نماد سایت خبرگزاری سیناپرس

مولکولی که جهان را از نو ساخت

حدود ۹۰ درصد انسان‌ها مرتب کافئین استفاده می‏‌کنند اما کمتر کسی اصلاً کافئین را مخدر به حساب می‌‏آورد، چه رسد به اینکه مصرف روزانۀ آن را اعتیاد بداند. کافئین موجب افزایش تحرک، کارآمدی و سرعت می‏‌شود. ولی به اندازه‏ای وابسته‏‌اش شده‌‏ایم که هشیاری‏مان در گرو آن است.

مایکل پولان، گاردین— بعد از عمری قهوه‌خوردنِ اول صبح و چای سبز وسط روز و گهگاه کاپوچینویی بعد از ناهار، کافئین را به روش بوقلمون سرد کنار گذاشتم. خیلی مایل به این کار نبودم، ولی کم‏کم به این نتیجۀ تلخ رسیدم که موضوع کتابم چنین می‏‌طلبد. با خیلی از کارشناسان که مصاحبه می‏‌کردم می‏‌گفتند تا وقتی کافئین را کامل کنار نگذاری و بعد، احتمالاً، دوباره استفاده نکنی نمی‌‏توانی قدرت پنهان اما فراگیر آن را، به‌درستی، در زندگی‏‌ات بفهمی. رولند گریفیتس به من می‏‌گفت خودش تا وقتی از مصرف کافئین دست برنداشت و چند آزمایش روی خودش انجام نداد رابطه‌‏اش با کافئین را نفهمید و مؤکداً توصیه کرد من هم همین کار را بکنم. او یکی از پژوهشگران پیشگام در زمینۀ داروهای روان‏گردان و مسبب اصلی ورود مدخل «ترک کافئین» به نسخۀ پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‏‌های روانی (دی‏اس‏ام-۵) است. این راهنما مرجع مهم تشخیص بیماری‏‌های روانی است.

مصرف کافئین، کمابیش، در بیشتر ما به شرط هشیاری بدل شده است. حدود ۹۰ درصد مردم مرتب کافئین استفاده می‏‌کنند و، به همین خاطر، پرمصرف‏ترین داروی روان‌انگیز۱ در جهان و تنها مخدری است که (معمولاً در قالب نوشیدنی‏‌های گازدار) به فرزندانمان می‌‏دهیم. اما کمتر کسی اصلاً کافئین را مخدر به حساب می‏‌آورد تا چه رسد به اینکه مصرف روزانۀ آن را اعتیاد بداند. مصرف کافئین آن‌قدر رواج پیدا کرده که کسی توجه نمی‏‌کند هشیاری با مصرف کافئین نه حالت طبیعی انسان بلکه درواقع وضعیتی تغییریافته است. و از قضا، چون تقریباً همه به این وضعیت مبتلا هستیم از چشممان پنهان می‏‌ماند.

دانشمندان عوارضی مانند سردرد، خستگی، خواب‏آلودگی، اخلال در تمرکز، کاهش انگیزه، تحریک‏‌پذیری، پریشانی شدید، ملال۲و ازدست‌دادن اعتمادبه‌نفس را عوارض طبیعی ترک کافئین دانسته‌‏اند و من هم به تک‏‌تک این موارد دقت کرده بودم. پشت آن عنوانِ به‌ظاهر کم‏‌خطرِ «اخلال در تمرکز» خطر نابودی مطلقِ کار نویسندگی نهفته است. اگر نتوان تمرکز کرد چطور می‏‌توان چیزی نوشت؟

تا می‏‌شد ترک کافئین را عقب انداختم، اما سرانجام آن روز سیاه فرارسید. طبق آنچه پژوهشگران در مصاحبه‌‏هایمان گفته بودند، فرایند ترک، درحقیقت، هنگام خواب شب و «افت» اثرات روزانۀ کافئین آغاز شده بود. قدرت -یا لذت!- چای یا قهوۀ اول صبح نه به‌خاطر خاصیت نشاط‌‏آمیز و برانگیزندۀ آن بلکه بیشتر به‌دلیل از بین‌بردن علایم ترک کافئین است که هنگام شب کم‏کم بروز می‏‌کنند. بخشی از موذی‏گریِ کافئین هم به همین موضوع برمی‏‌گردد. مکانیسم عمل یا «فارماکودینامیک» کافئین چنان با ریتم بدن انسان هماهنگ است که قهوۀ اول صبحِ امروز درست سر ضرب و به‏‌موقع می‏رسد تا کار قهوۀ دیروز را ادامه دهد و پریشانی ذهنیِ در شرف وقوع را در نطفه خفه کند. به‌این‌ترتیب، کافئین هر روز خود را بهترین راه‏حل مشکلی معرفی می‌کند که خودش به وجود آورده است.

