حدود ۹۰ درصد انسانها مرتب کافئین استفاده میکنند اما کمتر کسی اصلاً کافئین را مخدر به حساب میآورد، چه رسد به اینکه مصرف روزانۀ آن را اعتیاد بداند. کافئین موجب افزایش تحرک، کارآمدی و سرعت میشود. ولی به اندازهای وابستهاش شدهایم که هشیاریمان در گرو آن است.
مایکل پولان، گاردین— بعد از عمری قهوهخوردنِ اول صبح و چای سبز وسط روز و گهگاه کاپوچینویی بعد از ناهار، کافئین را به روش بوقلمون سرد کنار گذاشتم. خیلی مایل به این کار نبودم، ولی کمکم به این نتیجۀ تلخ رسیدم که موضوع کتابم چنین میطلبد. با خیلی از کارشناسان که مصاحبه میکردم میگفتند تا وقتی کافئین را کامل کنار نگذاری و بعد، احتمالاً، دوباره استفاده نکنی نمیتوانی قدرت پنهان اما فراگیر آن را، بهدرستی، در زندگیات بفهمی. رولند گریفیتس به من میگفت خودش تا وقتی از مصرف کافئین دست برنداشت و چند آزمایش روی خودش انجام نداد رابطهاش با کافئین را نفهمید و مؤکداً توصیه کرد من هم همین کار را بکنم. او یکی از پژوهشگران پیشگام در زمینۀ داروهای روانگردان و مسبب اصلی ورود مدخل «ترک کافئین» به نسخۀ پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی (دیاسام-۵) است. این راهنما مرجع مهم تشخیص بیماریهای روانی است.
مصرف کافئین، کمابیش، در بیشتر ما به شرط هشیاری بدل شده است. حدود ۹۰ درصد مردم مرتب کافئین استفاده میکنند و، به همین خاطر، پرمصرفترین داروی روانانگیز۱ در جهان و تنها مخدری است که (معمولاً در قالب نوشیدنیهای گازدار) به فرزندانمان میدهیم. اما کمتر کسی اصلاً کافئین را مخدر به حساب میآورد تا چه رسد به اینکه مصرف روزانۀ آن را اعتیاد بداند. مصرف کافئین آنقدر رواج پیدا کرده که کسی توجه نمیکند هشیاری با مصرف کافئین نه حالت طبیعی انسان بلکه درواقع وضعیتی تغییریافته است. و از قضا، چون تقریباً همه به این وضعیت مبتلا هستیم از چشممان پنهان میماند.
دانشمندان عوارضی مانند سردرد، خستگی، خوابآلودگی، اخلال در تمرکز، کاهش انگیزه، تحریکپذیری، پریشانی شدید، ملال۲و ازدستدادن اعتمادبهنفس را عوارض طبیعی ترک کافئین دانستهاند و من هم به تکتک این موارد دقت کرده بودم. پشت آن عنوانِ بهظاهر کمخطرِ «اخلال در تمرکز» خطر نابودی مطلقِ کار نویسندگی نهفته است. اگر نتوان تمرکز کرد چطور میتوان چیزی نوشت؟
تا میشد ترک کافئین را عقب انداختم، اما سرانجام آن روز سیاه فرارسید. طبق آنچه پژوهشگران در مصاحبههایمان گفته بودند، فرایند ترک، درحقیقت، هنگام خواب شب و «افت» اثرات روزانۀ کافئین آغاز شده بود. قدرت -یا لذت!- چای یا قهوۀ اول صبح نه بهخاطر خاصیت نشاطآمیز و برانگیزندۀ آن بلکه بیشتر بهدلیل از بینبردن علایم ترک کافئین است که هنگام شب کمکم بروز میکنند. بخشی از موذیگریِ کافئین هم به همین موضوع برمیگردد. مکانیسم عمل یا «فارماکودینامیک» کافئین چنان با ریتم بدن انسان هماهنگ است که قهوۀ اول صبحِ امروز درست سر ضرب و بهموقع میرسد تا کار قهوۀ دیروز را ادامه دهد و پریشانی ذهنیِ در شرف وقوع را در نطفه خفه کند. بهاینترتیب، کافئین هر روز خود را بهترین راهحل مشکلی معرفی میکند که خودش به وجود آورده است.
