علوم انسانی و تحول و ارتقای این حوزه چندی است که به بحثی جدی و پردامنه در فضای علمی کشور بدل شده است. در همین رابطه به گفتگو با حجتالاسلام دکتر علیرضا قائمینیا، رئیس پژوهشکده حکمت اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و سردبیر فصلنامه ذهن به گفتگو نشستیم. مشروح گفتگوی سیناپرس را با وی در ادامه میخوانید.
ارزیابی شما از شرایط حال حاضر علوم انسانی در کشور چیست؟
علوم انسانی در ایران وضعیت مناسبی ندارد و به صورت فعال در دانشگاهها و مراکز علمی مطرح نیست. آن چیزی که در حال حاضر شاهد آن هستیم بیشتر از سنخ ترجمه است، اما به صورت فعال چندان اثری از مباحث تحلیلی و حتی انتقادی در مراکر علمی نیست. همچنین رسالههایی که در علوم انسانی نوشته میشود از نظر تحقیقی و تحلیلی قوی نیستند. در مجموع میتوانیم بگوییم که علوم انسانی در ایران رونق چندانی ندارد و حتی وارد فضای مباحث جدید نشده است و در همان مباحثی که از قدیم مطرح بوده، در جا میزند.
به نظر شما چه عواملی موجب چنین وضعیتی در علوم انسانی شده است؟
میتوانیم بگوییم که فقدان روحیه علمی در حوزه علوم انسانی، عدم وجود قدرت انتقادی و نپرداختن به مباحث و زمینههای جدیدی که در این علوم پیدا شده، سه عامل مهم یا سه نمود حاکی از عدم رشد این علوم در مراکز علمی ما است.
راهکارها و ملاحظات روششناختی شما در این رابطه چیست و از این بعد شرط ارتقای علوم انسانی را چه میدانید؟
به عقیده من بایستی در مراکز علمی و دانشگاهها به مبانی علوم انسانی توجه بیشتری شود و اساتید و صاحبنظران مباحث بنیادی همچون فلسفه علوم اجتماعی، فلسفه انسانشناسی، فلسفه روانشناسی و امثال آن را به طور جدی دنبال کنند.
این دست مباحث چگونه میتوانند از وضعیت فعلی علوم انسانی گرهگشایی کنند؟
در علوم انسانی آشنا شدن با ظواهر تئوریها و نظریات کافی نیست و باید بنیادهای اساسی این علوم را شناخت و آنها را با دقت بررسی کرد. بررسیهای این گونه نگاههای بنیادیای را تقویت میکند که پژوهشگران به واسطه آن میتوانند بیشتر و بهتر به عمق مطالب وارد شوند و اصولاً یک نوع احاطه خاصی را به محقق میدهند.
علاوه بر این، ما نیاز داریم که توجهی جدی به نقد داشته باشیم. بسیاری از مباحث مطرح در علوم انسانی در خود غرب مورد نقدهای جدی قرار گرفته و لازم است که ما برنامه جدی و مشخصی برای بازخوانی این نقدها داشته باشیم.
نکته سومی که ضرورت و نیاز علوم انسانی ماست این است که نگاه تاریخی در این علوم باید تقویت شود. به عبارت دیگر نباید به یک جریان اکتفا کرد، بلکه علوم انسانی را در یک فرآیند تاریخی باید دید و ماجرای مکاتب و جریاناتی را که در برهههای مختلف و پشت هم و هر کدام ناظر به ضعفهای جریان قبلی پدیدار شدهاند، جدی باید گرفت.
فقدان روحیه علمی در حوزه علوم انسانی، عدم وجود قدرت انتقادی و نپرداختن به مباحث و زمینههای جدیدی که در این علوم پیدا شده، سه عامل مهم یا سه نمود حاکی از عدم رشد این علوم در مراکز علمی ما است.
علاوه بر همه این موارد، باید از منظر مبانی و فضای اندیشه اسلامی نیز به این علوم توجه شود. این مورد را نیز شاید بتوان مشخصاً به عنوان وظیفه حوزههای علمیه مطرح کرد که با توجه به چشماندازهای اسلامی نگاهی به این علوم داشته باشند.