این‏‌بار در کافی‏‌شاپ، به‌جای «نصف با کافئین، نصف بی کافئینِ» همیشگی، دمنوش نعنا سفارش دادم. آن روز صبح، از آن پراکندگی خوشایند مه مغزی که هر روز با اولین استکان کافئین سر می‏‌رسید خبری نشد که نشد. مه بالای سرم بود و از جای خود جنب نمی‏‌خورد. نه اینکه بگویم حالم خیلی بد بود -هیچ‏وقت حتی سرم وحشتناک درد نگرفت- اما کل روز منگ بودم، انگار بین من و جهان پرده‏ای افتاده بود یا مانعی حائل شده بود که جلوی برخی امواج نور و صوت را می‏‌گرفت.

البته کارهایی انجام می‏‌دادم ولی با آشفتگی. در دفترچۀ یادداشتم نوشته بودم «مثل مدادِ نتراشیده شدم. امورِ حاشیه‌‏ای مزاحم می‌‏شوند و دست‏بردار نیستند. بیشتر از یک دقیقه نمی‌‏توانم تمرکز کنم».

چند روز بعد حالم بهتر شد و آن پرده از میان رفت، اما هنوز نه من خودم بودم و نه جهان اطراف همان جهان سابق بود. جهان در این حالت طبیعیِ جدید به نظرم کُند و کرخت می‏‌آمد. من هم انگار کند و کرخت بودم. صبح‏‌ها از همه بدتر بود. کم‏کم متوجه می‌‏شدم کافئین چقدر برای ترمیم مجدد هشیاری‏مان، که هنگام خواب تکه و پاره شده، لازم است. این‏بار جمع‏‌و‏جور کردنِ «خود» از همیشه بیشتر طول کشید و هیچ‏‌وقت هم کامل نشد.

سابقۀ آشنایی ما با کافئین آن‌قدر کم است که تعجب می‌‏کنید، اما گزافه نیست اگر بگوییم این مولکول جهان را از نو ساخت. دگرگونی‌‏هایی که قهوه و چای به وجود آورد بسیار بنیادین و در سطح ذهن بشر بود. قهوه و چای حال‏‌و‏هوای روانی ما را تغییر داد، ذهن انسان را که قبلاً شراب منگش کرده بود تیزتر کرد و بشر را از قید‏و‏بند ضرب‌‏آهنگ‌‏های طبیعی بدن و نور خورشید رها کرد و ازاین‌رو کارهای تازه و، مسلماً، افکار تازه را ممکن ساخت.

تا پیش از قرن ۱۵ میلادی، قهوه را در شرق آفریقا می‏‌کاشتند و در سرتاسر شبه‏‌جزیرۀ عربستان خرید و فروش می‏‌کردند. این نوشیدنی جدید را، در آغاز، صوفی‌‏های یمن برای تمرکز بیشتر و بیدارماندن در جریان مراسم‏‌های مذهبی و آیینی استفاده می‏‌کردند. (چای هم اول کمک‌‏حالِ راهبان بودایی بود که تلاش می‏‌کردند در مراقبه‏‌های طولانی خوابشان نبرد.) در خلال یک قرن، ناگهان قهوه‏‌خانه‌‏ها در شهرهای گوشه‌‏و‏کنار جهان عرب ظاهر شدند. تعداد آن‌ها در سال ۱۵۷۰ تنها در قسطنطنیه بیش از ۶۰۰ تا بود. قهوه‏‌خانه‌‏ها به همراه امپراتوری عثمانی در شمال و غرب نیز گسترش یافتند.

در این دوره جهان اسلام از بسیاری جهات پیشرفته‏‌تر از اروپا بود، از جمله در زمینۀ علم، فناوری و دانش‌‏اندوزی. اثبات ارتباط این شکوفایی ذهنی با رواج مصرف قهوه (و ممنوعیت شراب) دشوار است، ولی، به‌ قول مورخ آلمانی ولفگانگ شیولبوش، این نوشیدنی «انگار دقیقاً برای فرهنگی ساخته شده بود که شراب را غدغن کرده و به این ترتیب خاستگاه ریاضیات جدید شد».

