راز جاودانگی

بی شک مخاطبان فراوانی را می توان یافت که دوست داشته باشند به این فهرست چهار نفره نام هایی را بیفزایند اما باید اعتراف کرد که نام های بزرگی نظیر امیر هوشنگ ابتهاج، فریدون مشیری، نصرت رحمانی، اسماعیل شاهرودی، منوچهر آتشی و شاعران بزرگ دیگری که بی شک از نام های تثبیت شده در شعر معاصر ما هستند، غالبا یکی از دو ویژگی ای را که بر شمردیم(عام فهمی و خاص پسندی)، ندارند. برآنیم در این جستار، دلایل مقبولیت این چهار شاعر را که مخالفان شعرشان هم سهم برابری به اندازه موافقان و ستایشگران‌شان در شهرت این شاعران دارند، بررسی کنیم؟به بهانه سالمرگ سهراب سپهری(یکم اردیبهشت)، فضل تقدم را در این جستار به این شاعر دادیم:

سهراب سپهری؛ بچه بودای اشرافی

تعبیر بچه بودای اشرافی را نخستین بار رضا براهنی درباره سهراب سپهری به کار برد و به همین هم اکتفا نکرد و سال ها بعد در شعری نیمایی( در کتاب خطاب به پروانه ها) هم او را به عنوان فرد ساده لوح «خفته زیر پشه بند ذنّ» مورد خطاب قرار داد.

سفرهای متعدد سهراب که فهرست بلند بالایی از آن در ابتدای کتاب پیامی در راه آمده، در کنار بی حاشیه بودن این شاعر و دخالت مستقیم نکردنش در حوزه سیاست، آن هم در عصری که شاعران به شدت گرایش به سیاسی کاری داشتند به اضافه رفاه نسبی‌ای که احتمالا از رهگذر فروش تابلوهای نقاشی هایش به دست آورده بود، باعث چنین موضع گیری هایی بود که خود به خود در مطرح شدن نام این شاعر تأثیر داشت.شاعری که اتفاقا با نقاشی آغاز کرده بود و نخستین مجموعه شعر نیمایی اش با عنوان مرگ رنگ(سهراب پیش از این کتاب کتابی با اشعار کلاسیک منتشر کرده است)، چنگی به دل نزد اما شاعر هوشمندی مثل فروغ فرخزاد، همان روزهای چاپ و نشر این کتاب پیش‌بینی کرده بود که شاعر این کتاب اگر کمی بیشتر روی شعر وقت بگذارد، افق های کشف نشده ای را فتح خواهد کرد.پیشگویی‌ای که گذشت زمان صحت آن را نشان داد.

فروغ فرخزاد؛ پریشادخت شعر

داستان مرگ تلخ و تراژیک فروغ فرخزاد که به تعبیر اخوان ثالث، «پریشادخت شعر آدمیزادان» بود، گرچه نام شاعر جسور دهه چهل را بیش از پیش بر سر زبان ها انداخت اما نام فروغ، پیش از این هم بسیار بر سر زبان‌ها بود و این موضوع چندین و چند دلیل داشت.ازدواج و جدایی زود هنگام، حشر و نشر نزدیک فروغ با ابراهیم گلستان که ناخود آگاه او را با بسیاری از روشنفکران عصر خود گره می زد،

تجربه بازی در فیلم(در فیلم خواستگاری با پرویز داریوش هم بازی شد و نقشی را که پرویز داریوش بازی کرد قرار بود آل احمد بازی کند!!) و تئاتر(بازی در شش شخصیت در جستجوی نویسنده لوییجی پیراندللو به کارگردانی پری صابری) و فیلمسازی(ساخت فیلمی از جذامیان و جذام خانه با نام خانه سیاه است) و طرح موضوعات تابوگونه در شعر، همه و همه از دختری که در نامه های عاشقانه اش به پرویز شاپور در ایام نامزدی اش، تصویر دختری بسیار سنتی و عاشق پیشه را ارائه می دهد، چیزی می آفریند که هیچ شباهتی با آن تصویر اولیه ندارد. آیا حتی نیمی از این دلایل هم برای ماندگاری نام فروغ کافی نیست؟

احمد شاملو؛ شیر آهنکوه مرد

شاملو نسبت به سه شاعر دیگر بیشتر عمر کرد(75 سال و تقریبا دو برابر و نیم سن فروغ که هنگام مرگ 32 ساله بود) و در این ایام از روزنامه نگاری و شاعری و درگیری با معاصرانش( شرح درگیری شاملو با رحمت الهی و رو به رو شدن رحمت الهی با اخوان ثالث و پندار این که شاملو یک گردن کلفت را با خود برای درگیری با او آورده در یکی از کافه ها از زبان دکتر شفیعی کدکنی در کتاب حالات و مقامات م. امید بسیار خواندنی است) و موضع گیری هایش درباره موضوعات مورد احترامی نظیر فردوسی و حافظ و موسیقی سنتی ایرانی، سه بار ازدواج، بیماری تراژیکش( که باعث شد پای راست او را 3 سال قبل از مرگش از زانو قطع کردند) به اندازه کافی نام او را بر سر زبان ها انداخته بود.

شاید بتوان یکی از توفیقات شاملو را مرادف شدن اسمش با نوعی از روشنفکری دانست که باعث شده طیف وسیعی از مخاطبانش؛ اعم از عامی و غیر عامی، شعرهای خواندنی و شعرهای دشوارش( که انصافا کم هم نیستند) را چشم بسته بخوانند و او را ستایش کنند.

مهدی اخوان ثالث؛ سوم برادران سوشیانت

مهدی اخوان ثالث شاعری بود که به تعبیر خودش، راهی در میانه یوش و خراسان را گشود اما تمام اقبال خاص و عام مخاطبانش به او به خاطر شعرش نبود.

مردی که دیپلم نداشت اما در دانشگاه درس داد، زبان عربی را در حد صرف و نحو دوره راهنمایی نمی دانست( به شهادت دکتر شفیعی کدکنی در کتاب حالات و مقامات م. امید) اما دشوارترین متون نظم و نثر عربی را می فهمید و ترجمه می کرد، ماجرای حاشیه ای که تا آخر عمرش بین او و دوستانش با تعبیر "زن قصابه" پیرامون آن شوخی می شد، شوخی و شنگی ها و خراباتی گری هایی که حتی تا دم مرگ آنها را رها نکرد، بخشی از راز جذابیت های مردی بود که لهجه شیرین خراسانی اش را سال ها پایتخت نشینی، عوض نکرد.مردی که درباره خود می گفت: «من فقط یک دهاتی زمزمه کننده هستم ، نه یک روشنفکر و نه یک سوسیالیست  ، یک زمزمه کننده که غالبا تو دماغی هم حرف می زند و یحتمل برای خودش زمزمه می کند . نق نقو و دلخور هم هست … دنیا چنین می نماید که از هیچ کس هیچ توقعی نباید داشت . دنیا چنین می نماید که کور خوانده بودیم و آنطرف ها نیز خبری نبود….»

 

مهرداد نصرتی

 

No tags for this post.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا