سوءتفاهمات؛ مشکل اصلی علوم انسانی
علوم انسانی و تحول و ارتقای این حوزه چندی است که به بحثی جدی و پردامنه در فضای علمی کشور بدل شده است. در همین رابطه به گفتگو با دکتر کریم مجتهدی، استاد بازنشسته دانشگاه تهران و چهره ماندگار فلسفه به گفتگو نشستیم.
ارزیابی شما از شرایط حال حاضر علوم انسانی در کشور چیست؟
اگر بخواهیم بحثی اصولی راجع به هر چیزی داشته باشیم باید تاریخ پیدایش و تحولات آن را هم در نظر بگیریم. در مورد علوم انسانی هم همین گونه است و نمیتوان بدون توجه به سیر تحول 300 ساله این علوم در غرب و بعد از آن نحوه ورودش به ایران و تحولاتی که در ایران داشته، به ارزیابی درستی از شرایط و وضعیت این علوم رسید.
در حال حاضر بحثهای زیادی در جریان است و علوم انسانی آماج انتقاداتی هم قرار گرفته است. اجمالاً نظر شما در این مورد چیست؟
در مجموع باید بگویم که راجع به علوم انسانی سوءتفاهمهایی در ایران وجود دارد که ناشی از فهم نادرست این علوم است و گاهی به گونهای از علوم انسانی سخن گفته میشود که گویی اصلاً علم نیستند و ارزشی ندارند.
من شخصاً بر این عقیدهام که افرادی که نظری منفی راجع به علوم انسانی دارند از یک جهت موجهاند و آن جهت نیز این است که علوم انسانی به خوبی در کشور ما تدریس نمیشود. این کار به شکلی عجولانه انجام میشود و کتابهای لازم برای رشتههای علوم انسانی آن طور که باید و شاید تهیه نشده و ارائه مباحث عموماً به صورت اجمالی و حتی گاه غیرعلمی انجام میشود. همچنین در مواردی دیده میشود که پذیرش دانشجویان در مقاطع بالای تحصیلی تحت تأثیر چیزهایی غیر از ضوابط علمی قرار میگیرد و همچنین افرادی که صلاحیت علمی چندانی ندارند گاه در صدر امور علوم انسانی قرار میگیرند.
البته قصد انتقاد از اساتید علوم انسانی را ندارم، اما بعضی از آنها واقعا قابل انتقادند. از سوی دیگر هم قطعاً تعداد قابل توجهی از آنها افرادی پرتلاش، دارای اطلاعات کافی و صالح برای جایگاه خود هستند، اما گاه شرایط برای این که اطلاعات و دانش این افراد به نحوی مناسب عرضه شود و به خوبی مورد استفاده قرار گیرد وجود ندارد.
این موارد طبیعتاً همه در سرنوشت علوم انسانی میتوانند تأثیرگذار باشند، اما موضوع مهمتری که باید به آن توجه داشت این است که همه آن چه عرض کردم به عینه در مورد علوم پایه و فنی و طبیعی و پزشکی و … هم قابل طرح است.
راجع به علوم انسانی سوءتفاهمهایی در ایران وجود دارد که ناشی از فهم نادرست این علوم است و گاهی به گونهای از علوم انسانی سخن گفته میشود که گویی اصلاً علم نیستند و ارزشی ندارند
آن چه امروز مشکل اصلی علوم انسانی است فراگیر شدن تصوراتی است مبنی بر این که فقط علوم انسانی است که به خوبی تدریس نمیشود و ارزش یا فایده چندانی هم ندارد. این مشکلی است که شاید رفع آن بتواند تغییرات مهمتر و عمیقتری ایجاد کند.
یعنی به عقیده شما اصلاح تصورات راجع به علوم انسانی بر هر تغییر و تحولی مقدم است؟
بله همین طور است. افراد زیادی راجع به علوم انسانی سخن میگویند و مسائل مختلفی را مطرح میکنند، اما این توجه وجود ندارد که مسائل و مشکلات اصلی از حوزه علوم انسانی فراتر میرود و به نحوی کل فرهنگ ما و کل دانشگاههای ما و ساختار آموزشی ما را در بر میگیرد. این گونه نیست که علوم انسانی بد تدریس میشود و علوم دیگر خوب تدریس میشود. من این را به پشتوانه بیش از 50 سال تدریس در دانشگاههای کشور عرض میکنم که تعلیم و نحوه تدریس در دانشگاههای ما گاه با از دست رفتن معنای اولیه موضوعات و تحریف مباحث همراه است. این مشکلات فقط منحصر به روانشناسی و جامعهشناسی و مردمشناسی و … نیست، بلکه در فیزیک و شیمی و ریاضی و زیستشناسی هم وجود دارد.