نخستین قهوه‌‏خانه‌‏های اروپا، به‌ تقلید از الگوهای عربی و ترکی، سال ۱۶۲۹ در ونیز ظاهر شدند و اولین قهوه‌‏خانۀ انگلستان را مهاجری یهودی در سال ۱۶۵۰ در شهر آکسفورد باز کرد. طولی نکشید که سر و کلۀ آن‌ها در لندن هم پیدا شد و تعدادشان به‌سرعت بالا رفت: در عرض چند دهه، هزاران قهوه‏‌خانه در لندن برپا شد به‌طوری که، در بالاترین حد خود، به ازای هر ۲۰۰ لندنی یک قهوه‌‏خانه وجود داشت.

اگر بگوییم قهوه‏‌خانۀ سبک انگلیسی یک جور فضای عمومی تازه بود، حق مطلب را درمورد آن ادا نکرده‌‏ایم. بابت قهوه یک پنی پول می‏‌دادید ولی روزنامه، کتاب، مجله و گفت‌وگو رایگان بود (به قهوه‏‌خانه‏‌ها می‏‌گفتند «دانشگاه یک پنی»). نویسنده‏‌ای فرانسوی به نام ماکسیمیلی‏ین میسون بعد از اینکه قهوه‌‏خانه‏‌های لندن را دیده بود نوشته بود «آنجا به انواع و اقسام خبر دسترسی دارید؛ آتش دلچسبی هست که می‏‌توانید تا هر زمان خواستید کنارش بنشینید و فنجانی قهوه بنوشید؛ با رفقایتان معامله ‏کنید و بابت همۀ این‌ها یک پنی بدهید -مگر اینکه خودتان بخواهید بیشتر خرج کنید».

قهوه‌‏خانه‏‌های لندن، بر اساس علایق شغلی و روشنفکرانۀ مشتریان آن‌ها، از هم متمایز بودند. همین امر دست‌‏آخر به هر کدام از آن‌ها هویت نهادی خاصی بخشید. مثلاً قهوه‏‌خانۀ لویدز پاتوق تجار و کسانی بود که در کار کشتی‏رانی بودند. وقتی آنجا بودند هم می‏‌توانستند از آمدوشد کشتی‏‌ها مطلع شوند و هم محموله‏‌های خود را بیمه کنند. عاقبت قهوه‏‌خانۀ لویدز «کارگزاری بیمۀ لویدز لندن» شد. قشر تحصیل‏کرده و دانشمند -که آن زمان به «فلاسفۀ طبیعی» معروف بودند- در قهوه‏‌خانۀ گریسیان جمع می‌‏شدند که بعدها با نام انجمن سلطنتی پیوند خورد. آیزاک نیوتن و ادموند هالی، در این قهوه‏‌خانه، دربارۀ فیزیک و ریاضیات حرف می‌‏زدند و گویا یک‌بار دلفینی را هم آنجا تشریح کردند.

گفت‌وگوها در قهوه‌‏خانه‏‌های لندن، با استفادۀ پرشور از حق آزادی بیان، غالباً به سیاست کشیده می‏‌شد که به‌خصوص پس از بازگرداندن پادشاهی در سال ۱۶۶۰ خشم دولت را برمی‌‏انگیخت. چارلز دوم که از توطئۀ مردم در قهوه‌‏خانه‏‌ها نگران بود بر آن شد که این اماکن عوامل خطرناک شورش و یاغی‏‌گری هستند و دولت باید آن‌ها را ببندد. در سال ۱۶۷۵ پادشاه به بهانۀ اینکه «اخبار دروغ، مغرضانه و تکان‏دهنده‏ای» که از قهوه‏‌خانه‏‌ها بیرون می‏‌آید «مخل نظم و آرامش بریتانیای کبیر» است دستور تعطیلی آن‌ها را صادر کرد. کافئین هم، مثل خیلی دیگر از ترکیباتی که هشیاری افراد را متحول می‌‏کند، تهدیدی علیه قدرت نهادی دانسته شد و این قدرت هم کوشید تا در اقدامی که خبر از مبارزات آینده با مواد مخدر می‏‌داد آن را سرکوب کند.

ولی مبارزۀ پادشاه با قهوه ۱۱ روز بیشتر طول نکشید. چارلز فهمید که دیگر قافیه را باخته و برای مقابله با کافئین خیلی دیر است. تا آن موقع دیگر قهوه‏‌خانه‏‌ها چنان به پای ثابت فرهنگ و زندگی روزمرۀ بریتانیایی‏‌ها بدل شده بودند و چنان تعداد زیادی از لندنی‌‏هایِ سرشناس معتاد کافئین شده بودند که کسی به فرمان پادشاه اعتنایی نکرد و همه، با آسودگی خاطر، به نوشیدن قهوه ادامه دادند. پادشاه، که می‏‌ترسید از آن به بعد مردم تره‏‌ای برای حرفش خرد نکنند، بی‏‌سر‏و‏صدا کوتاه آمد و بیانیۀ دومی صادر کرد که بیانیۀ اول را «به جهت ملاحظات ملوکانه و رأفت شاهانه» فسخ می‏‌کرد.

