اسلامیسازی علوم انسانی بدون توجه به نیازهای جامعه امکانپذیر نیست
در گفتگو با دکتر غلامرضا ذکیانی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی به بررسی وضعیت علوم انسانی در کشور و راههای ارتقای این علوم پرداختیم که ماحصل این گفتگو را در ادامه میخوانید.
با توجه به این که شرط ارتقا و پیشرفت علوم انسانی به کار گرفتن و مجال دادن به شاخههای مختلف این علوم در حل معضلات جامعه است، به عقیده شما سیاستگذاران علمی در کشور ما تا چه حد نسبت به این موضوع اهتمام دارند و رشد این علوم را از این مسیر پیگیری میکنند؟
برای این منظور دانشگاه باید مأنوس با جامعه باشد و اگر چنین اعتقادی داشتیم باید اتکای به درآمد نفتی و روش بخشنامهای را کنار بگذاریم. روش حاکم فعلی این است که بودجهای در اختیار دانشگاهها قرار میگیرد و در کنار آن بخشنامهای صادر میشود که باید فلان و بهمان کارها انجام شود؛ در حالی که اگر ما بخواهیم ارتقای علوم انسانی را از مسیر درست آن تعقیب کنیم باید به واقعیت رجوع شود و خود را در جریان عرضه و تقاضای موجود در جامعه قرار بدهیم. باید ببینیم که چه نیازهایی در جامعه وجود دارد و آموزش و پژوهش را در مسیر همان نیازها سامان بدهیم.
در حال حاضر نزدیک به 80 سال از تأسیس دانشگاه تهران به عنوان نخستین دانشگاه نوین و مدرن کشور میگذرد، اما ما هنوز در فضای محوری آموزش عالی، در زمینه تربیت نیروی دارای درک کارآمد از علوم انسانی برای فعالیت در بخشهای مختلف جامعه مانند ارتباطات، صدا و سیما، نیروی انتظامی، قوه قضاییه، صنایع خودروسازی و مواردی از این دست کمبود داریم. به همین دلیل است که بعضاً نهادها و ارگانها وقتی میبینند دانشجویانی که در رشتههای علوم انسانی فارغ التحصیل میشوند با نیازهای آنها فاصله دارند، خود رأساً اقدام به راهاندازی دانشگاه و دانشکده مخصوص به خود میکنند. دانشکده صدا و سیما، دانشکده رفاه، دانشکده علوم قضایی، دانشکده علوم انتظامی و بسیاری دیگر از مؤسسات آموزش عالی دولتی و غیردولتی مصادیقی از این موضوع هستند.
این پدیده به ما میگوید که دست زدن به ترکیب آموزش عالی دشوار است و همین امر نیز از یک سو موجب عدم پویایی علوم انسانی و عدم تناسبش با نیازهای جامعه و فاصله گرفتن جامعه از این علوم شده و از سوی دیگر متأسفانه سازمانهای مختلف را به سمت تأسیس دانشگاه سوق داده است. البته نمیتوان این سازمانها را چندان در این زمینه مقصر دانست چون آنها نیازمند نیروهایی بوده و هستند که نیازهایشان را تأمین کنند و دانشگاههای ما هم متأسفانه در طول این چند دههای که از عمرشان میگذرد یا رسالت واقعی خود را درک نکردهاند و یا اگر هم درک کردهاند قدمهای مؤثری برای محقق کردن این رسالت برنداشتهاند و مجموعههای اجرایی را به خود بی اعتماد کردهاند.
در حال حاضر 2 میلیون دانشجوی علوم انسانی داریم که نیازی به مبانی و تئوریهای اساسی ندارند و باید به عنوان نیروی دارای مهارت برای حل مشکلات جامعه تربیت بشوند. در اینجاست که دانشگاهها باید رسالت خود را درک کنند.
با این توصیفی که شما داشتید در حال حاضر چه کار باید کرد؟
اولاً دانشگاهها باید رسالت خود را درک کرده و به سمت برطرف کردن نیازهای جامعه بروند. اینکه جمعی از اساتید یک رشته در مقام دوستی و هم درک بودن در گروهی بنشینند و در درک جامعه را به روی خود ببندند و فقط دورههای کارشناسی ارشد و دکترا تعریف کرده و خود را سرگرم تدریس در این دورهها کنند گرهی از کار ما نمیگشاید و اصولاً همین رویه بوده که مشکلساز شده است. این اساتید باید ببینند که آنچه میگویند و به دانشجویان میآموزند به کجای جامعه مربوط است و چه دردی از جامعه را دوا میکند. متأسفانه بعضی حتی تا اینجا پیش میروند که میگویند ما داریم به مبانی مسائل میپردازیم و کار ما ربطی به جامعه ندارد و دیگران باید مسائل جامعه را حل کنند.
بله، به نیاز به بحث و بررسی مبانی و مبادی علوم انسانی نیز داریم، اما این کار عدهای محدود از دانشمندان درجه یک است و نه جمعی گسترده از اعضای هیئت علمی. ما در حال حاضر 2 میلیون دانشجوی علوم انسانی داریم که نیازی به مبانی و تئوریهای اساسی ندارند و باید به عنوان نیروی دارای مهارت برای حل مشکلات جامعه تربیت بشوند. در اینجاست که دانشگاهها باید رسالت خود را درک کنند. رسالت دانشگاهها تربیت نیروی ماهر برای سامان دادن به عرصههای مختلف جامعه و حل نیازهاست. شرط تحقق این امر این است که دانشگاه خودش را در تعامل با جامعه و مسئول نیازهای آن بداند و خود را با آن تطبیق بدهد. برای این منظور رشتههای تحصیلی و پژوهشها باید به اقتضای نیازهای جامعه توسعه بیابد و نه این که در جاهای مختلف رشتههایی با عناوین گوناگون و در مقاطع مختلف تأسیس شود.
رسالت دانشگاهها تربیت نیروی ماهر برای سامان دادن به عرصههای مختلف جامعه و حل نیازهاست. شرط تحقق این امر این است که دانشگاه خودش را در تعامل با جامعه و مسئول نیازهای آن بداند و خود را با آن تطبیق بدهد.
آنچه شما به آن اشاره کردید وظیفه مسئولان دانشگاهها و اساتید و اعضای هیئت علمی است. اما آیا جامعه و مسئولان سیاستگذار در این رابطه وظیفهای ندارند؟
رسالت اول رسالت دانشگاه است، اما جامعه هم باید به دانشگاه توجه داشته باشد. باید از سیستم تبلیغات عمومی ملی و از دستورالعملهای مربوطه استفاده کنیم و این درک را در بخشهای مختلف جامعه ایجاد کنیم که اگر نیازی دارید به دانشگاه منعکس کنید. در این شرایط دیگر معنا ندارد استادی جزوه 30 ساله، 20 ساله و حتی 5 ساله خود را تدریس کند. هر جزوه و هر کتابی باید ناظر به یکی از نیازهای واقعی جامعه باشد.
اگر تعامل میان دانشگاه و جامعه جای خود را باز کند من تردید ندارم که در طول پنج سال آینده نه تنها تحول علوم انسانی رخ خواهد داد، بلکه علوم انسانی اسلامی هم خواهد شد. در واقع ما معتقدیم که اسلامی شدن علوم انسانی با بخشنامه و به صورت از بالا به پایین اتفاق نمیافتد. اگر دانشگاه خود را موظف بداند که نیازهای واقعی جامعه را حل کند، با توجه به این که جامعه ما یک جامعه مسلمانی، شیعی و انقلابی است و نیازهای آن هم صبغه دینی دارد، اگر تئوریهایی که داده میشود صبغه دینی داشته باشد، این تئوریها هم مورد قبول واقع میشود و هم در عرصه عمل مشکلات را حل و نیازها را مرتفع میکند و اگر صبغه دینی نداشت خودبخود از مدار خارج میشود؛ چرا که مدار علم نیز در نهایت مدار عرضه و تقاضاست.
به عبارت دیگر اگر یک دانشمند و اندیشمند علوم انسانی تقاضای عمومی جامعه ما را که مسلمان هستند رعایت کند تئوری او پذیرفته میشود و اگر صبغه دینی نداشته باشد پذیرفته نمیشود. بنابراین در یک روند طبیعی این هنجار ایجاد میشود که تئوری شما باید صبغه دینی داشته باشد. بنابراین، چنان که شما هم در ابتدا اشاره کردید، با ناظر شدن دانشگاهها به نیازهای واقعی جامعه، با توجه به صبغه دینی و اسلامی نیازها، تئوریها در درازمدت صبغه دینی پیدا خواهند کرد. گمان من این است که تنها راه متحول کردن علوم انسانی و اسلامی کردن دانشگاه همین است و هیچ راه دیگری ندارد و هر راه دیگری حاشیهپردازی و هزینه کردنهای گزاف است.
جامعه هم باید به دانشگاه توجه داشته باشد. باید از سیستم تبلیغات عمومی ملی و از دستورالعملهای مربوطه استفاده کنیم و این درک را در بخشهای مختلف جامعه ایجاد کنیم که اگر نیازی دارید به دانشگاه منعکس کنید.
این بیان شما در حالی است که جریان تحولخواهی در علوم انسانی بیشتر تکیه خود را بر بحث مبانی و تغییر در مبانی قرار داده است. به نظر شما این جریان از این جهت با چه موانعی روبروست؟
اگر دانشمندان ما بنشینند و بدون توجه به نیازهای روز خودشان فقط بخواهند در مبانی و اصول و تئوریهای کاملاً انتزاعی تحول ایجاد کنند و از این طریق به دنبال اسلامیسازی باشند، تاریخ نشان داده که این قضیه محال است و امکان تحقق ندارد. خود من بیش از 10 سال است که در جلساتی که در این زمینه تشکیل میشود حضور دارم، اما هنوز یک کتاب هم با این رویکرد حاصل نشده است و هر چه بوده یا ترجمه بوده و یا تفاوت چندانی با ترجمه نداشته است.
بنابراین با این شیوه تحول علوم انسانی امکان ندارد اتفاق بیفتد. این اتفاق در درازمدت میتواند روی دهد. در واقع وقتی تئوریهای کاربردی و کوچک با هم جمع میشوند، شبکهای تولید میشود که دانشمندان بزرگ میتوانند با درک پیوستگی این شبکه به تئوریهای قویتر و فراگیر برسند و این تئوریها هم تحول را در پی خواهند داشت و هم به نتیجه اسلامیسازی منجر میشوند. به عقیده من هیچ راهی جز این وجود ندارد و کسانی که تصور میکنند میتوان بدون توجه به نیازهای واقعی جامعه در علوم انسانی تحول ایجاد کرد، آب در هاون میکوبند.
گفتگو: سید مهدی موسوی
No tags for this post.