افراد سخت جان دارای سه صفت، تعهد، کنترل و چالش هستند
ما چطور با دو موجود مواجه هستیم، انسانی که تسلیم می شود و انسانی که تسلیم نمی شود، مرز مقاومت انسان تا کجاست؟
این سوال تقریبا تمامی صد سال روانشناسی مدرن را به خودش اختصاص داده است، خیلی از روانشناسان با دیدن قهرمانان متوجه شدند که اینان انسان های ویژه ای هستند، برای همین مطالعه کردند و دریافتند مقاومت قهرمانان حد و مرزی ندارد تا جایی که سلول های عصبی اجازه بدهند می توانند این مقاومت را انجام بدهند که به این انسان ها سخت جان گفته می شود. روانشناسان یافتند که سخت جانان سه صفت شخصیتی را با هم دارند، یکی اینکه کاری را که شروع کردند تمام می کنند و تعهد دارند که دنیای پیرامون برایشان مهم باشد، دوم صفت کنترل است، کنترل یعنی اعتقاد قلبی به این که با فعالیت های خود می توانم به آنچه می خواهم تاثیر بگذارم و این یک اعتقاد زبانی نیست، آنها اعتقاد قلبی دارند و یک ایمان واقعی است.
در روزی قرار داریم فتح خرمشهر که از نظر منطقی باید مقاومت شان شکسته می شد ولی ظاهرا چیزی فراتر از این به کمکشان می آید و این ایمان فردی است و به قهرمانان زندگی ما تبدیل شدند.
من نمیتوانم درباره قابلیت های شما مناظره کنم چون من توانایی های شما را از بدو تولد نمی دانم و من لحظه ای شما را می بینم و قضاوتم درباره این لحظه است. صفت سوم تمایل به چالش است، این افراد هر چیزی که در هرجا اتفاق افتاده را نمی پذیرند، در مورد فتح خرمشهر بعضی ها می گفتند با تجهیزات ارتش بعث که خیلی پیشرفته تر از تجهیزات آن روز ما بود، دیگر نمی توان کاری کرد، یعنی وضعیت موجود را پذیرفتیم و چالشی با آن نداریم.
این تسلیم شدن است؟ منطقی میگوید: من تمام شرایط را باختم.
دقیقا. سخت جانان هرگز نمی پذیرند وضعیتی مطابق میل شان نباشد، اگر می خواهند فتح اورست را انجام بدهند، با وجود طوفان و بهمن، بسیار اندک هستند کسانی که اورست را فتح کنند و اینجاست که آن صفات شخصیتی خودش را نشان می دهد. در فتح خرمشهر افراد سخت جان به قول معروف پمپاژ کننده این سه صفت تعهد، کنترل و چالش بودند. مطلب دیگر مقاومت روان شناختی است، یعنی من موقعیت های استرس زا را کمتر از حد عادی می دانم. وقتی انسان های عادی به تصرف شهر نگاه می کردند آن را فاجعه می دانستند. در حالی که سخت جان ها فقط یک شکست موقتی می دانستند و بس. در زلزله هایی که اتفاق می افتد افرادی هستند که تسلیم نمی شوند. در زلزله بم که در سال 1382 اتفاق افتاد ،حدود دوازده سیزده سال قبل،هنوز هم انسان هایی وجود دارند که با شرایط تطبیق پیدا نکردند و افرادی هم بلافاصله توانستند خود را وفق دهند و وضعیت خود را بهتر کنند، آن فاجعه پنداری است.