اصلاً نمی‌‏توان تصور کرد آن جوشش سیاسی، فرهنگی و روشنفکرانه‌‏ای که در قهوه‏‌خانه‌‏های فرانسه و انگلستان قرن هفدهم قل‏قل می‏‌کرد در میخانه‏‌ها شکل بگیرد. آن تفکر جادویی که شراب در ذهن مردم قرون وسطا به وجود آورده بود، به‌تدریج، جای خود را به روح جدید عقل‌‏گرایی، و کمی بعدتر، تفکر روشنگری می‏‌داد. مورخ فرانسوی ژول میشله می‏‌نویسد: «قهوه، نوشیدنی هشیارکننده، خوراک مقوی مغز، که برخلاف مشروبات، سلامت نفس و عقل‌مندی را بالا می‏‌برد؛ قهوه، که غبار وهم و سنگینیِ سوداخیز آن را می‌‏زداید و ناگهان، با نوری از حقیقت، واقعیت امور را آشکار می‏‌سازد».

پروژۀ عقل‏‌گرایی، در یک کلمه، همین به‌وضوح دیدنِ «واقعیت امور» بود و قهوه، در کنار میکروسکوپ، تلسکوپ و خودنویس، به یکی از ابزارهای ضروریِ آن بدل شد.

بعد از چند هفته، نارسایی‏‌های ذهنی ترک کافئین بهبود یافت و بار دیگر ‏توانستم پیوسته فکر کنم -افکارم را بیش از دو دقیقه در ذهن نگه دارم- و خیالات فرعی را از خود برانم. اما هنوز، به‌خصوص وقتی در جمع قهوه‏‌خورها و چای‏‌خورها بودم، یعنی تقریباً همیشه و همه‌جا، احساس می‌‏کردم از نظر ذهنی کمی عقبم.

آنچه از دست داده بودم نظم و ترتیبی بود که قبلاً کافئین و مناسک آن به روزهایم، به‌خصوص هنگام صبح، می‏داد. دمنوش – که اصلاً روان‌‏انگیز نیست یا اگر هم باشد خیلی کم است- نمی‏‌تواند مثل قهوه و چای روز آدم را هم‌زمان که جریان ذهنی کافئین فرومی‏‌نشیند و بالا می‌‏آید در قالب ضرب‏آهنگ‏‌های منظمِ اوج و حضیضِ انرژی سازمان‌دهی کند. نیازی به گفتن نیست که مَد صبح چه نعمت بزرگی است ولی جزر عصر هم به نوبۀ خود آرامش‏‌بخش است که یک لیوان چای می‌‏تواند آرام‌‏آرام جهت عکس به آن بدهد.

وقت‏‌هایی با خودم فکر می‏‌کردم نکند اینکه می‏‌گویم «از وقتی قهوه و چای را کنار گذاشتم ذهنم خوب کار نمی‌‏کند» اصلاً حقیقت نداشته باشد و خیالات خودم باشد؟ پس به سراغ علم رفتم تا ببینم آیا کافئین واقعاً می‏‌تواند موجب تقویت شناخت شود یا نه. ده‏‌ها پژوهش دیدم که در سال‏‌های مختلف انجام شده بودند و می‏‌گفتند کافئین عملکرد انسان را در واحدهای شناختی مختلف -اعم از حافظه، تمرکز، دقت، هشیاری، توجه و یادگیری- بهبود می‌‏بخشد. آزمایشی که در دهۀ ۱۹۳۰ انجام شده بود نشان می‏داد عملکرد شطرنج‌‏بازانی که کافئین می‏‌خوردند بسیار بهتر بود از شطرنج‏‌بازانی که از مصرف آن پرهیز می‏‌کردند. در پژوهشی دیگر، مصرف‏‌کنندگان کافئین سریع‏تر از دیگران مسائل داده‌شده را حل کرده بودند -هر چند بیشتر از دیگران هم مرتکب خطا شده بودند، همان‏طور که مقاله‌‏ای در عنوان خود گفته بود افرادی که کافئین مصرف می‏‌کنند «سریع‏تر هستند ولی باهوش‌‏تر نیستند». آزمایشی هم در سال ۲۰۱۴ نشان داد افرادی که بلافاصله پس از یادگیریِ مطلبی جدید کافئین مصرف کرده‌‏اند بهتر از کسانی که داروی کاذب خورده‌‏اند مطالب را به خاطر سپرده‏‌اند. تست‌‏های توانایی‏‌های سایکوموتور هم تلویحاً می‏‌گفتند مصرف کافئین برای ما سودمند است: در آزمایش‌‏های شبیه‏‌سازی رانندگی، کافئین عملکرد را بهتر می‏‌کرد، به‌خصوص در افراد خسته. از نظر بدنی نیز عملکرد افراد را در مواردی چون رکوردزنیِ زمانی و قدرت و استقامت عضلانی بهبود می‏‌بخشید.

درست است که نمی‏‌توانیم نتایج این تحقیقات را دربست قبول کنیم -یک دلیل کوچکش این است که یافتن گروه کنترل مناسب در جامعه‌‏ای که تقریباً همه به کافئین معتادند دشوار است و همین امر موجب می‌شود پژوهش به‌درستی انجام نشود- اما ظاهراً توافق عمومی بر این است که کافئین عملکرد ذهنی (و بدنی) را تا اندازه‌‏ای بهتر می‏‌کند.

حال اینکه آیا کافئین خلاقیت را هم بیشتر می‌‏کند یا نه مسئلۀ دیگری است و دلایلی وجود دارد که نشان می‏‌دهد این‌گونه نیست. کافئین موجب افزایش دقت و تمرکز می‏شود که بی‏تردید تفکر خطی و انتزاعی را بهبود می‏بخشد، اما خلاقیت اصلاً ارتباطی با این شیوۀ تفکر ندارد. حتی چه‏بسا خلاقیت زمانی شکل بگیرد که شکل خاصی از تمرکز وجود نداشته باشد و ذهن از قید‏و‏بند تفکر آزاد باشد.

روان‌شناسان شناختی گاه بر مبنای دو نوع هشیاری متفاوت سخن می‏‌گویند: یکی هشیاریِ نقطه‌‏ای که تنها به آنچه در کانون توجه قرار دارد وضوح می‏‌بخشد و از این رو برای استدلال خوب است، و دیگری هشیاری فانوسی که کمتر از قبلی متمرکز است ولی حوزۀ توجه وسیع‏‌تری را روشن می‏‌کند. کودکان و آن‌هایی که داروهای توهم‏‌زا مصرف می‏‌کنند بیشتر هشیاری فانوسی دارند. این گونۀ پراکنده‌‏ترِ توجه برای پرسه‌‏زنی ذهنی، تداعی آزاد و ایجاد روابط تازه -که پرورندۀ خلاقیت هستند- مناسب است. اما، در مقام مقایسه، خدمت بزرگی که کافئین به پیشرفت بشر کرده افزایش هشیاری نقطه‌‏ای بوده است -پردازش شناختیِ دقیق، خطی، انتزاعی و مؤثر که با کار ذهنی بیش از بازی مرتبط است. بیش از هر چیز، همین ویژگی کافئین است که آن را به مادۀ مخدر ایدئالِ عصر خرد و روشنگری و همچنین دورۀ رواج و گسترش سرمایه‌‏داری بدل کرده است.

کافئین می‌توانست انسان را بیدار و هشیار نگه دارد و از جریان طبیعی خستگی جلوگیری کند. این امر بشر را از چرخه‌‏های شبانه‏‌روزی زیست‏‌شناختی رهانید و، به‌این‌ترتیب، همراه با اختراع نور مصنوعی، مرزهای تاریکی را به‌سوی فرصت‏‌های تازۀ کار در شب گشود.

خدمتی که قهوه به دانشوران و روشنفکران کرد را چای خیلی زود به طبقۀ کارگر انگلستان رساند. درحقیقت، آتش انقلاب صنعتی را چای هند شرقی که با شکر هند غربی حسابی شیرین می‌‏شد شعله‌‏ور کرد. ما انگلستان را امروز به فرهنگ چای می‌‏شناسیم، اما قهوه در آغاز که به‌مراتب ارزان‌تر بود رواج بیشتری داشت. کمی پس از آنکه کمپانی هند شرقیِ بریتانیا تجارت خود با چین را آغاز کرد، چایِ ارزان مثل سیل به انگلستان سرازیر شد. در سال ۱۷۰۰ تنها مردم مرفه قادر به خریدن چای بودند، اما تا پیش از ۱۸۰۰ تقریباً همه مصرفش می‌کردند، از بانوان طبقۀ اعیان گرفته تا کارگران کارخانه.

