روسو: زندگی من به زندگی ولتر بسته بود

 در سادگی هر چه بیشتر، در زندگی در آغوش طبیعت، در دوری گزیدن از جوامع فاسد که اساس هر چیز را بر تظاهر و نیرنگ و چاپلوسی و دورویی نهاده‌اند.» عبارت‌های بالا، بخشی از رساله ژان ژاک روسو بود.

داستان از این قرار بود که روسو در یکی از روزهای گرم تابستان که از ملاقات دوست فیلسوفش دیدرو (که به علت انتشار نامه‌ای در قلعه "ونسن" زندانی بود، برمی‌گشت.)، عنوان درشتی در روزنامه «مرکور دو فرانس» توجهش را جلب کرد:

«آیا پیشرفت علم و هنر موجب تهذیب اخلاق بشر شده یا سبب انحطاط آن؟» فرهنگستان ویژون فرانسه این موضوع را به مسابقه گذاشته و رساله روسو  برای شرکت در این مسابقه نوشته شده بود که اتفاقا برنده هم شد. او به نوشتن همین رساله هم اکتفا نکرد و عملا تصمیم گرفت نمونه عینی مقاله‌اش نیز باشد. بنابراین از زندگی شهری دست کشید و به نقطه‌ای در حومه پاریس پناه برد. جایی که پوشیده از جنگل‌های سرسبز و چشمه‌سارهای فراوان بود. روسو در آنجا به بدوی‌ترین شکل ممکن زندگی می‌کرد. از میوه درختان می‌خورد، از آب چشمه‌ها می‌نوشید و زیر سایه درختان می‌خوابید و افکار خود را نشر می‌داد. چنین وضعیتی با منافع گروه وسیعی در اروپا منافات دارد. از این‌رو عده‌ای علیه روسو به‌پا خواستند که یکی از این افراد ولتر بود.

ولتر علیه روسو

ولتر نامه جالبی به روسو نوشت:«کتاب جدیدی را که علیه بشریت نوشته‌اید، دریافت داشتم و متشکرم… هرگز کسی تا به حال این همه ذوق و استعداد برای آنکه ما را به زندگی چهارپایان بازگرداند، به کار نبرده است. به خواندن کتاب شما، انسان هوس می‌کند چهار دست و پا راه برود ولی چون بیش از 60 سال است که من این عادت را از دست داده‌ام، متأسفانه نخواهم توانست دوباره آن را از سر بگیرم. چنین توفیقی را برای دیگران که از من بدان شایسته‌ترند، آرزو می‌کنم… »

شروع چنین مشاجره‌ای هر چقدر با روحیه ولتر تناسب داشت، با سرشت آرام روسو هماهنگ نبود. از این‌رو خاموش ماند و تنها در نامه ای کوتاه، ولتر را از «چهار پا شدن» بر حذر داشت: «هرگز سعی نکنید چهاردست و پا راه بروید. هیچ‌کس در دنیا کمتر از شما در این کار توفیق نخواهد یافت. شما در نگه داشتن دیگران روی دو پا،بیش از آن کوشیده‌اید که امروز بخواهید خود چهاردست و پا راه بروید… »

ظاهرا جنگ مغلوبه شده بود. تنها سال‌ها بعد از مرگ ولتر اسنادی نشان دادند که ولتر تا سال‌ها بعد، بر رفتارها و دیدگاه‌های طبیعت‌گرای روسو و تأکید وی بر مسأله خوشبختی انسان در آغوش طبیعت، دور از تمدن و فشارهای زندگی شهری، نه‌تنها انتقاد جدی داشت بلکه چنین آرایی را پست و رقت‌انگیز می‌دانست. در «برخورد اندیشه‌ها»(جواد حدیدی) می خوانیم: پس از مرگ ولتر، کاترین دوم، ملکه روسیه کتابخانه او را خریداری کرد. این کتابخانه بعدها به لنینگراد منتقل شد. در بین کتاب‌های این کتابخانه، رساله «علل عدم مساوات…» روسو را که مورد استفاده ولتر قرار گرفته بود، یافتند که ولتر در کنار این عبارات روسو: «انسانی که می‌اندیشد جانوری منحط است» چنین نوشته بود: «فلسفه‌ای احمقانه… پست… مسخره… رقت‌انگیز… غلط… رمانی بی‌سر و ته… خیابانی پوچ…»