اینبار در کافیشاپ، بهجای «نصف با کافئین، نصف بی کافئینِ» همیشگی، دمنوش نعنا سفارش دادم. آن روز صبح، از آن پراکندگی خوشایند مه مغزی که هر روز با اولین استکان کافئین سر میرسید خبری نشد که نشد. مه بالای سرم بود و از جای خود جنب نمیخورد. نه اینکه بگویم حالم خیلی بد بود -هیچوقت حتی سرم وحشتناک درد نگرفت- اما کل روز منگ بودم، انگار بین من و جهان پردهای افتاده بود یا مانعی حائل شده بود که جلوی برخی امواج نور و صوت را میگرفت.
البته کارهایی انجام میدادم ولی با آشفتگی. در دفترچۀ یادداشتم نوشته بودم «مثل مدادِ نتراشیده شدم. امورِ حاشیهای مزاحم میشوند و دستبردار نیستند. بیشتر از یک دقیقه نمیتوانم تمرکز کنم».
چند روز بعد حالم بهتر شد و آن پرده از میان رفت، اما هنوز نه من خودم بودم و نه جهان اطراف همان جهان سابق بود. جهان در این حالت طبیعیِ جدید به نظرم کُند و کرخت میآمد. من هم انگار کند و کرخت بودم. صبحها از همه بدتر بود. کمکم متوجه میشدم کافئین چقدر برای ترمیم مجدد هشیاریمان، که هنگام خواب تکه و پاره شده، لازم است. اینبار جمعوجور کردنِ «خود» از همیشه بیشتر طول کشید و هیچوقت هم کامل نشد.
سابقۀ آشنایی ما با کافئین آنقدر کم است که تعجب میکنید، اما گزافه نیست اگر بگوییم این مولکول جهان را از نو ساخت. دگرگونیهایی که قهوه و چای به وجود آورد بسیار بنیادین و در سطح ذهن بشر بود. قهوه و چای حالوهوای روانی ما را تغییر داد، ذهن انسان را که قبلاً شراب منگش کرده بود تیزتر کرد و بشر را از قیدوبند ضربآهنگهای طبیعی بدن و نور خورشید رها کرد و ازاینرو کارهای تازه و، مسلماً، افکار تازه را ممکن ساخت.
تا پیش از قرن ۱۵ میلادی، قهوه را در شرق آفریقا میکاشتند و در سرتاسر شبهجزیرۀ عربستان خرید و فروش میکردند. این نوشیدنی جدید را، در آغاز، صوفیهای یمن برای تمرکز بیشتر و بیدارماندن در جریان مراسمهای مذهبی و آیینی استفاده میکردند. (چای هم اول کمکحالِ راهبان بودایی بود که تلاش میکردند در مراقبههای طولانی خوابشان نبرد.) در خلال یک قرن، ناگهان قهوهخانهها در شهرهای گوشهوکنار جهان عرب ظاهر شدند. تعداد آنها در سال ۱۵۷۰ تنها در قسطنطنیه بیش از ۶۰۰ تا بود. قهوهخانهها به همراه امپراتوری عثمانی در شمال و غرب نیز گسترش یافتند.
در این دوره جهان اسلام از بسیاری جهات پیشرفتهتر از اروپا بود، از جمله در زمینۀ علم، فناوری و دانشاندوزی. اثبات ارتباط این شکوفایی ذهنی با رواج مصرف قهوه (و ممنوعیت شراب) دشوار است، ولی، به قول مورخ آلمانی ولفگانگ شیولبوش، این نوشیدنی «انگار دقیقاً برای فرهنگی ساخته شده بود که شراب را غدغن کرده و به این ترتیب خاستگاه ریاضیات جدید شد».
نخستین قهوهخانههای اروپا، به تقلید از الگوهای عربی و ترکی، سال ۱۶۲۹ در ونیز ظاهر شدند و اولین قهوهخانۀ انگلستان را مهاجری یهودی در سال ۱۶۵۰ در شهر آکسفورد باز کرد. طولی نکشید که سر و کلۀ آنها در لندن هم پیدا شد و تعدادشان بهسرعت بالا رفت: در عرض چند دهه، هزاران قهوهخانه در لندن برپا شد بهطوری که، در بالاترین حد خود، به ازای هر ۲۰۰ لندنی یک قهوهخانه وجود داشت.