تأمین این تقاضا مستلزم اقدام امپریالیستی گسترده و خشنی بود، به‌خصوص وقتی بریتانیایی‌‏ها به این نتیجه رسیدند که اگر چای را، به‌جای خرید از چینی‏ها، در مستعمرۀ خود یعنی هندوستان تولید کنند بصرفه‌تر خواهد بود. اول باید رموز تولید چای را از چینی‏‌ها می‏ربودند (رابرت فورچون، کلکسیونر گیاهان و گیاه‏شناس مشهور اسکاتلندی، ظاهر خود را به کارمندی عالی‌‏رتبه در امپراتوری چین تغییر داد و، به‌این‌ترتیب، مأموریت را به انجام رساند)؛ زمین‏ه‌ای آسام۳ (که چای به‌طور خودرو در آن‏ها می‏‌رویید) را از چنگ خرده‏‌مالکان درمی‌‏آوردند و بعد کشاورزان را وامی‏‌داشتند که از صبح تا شب برگ چای بچینند. آوردن چای به غرب سراسر با استثمار و کشیدنِ ارزش اضافه از نیروی کار همراه بود -چه از کارگرانی که چای را در هند تولید می‌‏کردند و چه از کسانی که در انگلستان مصرف‏‌کنندۀ آن بودند.

کارگران بریتانیایی می‌‏توانستند با خوردن چای شیفت‏‌های طولانی، شرایط کاری طاقت‏‌فرسا و گرسنگی کمابیش دائمی را تحمل کنند؛ کافئین درد شدید ناشی از گرسنگی را آرام می‏‌کرد و شکر موجود در چای به منبع بسیار مهم کالری بدل می‏‌شد (البته اگر صرفاً از منظر غذایی نگاه کنیم، بهتر بود کارگران همان نوشیدن آبجو را ادامه می‌‏دادند). کافئینِ موجود در چای نوع جدیدی از کارگر را به وجود آورد که با عرف و قاعدۀ ماشین سازگارتر بود. بدون او تصور انقلاب صنعتی دشوار است.

حال باید بپرسیم قهوه، و به‌طور کلی کافئین، دقیقاً چگونه ما را فعال‌‏تر، کارآمدتر و سریع‌‏تر می‏‌کند؟ چطور ممکن است این مولکول کوچک انرژی بدن انسان را بدون همکاری کالری تأمین کند؟ آیا کافئین مصداق ضرب‏ال‌مثلِ نان مفت و مجانی است یا باید بهای سنگین نیروی ذهنی و جسمی‏‌ای که به ما می‏‌دهد -اعم از هشیاری، تمرکز و بنیۀ بدنی- را بپردازیم؟

افسوس که نان مفت و مجانی جایی پیدا نمی‏‌شود. از قرار معلوم، کافئین تنها در ظاهر به ما انرژی می‏‌دهد و با ایجاد توقف در عملکرد آدنوزین تأثیر خود را می‌‏گذارد. آدنوزین مولکولی است که در طول روز، به‌تدریج، در مغز انسان جمع می‏‌شود و بدن را برای استراحت آماده می‏‌کند. مولکول‌‏های کافئین مانع از انجام این فرایند می‌‏شوند و به‌این‌ترتیب آدنوزین را از انجام کار خود بازمی‏‌دارند، درنتیجه، باعث می‌‏شود احساس هشیاری کنیم. اما سطح آدنوزین آرام‌‏آرام بالا می‏‌رود تا اینکه بالاخره وقتی کافئین سوخت، به گیرنده‌‏های بدن هجوم می‌‏آورد و احساس خستگی بازمی‏‌گردد. پس، درواقع، نیرویی که کافئین به ما می‏‌دهد قرضی است و قرض را هم دست‏‌آخر باید پرداخت.

از همان زمان که نوشیدن قهوه و چای باب شد مراجع پزشکی دائماً درمورد مخاطرات کافئین هشدار داده‌‏اند. اما تا امروز کافئین توانسته خود را از جدی‏ترین اتهامات مبرا کند. اجماع علمیِ کنونی هم بسیار دلگرم‏‌کننده است؛ فی‏‌الواقع نتیجۀ تحقیقات می‌‏گوید قهوه و چای برای سلامتی ضرر ندارند که هیچ، از برخی جهات ممکن است مفید هم باشند، فقط نباید افراط کنیم. اعتقاد بر این است که نوشیدن روزانۀ قهوه خطر ابتلا به چندین نوع سرطان (از جمله سرطان سینه، پروستات، رودۀ بزرگ و مخاط رحم) را کاهش می‌دهد و ریسک بروز بیماری قلبی‌‏‏عروقی، دیابت نوع ۲، بیماری پارکینسون، زوال عقل و احیاناً افسردگی و خودکشی را کم می‌کند‏ (هرچند که نوشیدن مقادیر زیاد کافئین ممکن است حالت عصبی و اضطراب ایجاد کند. همچنین نرخ خودکشی میان کسانی که بیش از هشت فنجان در روز می‌‏نوشند بالا می‏رود).