تفاوت ولتر و روسو

اختلاف میان روسو و ولتر علاوه بر آنکه جنبه فلسفی داشت، به حکم موقعیت خاص اجتماعی و خانوادگی هر یک، از نهادشان سرچشمه می‌گرفت. به همین دلیل هم روز به روز بر شدت آن افزوده می‌شد. ولتر مردی ثروتمند، موفق و مشهور و از خانواده‌ای به نسبت متعین بود. در حالی که روسو دوران کودکی و جوانی را در تنگدستی گذرانده بود. به هر حال نامه‌نگاری‌های این دو به هم ادامه داشت و امروزه بخش مهمی از تاریخ فلسفه را به خود اختصاص داده است. غالبا ولتر جسورانه‌تر روسو را  می آزرد و معتقد بود روسو دیر به دنیا آمده و باید در عصر کلبی‌ها می‌زیست و با دیوژن خم‌نشین دمساز می‌شد. حتی پا را از این فراتر گذاشته، او را «سگ هار دیوژن» نامید اما روسو – انسانی که درباره خود اعتقاد داشت که نه فیلسوف است و نه می‌خواهد باشد و تنها آرزو دارد که انسان خوبی باشد- با ملایمت رفتار می‌کرد و معتقد بود که اهانت‌های زشت و زنده ولتر، در حقیقت نشانه احترام و اعتقادی است که در اعماق قلبش برای روسو قائل است. از این‌رو وقتی اوایل ژوئن 1778 شنید که ولتر مرده است، بسیار اندوهگین شد و در مقابل تعجب یکی از دوستانش در پیش‌گویی عجیبی گفت: «زندگی من به زندگی ولتر بسته بود. او مرد. من هم به زودی به او خواهم پیوست.» و شگفتا که چنین هم شد و روسو یک ماه بعد از مرگ ولتر، بر بستر مرگ افتاد و این هم از طنز روزگار است. این دو اندیشمند که در سال‌های زندگی‌شان (با وجود تمام اعتقاد قلبی‌ای که به هم داشتند) همدوش هم نایستاده بودند، بعد از مرگ در کنار هم در گورستان پانتئون فرانسه آرام گرفتند و به خاک سپرده شدند.

ولتر در یک نگاه

فرانسوا ماري اروئه كه بعدها نام ولتر را براي خود برگزيد، در سال ۱۶۹۴ در پاريس ديده به جهان گشود و 30 مي‌1778 از دنيا رفت. در سال ۱۷۱۵ اشعاري بر ضد فيليپ دوم از خاندان اورلئان سرود كه باعث تبعيد وي از فرانسه به انگلستان شد. در آنجا زبان انگليسي را آموخت وبا شوق فراواني آثار پوپ، اديسون، كنگرو و سويفت را مطالعه كرد و چندي بعد خود سويفت را ملاقات كرد و او را نويسنده‌اي دلخواه يافت. در تشييع جنازه نيوتن شركت جست. او در ستايش و تحسين آزادي و استقلال در انگلستان مطالبي نوشت و در كتاب نامه‌هاي فلسفي انتشار داد. پس از چندي مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد ولي دوباره مورد اتهام قرار گرفت و به زندان باستيل فرستاده شد. پس از رهايي از زندان اقبال به ولتر روي آورد و زندگي‌اش قرين آسايش شد. هنرياد، ساده‌دل يا كانديد و تراژدي بروتوس از آثار ولتر هستند.

 

مهرداد نصرتی

 

No tags for this post.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا