوط" می نویسد: مرا کسی نساخت، خدا ساخت، آن چنان که "کسی می خواست"، که من کسی نداشتم، کسم خدا بود، کس بی کسان. او بود که مرا ساخت، آن چنان که خودش خواست، نه از من پرسید و نه از آن "من دیگر" م. من یک گل بی صاحب بودم. مرا از روح خود در آن دمید و بر روی خاک و در زیر آفتاب تنها رهایم کرد. "مرا به خود واگذاشت". عاق آسمان! کسی هم مرا دوست نداشت، به فکرم نبود. وقتی داشتند مرا می آفریدند، می سرشتند، کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد …. وقتی می خواستند قامتم را برکشند، خویشاوند شاعر خیال پرور و بلندپروازی نداشتم تا خیال و آرزوی خویش را نثار بالای من کند. وقتی می خواستند کار دل را در سینه ام آغاز کنند، آشنایی دلسوز و دلشناس نداشتم تا برود و برگردد و از خزانه دل های خوب، بهترین را برگزیند. وقتی روحم را خواستند در کالبدم بدمند، هیچ کس پریشان و ملتهب دست به کار نشد تا از نزهتگه ارواح فرشتگان، قدیسان، شاعران، عارفان و الهه های زیبایی های روح و خدایان هنر و احساس و ایمان، نازترین و نازنین ترین را انتخاب کند، وقتی …وقتی … وقتی…وقتی… وقتی…."
دکتر شریعتی همچنین در "کویر" می نویسد: بر کرانه های کویر به تعبیر حدودالعام، "شهرکی" است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه های آبی سرد که در تموز سوزان کویر، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید، از دامنه ها، کوه های شمالی ایران، به سینه کویر سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می آورد.
این استاد گرانقدر در بخش "معبودهای من" از کتاب "هبوط در کویر" از پروفسور لوئی ماسینون نام می برد که به گفته خود وی خیلی چیزها را از او دارد و این که ماسینون در ساختمان او دست داشته است.
معلم شهید کتاب های "منحنی شخصی زندگی حلاج" و "سلمان پاک" این پروفسور فرانسوی را ترجمه کرده و می نویسد که "من در حضور او خود را در برابر یک روح بزرگ و یک انسان فراتر و یک خوبی مطلق و متعالی و یک انسان نفیس و کمیاب می یافتم."
دکتر شریعتی می گوید که گرچه ماسینون بزرگ ترین اسلام شناس و شرق شناس جهان معاصر بود، زیبایی روح و جلال انسانیت و احساس ظریف و پرجذبه او بیشتر در نزدیکانش اثر می گذاشت تا نبوغ علمی و فکری اش.
این ادیب و متفکر در "هبوط در کویر" می نویسد: آدمیزاد چه گرفتاری هایی که ندارد! رآلیسم و ایده آلیسم. هر وقت می خواهم خود را تسلیم رآلیسم کنم و به آن چه هست، به "واقعیت" جهان و انسان بیندیشم، احساس می کنم که دچار ابتذال شده ام. انسان همیشه خود را از طبیعت شریف تر می یابد و خود را از "آن که هست" برتر می خواند. چه پست اند آن ها که فاصله میان "آنچه هست" شان با "آنچه باید باشد"شان نزدیک است و حتی در برخی هر دو بر هم منطبق! حیوان و درخت است که این دو "بودن"شان یکی است. هر موجودی در طبیعت "آن چنان است که باید باشد" و تنها انسان است که هرگز آن چنان که باید باشد نیست.
شریعتی در ابتدای کتاب "گفتگوهای تنهایی" نیز می گوید: سرشت مرا با فلسفه، حکمت و عرفان عجین کرده اند. حکمت در من نه یک علم اکتسابی، اندوخته هایی در کنج حافظه بلکه در ذات من است، صفت من است و چنان که وزن دارم، غریزه دارم، گرما دارم؛ یعنی موجود هستم دارنده این صفات و حالات هستم، موجودی هستم دارنده حکمت، فلسفه، فلسفه در آب و گل من است، در جوهر روح من است.
گزارش: شه تاو ناصری
No tags for this post.