با مطالعۀ مقالات و کتاب‏‌هایی که از جنبۀ پزشکی به بررسی قهوه و چای پرداخته‌‏اند به این فکر افتادم که شاید با کنارگذاشتن کافئین نه فقط به عملکرد ذهن که به سلامت جسمم نیز آسیب می‏زنم. تا اینکه مت واکر را ملاقات کردم.

واکر، عصب‏‌پژوه انگلیسیِ دانشگاه کالیفرنیا و نویسندۀ کتاب چرا می‏‌خوابیم۴، در انجام مأموریت خود بسیار مصمم است: هشداردادن به مردم جهان که بحرانی پنهان سلامت عمومی را تهدید می‏کند و آن بحران عبارت از این است که ما به قدر کافی نمی‏‌خوابیم، خوابی که می‏‌رویم کیفیت مناسب ندارد و متهم اصلی این جنایت علیه تن و روانِ انسان کافئین است. کافئین به‌خودیِ‌خود شاید ضرری برای بدن نداشته باشد، ولی آن خوابی که از ما می‏رباید بسیار ارزشمند است. واکر می‌‏گوید نتایج تحقیقات نشان می‏دهد کم‏‌خوابی می‌‏تواند یکی از عوامل اصلی بروز بیماری‏‌هایی چون آلزایمر، آرتریوسکلروز، سکتۀ مغزی، نارسایی قلبی، افسردگی، اضطراب، چاقی و خودکشی باشد. او بی‏‌تعارف چنین نتیجه‏‌گیری می‏‌کند که «هر چه کمتر بخوابید، کمتر عمر می‏‌کنید».

واکر در انگلستان بزرگ شده و صبح و ظهر و شب فراوان چای سیاه نوشیده است. اما دیگر، جز قهوۀ بدون کافئینی که گهگاه می‌‏خورد، کافئین را به‌طور کامل کنار گذاشته است. راستش را بخواهید من ندیدم که هیچ‏کدام از پژوهشگران یا کارشناسان چرخه‏‌های شبانه‌‏روزی که برای این کتاب با آن‌ها مصاحبه کردم کافئین مصرف کنند.

واکر می‏‌گفت «ربع عمر»۵ کافئین در بیشتر مردم، معمولاً، حدود ۱۲ ساعت است، یعنی ۲۵ درصد کافئینِ هر فنجان قهوه‌‏ای که ظهر می‏‌نوشید هنوز هنگام خوابِ نیمه‌‏شب در مغز شما گردش می‌‏کند. همین برای برهم‌زدن کامل خواب عمیق شما کافی است.

قبل از آنکه واکر را ببینم خیال می‌‏کردم خیلی خوب می‏‌خوابم. وقت ناهار از عادت‏‌های خوابم جویا شد. من هم گفتم معمولاً هفت ساعت تمام می‏‌خوابم، راحت خوابم می‏برد و زیاد خواب می‌‏بینم.

از من پرسید «شب‏‌ها معمولاً چند بار از خواب بیدار می‏‌شوی؟». گفتم «حدوداً سه یا چهار بار بیدار می‏‌شوم (معمولاً برای قضای حاجت)، اما بعد بلافاصله دوباره خوابم می‌‏برد».

واکر سرش را تکان داد و گفت «این همه گسیختگیِ خواب اصلاً خوب نیست. کیفیت خواب به اندازۀ کمیت آن اهمیت دارد». این گسیختگی‌‏ها میزان خواب «عمیق» یا «خواب با امواج آهستۀ»‏ من را تقلیل می‏داد، مرحله‌‏ای فراتر از مرحلۀ «خواب همراه با حرکات سریع چشم» که من همیشه ملاک استراحت خوب شب می‏‌گرفتم، اما گویا خواب عمیق به همین اندازه اهمیت دارد و میزان آن با افزایش سن کاهش می‏‌یابد.