در مجموع نباید صرفاً به ترجمه اکتفا کرد و لازم است روحیهای در محققان ما به وجود بیاید که خود را در متن دیدگاههای رایج در علوم انسانی ببینند و قدرت ارزیابی آنها را به دست بیاورند.
به نظر میرسد که با توجه به نکاتی که بیان کردید، بر اساس گفتههای شما مسئله و معضل اصلی در علوم انسانی را باید پایین بودن سطح علمی دانشآموختگان و پژوهشگران در این علوم و یا کم حاصل بودن فعالیتهای آنان دانست.
بله، این علوم همچنان در کشور ما حالت وارداتی دارد و ما بیشتر شنونده و خواننده علوم انسانی داریم تا محقق. حتی اساتید بزرگ در این رشتهها هم همین حالت را دارند؛ یعنی ما بیشتر جامعهشناسیخوان داریم تا جامعهشناس یا انسانشناسیخوان داریم تا انسانشناس. متأسفانه محققان ما به آن رتبه علمی خاص در رشته خودشان نرسیدهاند که این هم ضعف بزرگی است.
فارغ از مواردی که اشاره کردید، به نظر شما از وجه سیاستگذارانه و یا به طور کلی، چه بسترها و زمینههایی لازم است فراهم شود تا دانشآموختگان ما سطح مطالعه و تحصیل علوم انسانی برای کسب اطلاع را پشت سر گذاشته و به یک نظریهپرداز در انسانشناسی یا جامعهشناسی یا روانشناسی و … تبدیل شوند؟
ببینید علم هنوز در جامعه ما و حتی در جوامع علمی ما شأن خاص خود را پیدا نکرده است و آن نگاه اصیلی که باید به علم بشود نمیشود و در واقع آن ارزشی را که علم باید داشته باشد ندارد.
به نظر من سیاستگذاریهای اجرایی باید یک مقدار به این سمت برود که به خود علم بها بدهند. این مسئله باید چیزی بیش از شعار باشد و به نحوی باید روی مراکز تحقیقاتی سرمایهگذاری شود که محققان فارغ البال باشند. طبیعی است که اگر ذهن درگیر مسائل معیشت و این گونه مسائل باشد ـ که بسیاری از اساتید ما این وضعیت را دارند ـ هیچ وقت نباید انتظار داشته باشید که کسی بنشیند و عمرش را صرف تحقیق کند. تحقیق سرمایهگذاری میخواهد. این مشکلی است که در مورد علوم انسانی بیش از حد محسوس است.
علوم انسانی را در یک فرآیند تاریخی باید دید و ماجرای مکاتب و جریاناتی را که در برهههای مختلف و پشت هم و هر کدام ناظر به ضعفهای جریان قبلی پدیدار شدهاند، جدی باید گرفت.
اگر شما مراکزی برای تحقیقات فیزیکی و به عنوان مثال انرژی اتمی و امثال اینها پایهگذاری کردید و بودجهای را صرف کردید، باید بدانید که علوم انسانی هم توجه خاصی میخواهد. این حوزه هم نیازمند مراکز تحقیقاتی با سرمایهگذاری مالی و توجه ویژه است؛ تا افراد زبده امکاناتی داشته باشند که بتوانند متمرکز کار کنند. این تمرکز و فراغت برای محققان ما در جامعه امروزی وجود ندارد و این یک مشکل اساسی است. تا زمانی که علوم انسانی از این جهت حالت استانداردی در حد سایر مراکز علمی دنیا پیدا نکند، نباید داشته باشیم که علوم انسانی در ایران رشد کند.
علاوه بر این، همچنان که اشاره شد توجه به نقد و تفکر علمی و اهمیت دادن به کسانی که دارای تفکر علمی هستند نیز در ارتقای کیفیت نظری دانشآموختگان علوم انسانی مؤثر است. تفکر علمی با شعار دادن و با تعریف و تمجید افراد غیرعلمی به جایی نمیرسد. علم عالمان را باید عالمان دیگر و جامعه علمی تعریف و تمجید کنند؛ نه جامعه غیرعلمی. در همین راستا باید دست مراکز و جوامع غیرعلمی از مراکز علمی کوتاه بشود. این نکته مهمی است.