اشاره کردید گروهی تصمیم گرفتند، شکست را بپذیرند وتسلیم بشوند، کشته بشوند و گروهی دیگر تا پای جان ایستاده و کارشان را ادامه دادند. می شود این موضوع را با نمونه هایی کوچک تر مثل بازی فوتبال مقایسه کرد که به نظر می آید همه چیز به ضرر یک تیم است ولی در آخرین لحظه ورق برمی گردد و اوضاع بهتر می شود؟
اگر به مغز به عنوان یک ساختار عصبی و شیمیایی نگاه کنیم .این واسطه های شیمیایی هستند که بازی می کنند، آدرنالین است که کمک می کند به آن فرد که به عنوان قهرمان در میدان قرار بگیرد، بنظر می آید که آن فرد است که از گروه متمایز است، حال اگر بتواند گروه را با خودش همراه کند پیش می رود اگر نه فرد دیگری جلو می رود. در واقع ما داریم به فرد خاصی نزدیک می شویم که منحصر به فرد است.
آیا در بدن کلیدی وجود دارد که بتواند ما را قهرمان کند؟
هرکدام از ما می تواند قهرمان باشد منوط به اینکه تربیت شده باشیم، انسان ترسو یکباره در میدان جنگ قهرمان نمی شود.
یعنی شجاعت در طول زمان اکتسابی است؟
دقیقا شما به مغز اشاره کردید و من این را مدل وار توضیح می دهم، در هر اتفاقی که واکنش نشان می دهیم، این محصولی از چرخه فیزیولوژی ما، رفتار ما و شناخت ما است. این سه مورد، واکنش ما را به اتفاق نشان می دهند. ابتدا مغز به عنوان پردازش کننده بدن بر اساس تجربه ها و یاد گیری ها آن را در زمره استرس زیاد یا کم قرار می دهد، اگر واقعه توسط مغز فاجعه پنداشته شود مغز فرمان می دهد بدن در حالت جنگ یا گریز قرار گیرد، هورمون ها ترشح می شوند و ضربان قلب بالا می رود، دمای بدن بالا می رود و تعرق صورت گرفته و فرد آماده جنگ یا فرار می شود. حالا اگر مغز فرمان داد همه چیز تحت کنترل است هورمون ها کمتر ترشح می شوند و ضربان قلب بالا نمی رود. عصب شناسان متوجه شدند مغز خیلی زود یادش می رود که چه فرمانی داده یعنی می گوید این موقعیت استرس زاست بعد ضربان قلب شروع می شود و بعد مغز میگوید ضربان قلب بالاست پس این استرس زاست قافل از اینکه خود به هورمون ها فرمان داده تا ضربان قلب بالا رود. در اختلالات پنیک یا وحشت زدگی، بدون علت خاصی مغز فرمان می دهد. در برخی از فیلم ها انسان ها در موقعیت خاص تبدیل به قهرمان می شوند که این امر در روانشناسی مورد تایید نیست.
پس قهرمانان دست کم شجاع هستند.
بله قهرمانان تربیت می شوند.
اگر ما اهل تسلیم شدن هستیم در واقع ضعیف هستیم و باید دلخور باشیم؟
میتوانیم شجاعت را در خودمان بپرورانیم، به جای سرزنش به این فکر کنیم که چرا یکسری از صفات را نداشتیم پس بهتر است آنها را آموزش ببینیم.
اگر بر عکس رفتار کنیم یعنی بیشتر از توانایی واکنش نشان دهیم، می شکنیم؟
قطعا، ولی نکته جالب در این است که سخت جان ها عملکرد بعدیشان تسلیم شدن نیست باز هم شجاعت است.
چه کنیم که تسلیم نشویم؟
به کاری که انجام می دهیم متعهد باشیم و معتقد به اینکه آدمی بدنی دارد که به هیچ عنوان نمیتوان برای آن محدودیتی قائل شد، بنابراین می توانیم همان کار سخت جان ها را انجام دهیم.
یعنی این افراد مزیتی در برابر بقیه ندارند، فقط باید از لحاظ روحی و جسمی در موقعیت مناسب قرار بگیرند؟
فردی که یک رشته رزمی می داند ممکن است بسیار ترسو تر از کسی باشد که هیچ رشته رزمی بلد نیست.
No tags for this post.