کافئین تنها علت بحران خواب نیست، نمایشگرها، مشروبات الکلی (که همان‏قدر برای خوابِ همراه با حرکات سریع چشم ضرر دارند که کافئین برای خواب عمیق مضر است)، داروها، برنامه‏‌های کاری فشرده، آلودگی‏‌های صوتی و نوری و اضطراب، هر یک، می‌‏تواند مدت و کیفیت خواب ما را کم کند. اما موذی‏گری منحصر‏به‏‌فردِ کافئین در این است که نه‌تنها یکی از علل عمدۀ کمبود خواب است بلکه اصلی‏‌ترین ابزاری است که برای درمان مشکل خواب به آن متوسل می‏‌شویم. بیشترِ کافئینی که امروز می‌خوریم برای جبران خواب بدی است که کافئین دیروز نصیبمان کرده، و این یعنی کافئین مشکلی را که مشخصاً خودش به وجود آورده از آگاهی ما پنهان می٬‏کند.

سرانجام وقت آن رسید که آزمایشم دربارۀ ترک‌کردن کافئین را پایان دهم. خیلی دلم می‏‌خواست بدانم، بعد از سه ماه دوری از کافئین، واکنش بدنم به چند استکان اسپرسو چگونه است. کلی درمورد اینکه چه بخورم و کجا بروم فکر کرده بودم. بالاخره ترجیح دادم اسپرسوی مخصوص بخورم، «مخصوص» اصطلاحی است که کافی‏شاپِ محلۀ ما برای اسپرسوهای دوبلی استفاده می‌کند که شیر بخاردیده‏شان از کاپوچینوهای معمولی کمتر باشد. به این نوع قهوه بیشتر فلَت وایت می‏‌گویند.

اسپرسوی مخصوصم، به‌طرزی باورنکردنی، لذت‏‌بخش بود و درضمن یادآوری می‏‌کرد قهوه‌‏های بدون کافئین چه چیزهای ساختگی بدی هستند. در این اسپرسو تمام وسعت و عمق طعم قهوه واقعی که کلاً فراموش کرده بودم جمع بود. هرچه در میدان دیدم بود به چشمم اغراق‏‌شده و سینمایی می‌‏آمد و با خودم فکر می‏‌کردم این آدم‏‌هایی که فنجان‏‌های روکش‏‏‌مقوایی دست گرفته‌‏اند هیچ می‌‏دانند چه مادۀ مخدر قدرتمندی را سر می‏‌کشند؟ اما چطور ممکن بود بدانند؟

خیلی قبل‌‏تر به کافئین خو گرفته‏ بودند و حالا داشتند آن را برای هدف کاملاً متفاوتی به کار می‏‌بردند. این هدف حفظ حداقل هوشیاری و احیاناً کمی هم سرحال‌آمدن بود. خودم را خوش‏‌شانس می‏‌دانستم که این حالِ فوق‏‌العاده را تجربه می‏‌کردم. این حال -و البته خواب‏‌های درجه یک- پاداش بی‏‌نظیر ترک کافئین بود.

ولی با این حال قرار بود من هم تا چند روز مثل آن‌ها باشم: دوباره معتاد و مقاوم در برابر کافئین. با خودم فکر ‏کردم آیا می‏‌شود قدرت این مادۀ مخدر را حفظ کرد؟ می‏‌شود یک جور رابطۀ جدید با کافئین به وجود آورد؟ مثلاً آن را مثل داروهای توهم‌‏زا هرازگاهی و با تشریفات و برنامه‌‏ریزی خاص استفاده کنم یا مثلاً بگویم قهوه فقط یک فنجان، شنبه‌‏ها؟

وقتی به خانه بازگشتم فوران انرژی‌ای را -یا تمرکزی!- که در رگ‏‌هایم جاری بود مهار کردم و با اشتیاقی عجیب سراغ فهرست کارهای روزانه‌‏ام رفتم. بی‌‏اختیار همه‏٬جا را تمیز و مرتب می‌‏کردم، کامپیوتر، کمد دیواری، باغچه و انبار. انگار که جن‏زده شده باشم خاک را با شن‏کش صاف می‏‌کردم، باغچه را وجین می‏‌کردم و همه‌چیز را سر جای خودش می‏‌گذاشتم. روی هر چیزی که تمرکز می‏‌کردم مشتاقانه و با عزم راسخ کار می‌کردم.

حوالی ظهر آن حالت بی‏‌اختیار کم‏کم فروکش کرد و احساس کردم وقت تغییر محیط است. باغچه را که وجین می‏‌کردم چند بوتۀ خراب سبزی را درآورده بودم. تصمیم گرفتم بروم از گلخانه چند بوتۀ دیگر بخرم. وقتی سوار ماشین شدم و حرکت کردم ناگهان فهمیدم چرا به‌سمت آن گلخانه خاص می‌روم: دمِ درِ آنجا کافۀ سیاری بود که اسپرسوهای خیلی خوبی داشت.

منبع:ترجمان

No tags for this post.
خروج از نسخه موبایل