به گزارش مهر، تاریخ مفهومی انتزاعی است که حداقل دو معنا از آن مستفاد میگردد: گاه ناظر به وقایع گذشته و گاه معطوف به مطالعه و بررسی وقایع است؛ بنابراین، هم به علم تاریخ و هم به موضوع آن، تاریخ گفته میشود.
ای. اچ. کار علم تاریخ را علم شناخت و تفسیر گذشتهٔ انسانها در پرتو حال میداند که بر اساس روشها، گزینشها و تفسیرهای مورخان به دست میآید و قابلیت پیشبینی کلی ندارد، بلکه مشروط و جزئی و احتمالی است.
تاریخنگاران در بستر زمان خود و با توجه به ایدههای غالب و چگونگی تفسیر گذشته، به نوشتن میپردازند و گاهی اوقات درسهایی آموزنده را برای جامعهٔ خودشان مینویسند. بهگفتهٔ بندیتو کروچه، «همهٔ تاریخ، تاریخ معاصر است». تاریخ، با پرورش یک «گفتمانِ واقعی از گذشته» از طریق تولید روایتها و تحلیل رویدادهای گذشتهٔ مربوط به نژاد بشر، تسهیلشده است.
همهٔ رویدادهایی که در تعدادی از منابع معتبر ثبت شدهاند و محفوظ ماندهاند، شیوهٔ تشکیل گزارشهای تاریخی را نشان دادهاند. وظیفهٔ گفتمان تاریخی، شناسایی منابعیست که میتوانند بیشترین استفادهٔ مفید را برای تولید علتهای دقیق گذشته بیان کنند.
آنچه در ادامه می آید گفتگو با پروفسور «پیتر اونف» در خصوص اهمیت تاریخ در علوم انسانی و علوم اجتماعی است.
پروفسور پیتر اونف مورخ معروف آمریکایی و استاد تاریخ بازنشسته دانشگاه ویرجینیا است. عمده آثار اونف به بررسی آراء و اندیشه های سیاسی توماس جفرسون اختصاصی دارد. وی در خصوص فدرالیسم و اقتصاد سیاسی صاحب آثار مهمی است. «ملتها، بازار، جنگ: تاریخ مدرن و جنگهای داخلی آمریکا»، «تاریخ حقوق بین الملل» و «یاد توماس جفرسون» از جمله آثار وی به شمار می روند.
*اهمیت مطالعات تاریخی در علوم انسانی و علوم اجتماعی چیست؟
ما مورخان تمایل داریم که بگوییم هر چیزی «تاریخ» است یا مسلماً تبدیل به تاریخ خواهد شد. نوع سوالات و پرسشهایی که علوم انسانی مطرح می کند همگی بستگی به معرفت و دانش و چشم انداز تاریخی دارد.
این موضوع در خصوص هنر، ادبیات، موسیقی و فلسفه مصداق دارد. باید توجه داشت که زمینه و بستر همواره برای تفکر انتقادی مهم است.
علوم اجتماعی به صورت غیر قابل اجتنابی تقلیل گرا است و «خارجیها» و احتمالات را در الگوها و مدلهای قابل تکرار و توصیفات علی و معلولی خود حذف می کند و نادیده می گیرد.
درست است که تاریخ خودش را تکرار نمی کند و پدیده های تاریخی تکرار نمی شوند اما تاریخ می تواند نمونه های مطالعاتی مفیدی برای اهداف تطبیقی و مقایسه ای زمانی که دانشمندان علوم اجتماعی ادعای حقیقت «علمی» دارند را مهیا کند.
اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید بگوییم که مورخان میانه خوبی با تئوری ندارند بدین معنا که آنها به اتکای زیاد به شرح وقایع به ترتیب زمانی ساده و روایتهایی که به دنبال وارسی پیش فرضهایش نیست سوق داده می شوند.
*در کدام شاخه ها و گرایشهای علوم انسانی و علوم اجتماعی، تاریخ اهمیت بیشتر دارد و چرا؟
موضوعی که مطرح کردم در خصوص تمام حوزه های مطالعاتی قابل اطلاق است. این موضوع به ویژه در خصوص علوم سیاسی و علم اقتصاد مصداق بیشتر دارد. کارهای نیکلاس اونف (برادر من) در حوزه روابط بین الملل به عنوان یک نظریه پرداز سازه انگار از این بعد حائز اهمیت است. در واقع او به فرضیات حاکم بر این رشته مطالعاتی حمله کرد و منجر به این شد که او تبدیل به یکی از مشارکت کنندگان در آنچه «تاریخ مفهومی» نامیده می شود شود.
*آیا شما از آثار پروفسور «نیکلاس اونف» که در نظریه روابط بین الملل صاحب نام است و بنیانگذار نظریه سازه انگاری است تأثیری گرفته اید؟
بله همین طور است. من از هم از کارها و آثار برادرم «نیکلاس اونف» بسیار تأثیر گرفتم. اگر چه در روابط بین الملل بر «چرخش رفتاری» تأکید می شود اما در علم اقتصاد تمایل کمتری به این است که «جهان واقعی» را نادیده بگیرند. در واقع علم اقتصاد توجه و تأکید بر مدلهای ریاضی ندارد و نمی خواهد که «جهان واقعی» را به بهای ناچیز مدلهای کم ارزش ریاضی بفروشد.
تحلیل اطلاعات دانشمندان علوم اجتماعی را قادر می سازد که تاریخ معاصر را به مسائل مرتبط با سیاستگذاری که از رشته های مربوطه اخذ شده وارد کنند.
*برخی معتقد هستند که استفاده از تاریخ و نگاه تاریخی در علوم انسانی و علوم اجتماعی این خطر را دارد که پژوهشگر را در گذشته نگه دارد. به این معنا که پژوهشگر صرفا به گذشته اتکا کند و پدیده های جدید را مد نظر قرار ندهد. چگونه یک محقق و پژوهشگر می تواند گذشته را به حال و آینده پیوند زند و مطالعاتش در گذشته متوقف نشود؟
در این زمینه ممکن است دیدگاههای مختلف و گوناگون مطرح شود. اما باید توجه داشت که مورخان در گذشته نمی مانند. حتی می توان گفت که مورخ نمی تواند در «گذشته» بماند. ممکن است مورخ به نظریه بی توجه باشد و تمایل زیادی به نظریه پردازی نداشته باشد اما بازتابهای تاریخی در رشته مطالعاتی تاریخی این امر را برای ما مشخص و واضح می سازند که ما نمی توانیم به فهم و درک کاملی از گذشته دست یابیم. علت آن است که گذشته هرگز تماما در اختیار ما نیست.
به عبارت دیگر «گذشته» در مقام تشبیه مانند «کشوری خارجی» است. در اینجا یکی از چالشهای موجود بحث ترجمه است. در بسیاری از روشها و در مرزهای ادبی، فرهنگی و مطالعاتی ما با چالش مواجه هستیم. اگر نتوانیم از این مرزها عبور کنیم کارهای مطالعاتی ما ما نهایتاً سترون، خودباورانه و غیر مفید و غیر قابل کاربرد خواهد بود.
No tags for this post.