مسائل و مشکلات اصلی از حوزه علوم انسانی فراتر میرود و به نحوی کل فرهنگ ما و کل دانشگاههای ما و ساختار آموزشی ما را در بر میگیرد
یکی از ریشههای مشکلات ساختار آموزشی و تعلیمی ما این است که جنبه غیرانتفاعی علم، یعنی فهم موضوعات علوم برای ما کم کم دارد رنگ میبازد و دیگر اصلاً برای ما مطرح نیست. ممکن است گفته شود که آن چه الان اهمیت پیدا کرده جنبه کارکردی علوم است. اما باید توجه داشت که از جمله مشکلاتی که همه ساختار آموزشی در حال حاضر با آن روبروست مسئله اشتغال است. این مسئله هم فقط منحصر به علوم انسانی نیست. نمیتوان گفت که اگر زمینه اشتغال در علوم انسانی محدود است، این علوم مفید نیستند؛ چرا که همین مشکل در سایر رشتهها هم وجود دارد و بعضی از رشتههای خارج از علوم انسانی هم دارند به تدریج با همین مشکل مواجه میشوند. این روزها برای مثال از مشکل اشتغال پزشکان صحبت میشود، اما آیا در این شرایط کسی میگوید که علم پزشکی مفید نیست!؟
پس به عقیده شما به جای ارزشگذاری علوم بر اساس کارکرد باید به ماهیت علمی آنها بازگشت و تلاش کرد که با استوار کردن و تقویت بنیههای علمی هم در نزد اساتید و هم در نزد پژوهشگران و دانشجویان، علوم را در مسیر رشد و ارتقا قرار داد.
بله، باید مسائل اصلی در رشتههای مختلف به درستی طرح شود. باید از سطح کلیگویی فراتر رفت. نباید یک علم را فقط به دلیل این که کاربرد آنی ندارد کنار گذاشت. اگر تصمیماتی هم گرفته میشود بایستی تصمیماتی اساسی باشد که شامل هم علوم انسانی، هم پزشکی، هم مهندسی، هم فیزیک و هم ریاضی و هم دیگر علوم بشود. با چنین تصمیماتی است که میتوان تحول بنیادین ایجاد کرد.
متأسفانه به دلیل این که کارکردیهای علوم انسانی چندان آشکار نیست، این علوم را ضعیف میپندارند و آن را مورد انتقاد و حمله قرار میدهند و کسی جرأت انتقاد به دیگر علوم را ندارد؛ چرا که میتوان گفت علوم انسانی نخوانید اما نمیتوان گفت که فیزیک و ریاضی نخوانید.
نباید یک علم را فقط به دلیل این که کاربرد آنی ندارد کنار گذاشت. اگر تصمیماتی هم گرفته میشود بایستی تصمیماتی اساسی باشد که شامل هم علوم انسانی، هم پزشکی، هم مهندسی، هم فیزیک و هم ریاضی و هم دیگر علوم بشود. با چنین تصمیماتی است که میتوان تحول بنیادین ایجاد کرد
البته من قصد ندارم از وضعیت علوم انسانی در کشور دفاع کنم و آسیبشناسی این علوم را کاملاً ضروری میدانم؛ چنان که آسیبهای آن را در ابتدای صحبتهایم عرض کردم. اما مسئله مهم این است که اصولی با این موضوع برخورد شود و متوجه همه جوانب باشیم.
آقای دکتر البته چنان که خود شما مستحضرید این شرایط فقط منحصر به کشور ما نیست و در بسیاری از کشورها اقبالی که به علوم فنی و مهندسی و به طور کلی علوم کاربردی میشود در مورد علوم انسانی وجود ندارد. به عقیده شما چرا توجهی شایسته به نتایج عمیقی که علوم انسانی میتوانند داشته باشند نمیشود؟
برای پاسخ به این پرسش لازم میدانم که ابتدا توضیحی راجع به ماهیت علم عرض کنم. برای این که اطلاعات ما به عنوان علم شناخته شود باید دادهها و نتایج کلی از آن حاصل شود و برای رسیدن به چنین نتایجی باید روابط علّی و معلولی ضروری شناخته شود. شرایط دیگری همچون عینیت موضوع علم و از این دست موارد هم مطرح است. تفاوت علوم ریاضی و علوم انسانی در این است که روابط علّی و معلولی را در علوم ریاضی میتوان با فرمول نشان داد و اساساً آن چیزی در این حوزه علم تلقی میشود که بتوان در قالب یک فرمول آن را نوشت و ارائه کرد. اما در علوم انسانی نمیتوان خیلی چیزها را با این دقت تعیین کرد.
برای مثال اگر جسم از ارتفاع سقوط میکند علتی دارد که جاذبه است، اگر فلز با حرارت دیدن منبسط میشود رابطه علت و معلولی در کار است. این رابطه یک رابطه ضروری و قطعی است و نمیشود که حرارت باشد اما فلز منبسط نشود. ولی وقتی که در علمی مانند جامعهشناسی بیکاری به عنوان یک علت بررسی میشود میتواند معلولهای مختلفی داشته باشد. فلز در مقابل حرارت فقط منبسط میشود، اما بیکاری میتواند یک انسان را به تکدّیگری وادارد، یکی را به دزدی بکشاند، دیگری را دروغگو کند و حتی منجر به قاتل شدن یک فرد شود. در این جا معلولها یکی نیستند.