سیاستگذاریها باید به این سمت برود که منطق و روحیه علمی و روحیه انتقاد حاکم شود. ملاحظهکاریها و سیاسیکاریها باید کلاً کنار برود تا دانشگاهها و مراکز علمی یک حالت علمی محض پیدا کند. دست جناحهای سیاسی باید از دانشگاهها کوتاه شود. به عقیده من جناحهای مختلف دارند علم را به سمت یک نوع سیاستزدگی میبرند و این مانع میشود که ما رشد کنیم.
در همین راستا بایستی باب گفتگو میان علما و دانشمندان، چه دانشگاهی و چه حوزوی، بیش از پیش باز شود و همفکری و گفتگو میان خود دانشمندان صورت بگیرد و آنها بتوانند به راحتی راجع به مباحث مختلف با هم تبادل نظر کنند.
به عنوان پرسش پایانی تا چه حد موافقید که کارکرد پیدا کردن علوم انسانی میتواند موجب رشد این علوم بشود؟ شاید از این جهت نیاز به بازتعریف جایگاه علوم انسانی داشته باشیم تا این علوم بتوانند خود را در جامعه پیدا کنند؟
قطعا این گونه است و توفیق و رشد علوم انسانی با کارکرد آن ارتباط دارد. علوم انسانی جدید مباحث انتزاعی صرف نیستند و رویههای کارکردی دارند. از این منظر لازم است که از مباحث انتزاعی صرف اجتناب بشود، بلکه به نحوی در این علوم کار شود که بتوانند گرهی از مشکلات اجتماعی را که در صحنههای مختلف با آن مواجهیم حل کنند.
علوم انسانی همچنان در کشور ما حالت وارداتی دارد و ما بیشتر شنونده و خواننده علوم انسانی داریم تا محقق. حتی اساتید بزرگ در این رشتهها هم همین حالت را دارند؛ یعنی ما بیشتر جامعهشناسیخوان داریم تا جامعهشناس یا انسانشناسیخوان داریم تا انسانشناس.
این نکته به نظر من نکته مهمی است؛ چرا که میبینیم بسیاری از ایدههایی که مطرح میشود به کار جامعه ما نمیآید و هیچ مشکلی را حل نمیکند و بیشتر نوعی روشنفکری در خلأ است که هیچ ارتباطی با جهان ملموس و عینی ندارد.
از این جهت سیاستگذاران چه نقشی دارند که با نقشدهی بیش از پیش به علوم انسانی فضا را برای این علوم باز کنند؟
سیاستگذاریها باید به سمت تسهیل و تقویت فضای علمی پیش برود. امروزه در جامعه ما به عنوان مثال یک دانشمند با یک فوتبالیست مقام واحدی ندارند. جامعه آن گونه که باید برای علم ارزش قائل نیست و یک ورزشکار را که با یک دانشمند مقایسه میکنید میبینید که یک ورزشکار شرایط بسیار بهتری نسبت به دانشمندی دارد که چند دهه از عمر خودش را برای به یک رشته علمی صرف می کند. خب این نشاندهنده وضعیت نادرستی است و گویای این است که ما سیاستگذاریها هم هنوز به آن پختگی لازم نرسیده که حساب علم را از دیگر زمینهها جدا کند. در چنین شرایطی نباید هم انتظار داشته باشیم که علم در جامعه ما رشد قابل توجهی داشته باشد.
همچنین طراحی مکانیسمها و ساختارهایی که در آن ارتباط میان مراکز آموزشی و پژوهشی به خوبی دیده شده باشد و از طریق آن، نتایج به دست آمده در مراکز تحقیقاتی به سهولت و به شکلی قابل استفاده در اختیار مراکز آموزشی قرار داده شود و از سوی دیگر بازخوردها دوباره به مراکز پژوهشی انتقال داده شود، میتواند در نهایت رفت و برگشتی را میان فضای علوم انسانی و جامعه ایجاد کند که نتیجه آن کاربردی شدن علوم است. در این زمینه نیز در حال حاضر متأسفانه مراکز آموزشی و مراکز پژوهشی گسسته از هم عمل میکنند.
گفتگو: سیدمهدی موسوی
No tags for this post.