آن چه در علوم انسانی وجود دارد یک ضرورت تام و ریاضی نیست، بلکه احتمال یا احتمالات مقرون به یقین است و کارکرد این علوم هم بیان این احتمالات. اما این احتمال مقرون به یقین در علوم انسانی از یقین ریاضی حیاتیتر است. این نکته مهمی است که نباید از نظر دور داشت
دلیل این امر این است که ما در علوم انسانی علاوه بر پدیدههای بیرونی و اجتماعی با آزادی و مسئولیت انسان هم مواجهیم. فلز وقتی که منبسط میشود نه اختیاری دارد و نه مسئولیتی، اما انسان سالم مسئول است. اگر انسان بیمار باشد (مانند دزد یا متکدی) رابطه ضروری میشود؛ همچنان که اگر شما یک شیشه مربا در دسترس کودک قرار دهید، آن کودک ضرورتاً آن را دستکاری خواهد کرد. در این موارد آگاهی و مسئولیت در کار نیست.
در مجموع آن چه در علوم انسانی وجود دارد یک ضرورت تام و ریاضی نیست، بلکه احتمال یا احتمالات مقرون به یقین است و کارکرد این علوم هم بیان این احتمالات. اما این احتمال مقرون به یقین در علوم انسانی از یقین ریاضی حیاتیتر است. این نکته مهمی است که نباید از نظر دور داشت.
اما اگر بخواهم بازگشتی به آسیبشناسیای که عرض کردم داشته باشم، باید بگویم که در علوم ریاضی و فنی و کاربردی نیز اگر کار اصولی و درست و دقیق انجام نشود، این نسبتهای ضروری کشف نخواهد شد و چیزی از آن دقتی که ماهیت این علوم است حاصل ما نمیشود. اینجاست که میتوان از نیاز این علوم به علوم انسانی سخن گفت. شما برای تربیت پزشک و مهندس و فیزیکدان و شیمیدان خوب نیاز به جامعه سالم دارید و لازمه چنین جامعهای نیز، از سطح آموزش و تربیت گرفته تا مدیریت جامعه، علوم انسانی است. اگر علوم انسانی نقش درست خود را ایفا نکند مجالی هم برای رشد دیگر علوم فراهم نخواهد شد و جامعه با دچار شدن به بیماری دقتش را از دست میدهد.
علاوه بر توصیفاتی که شما فرمودید طبعاً راحتتر بودن انتقال آثار و نتایج علوم فنی و کاربردی از جهان توسعه یافته و تکنولوژیک به جامعه ما نسبت به انتقال نتایج علوم انسانی نیز از دیگر عوامل توجهی است که به دانشهای فنی میشود. در پایان و در راستای مطالب قبلی لطفاً بفرمایید که چه ملاحظات روششناختی میتواند به ارتقای علوم انسانی کمک کند.
اولاً عرض کردم که علوم انسانی فقط از درون خود ارتقا نمییابد و با توجه به این که اجزای مختلف جامعه با هم ارتباط دارند و باید در سازگاری با هم باشند، در یک جریان کلی و عمومی است که علوم انسانی هم میتواند پیشرفت داشته باشد. در این مورد هم اشاره کردم که تعلیمات دانشگاهی باید بر یک اساس صحیح و مناسب ارائه گردد و و با درک درستی از جایگاه علوم انسانی و مسائل آن و نسبتی که ما با آن داریم جلوی بسیاری از آسیبها و ندانم کاریها گرفته شود و برنامهریزیهای اصولی صورت گیرد. متأسفانه ما اکنون در مرحلهای هستیم که مسائل را و بیماریها و مشکلات جامعه را خوب تشخیص نمیدهیم.
با همه این اوصاف لازم است که از تعداد افرادی که به علوم نظری و علوم انسانی وارد میشوند کاست و ضمن افزایش مدارس فنی، تسهیلاتی برای افرادی که در این مدارس تحصیل میکنند قائل شد تا بخشی از مشکلات عمومی جامعه حل شود و در مراحل بعد امکان حل مشکلات بیشتری فراهم شود.
همچنین نباید اجازه داد در پذیرش و گزینشها در سطح رشتههای علوم انسانی روابط جای ضابطه را بگیرد. این موضوع میتواند آسیب جدی به این حوزه وارد کند. اگر چنین چیزی گسترش پیدا کند و تثبیت شود ما با دست خودمان ضابطههای علمی در علوم انسانی را بیارزش کردهایم. وقتی که شخص احساس کند که فقط بر اساس ضابطه باید کار کند، چه در فیزیک، چه در شیمی، چه در پزشکی و چه در علوم انسانی همه چیز شکل دیگری پیدا کرده و شخص به کار خود اتکا میکند. اما شرایط حاضر به گونهایست که جوانان ما به کار و تحصیل شخصی خودشان اتکا ندارند. من راه حلی آنی برای ارتقای علوم انسانی سراغ ندارم اما اگر بیماریها و آسیبهایی که اشاره شد رفع شود و کار و تلاش علمی به شکل جدی و درست مورد توجه قرار گیرد و این ایمان ایجاد شود که تلاشها به نتیجه خواهد رسید، مطمئناً تغییرات خوبی اتفاق خواهد افتاد.
گفتگو: سید مهدی موسوی
No tags for this post.