اگر بگوییم قهوهخانۀ سبک انگلیسی یک جور فضای عمومی تازه بود، حق مطلب را درمورد آن ادا نکردهایم. بابت قهوه یک پنی پول میدادید ولی روزنامه، کتاب، مجله و گفتوگو رایگان بود (به قهوهخانهها میگفتند «دانشگاه یک پنی»). نویسندهای فرانسوی به نام ماکسیمیلیین میسون بعد از اینکه قهوهخانههای لندن را دیده بود نوشته بود «آنجا به انواع و اقسام خبر دسترسی دارید؛ آتش دلچسبی هست که میتوانید تا هر زمان خواستید کنارش بنشینید و فنجانی قهوه بنوشید؛ با رفقایتان معامله کنید و بابت همۀ اینها یک پنی بدهید -مگر اینکه خودتان بخواهید بیشتر خرج کنید».
قهوهخانههای لندن، بر اساس علایق شغلی و روشنفکرانۀ مشتریان آنها، از هم متمایز بودند. همین امر دستآخر به هر کدام از آنها هویت نهادی خاصی بخشید. مثلاً قهوهخانۀ لویدز پاتوق تجار و کسانی بود که در کار کشتیرانی بودند. وقتی آنجا بودند هم میتوانستند از آمدوشد کشتیها مطلع شوند و هم محمولههای خود را بیمه کنند. عاقبت قهوهخانۀ لویدز «کارگزاری بیمۀ لویدز لندن» شد. قشر تحصیلکرده و دانشمند -که آن زمان به «فلاسفۀ طبیعی» معروف بودند- در قهوهخانۀ گریسیان جمع میشدند که بعدها با نام انجمن سلطنتی پیوند خورد. آیزاک نیوتن و ادموند هالی، در این قهوهخانه، دربارۀ فیزیک و ریاضیات حرف میزدند و گویا یکبار دلفینی را هم آنجا تشریح کردند.
گفتوگوها در قهوهخانههای لندن، با استفادۀ پرشور از حق آزادی بیان، غالباً به سیاست کشیده میشد که بهخصوص پس از بازگرداندن پادشاهی در سال ۱۶۶۰ خشم دولت را برمیانگیخت. چارلز دوم که از توطئۀ مردم در قهوهخانهها نگران بود بر آن شد که این اماکن عوامل خطرناک شورش و یاغیگری هستند و دولت باید آنها را ببندد. در سال ۱۶۷۵ پادشاه به بهانۀ اینکه «اخبار دروغ، مغرضانه و تکاندهندهای» که از قهوهخانهها بیرون میآید «مخل نظم و آرامش بریتانیای کبیر» است دستور تعطیلی آنها را صادر کرد. کافئین هم، مثل خیلی دیگر از ترکیباتی که هشیاری افراد را متحول میکند، تهدیدی علیه قدرت نهادی دانسته شد و این قدرت هم کوشید تا در اقدامی که خبر از مبارزات آینده با مواد مخدر میداد آن را سرکوب کند.
ولی مبارزۀ پادشاه با قهوه ۱۱ روز بیشتر طول نکشید. چارلز فهمید که دیگر قافیه را باخته و برای مقابله با کافئین خیلی دیر است. تا آن موقع دیگر قهوهخانهها چنان به پای ثابت فرهنگ و زندگی روزمرۀ بریتانیاییها بدل شده بودند و چنان تعداد زیادی از لندنیهایِ سرشناس معتاد کافئین شده بودند که کسی به فرمان پادشاه اعتنایی نکرد و همه، با آسودگی خاطر، به نوشیدن قهوه ادامه دادند. پادشاه، که میترسید از آن به بعد مردم ترهای برای حرفش خرد نکنند، بیسروصدا کوتاه آمد و بیانیۀ دومی صادر کرد که بیانیۀ اول را «به جهت ملاحظات ملوکانه و رأفت شاهانه» فسخ میکرد.
اصلاً نمیتوان تصور کرد آن جوشش سیاسی، فرهنگی و روشنفکرانهای که در قهوهخانههای فرانسه و انگلستان قرن هفدهم قلقل میکرد در میخانهها شکل بگیرد. آن تفکر جادویی که شراب در ذهن مردم قرون وسطا به وجود آورده بود، بهتدریج، جای خود را به روح جدید عقلگرایی، و کمی بعدتر، تفکر روشنگری میداد. مورخ فرانسوی ژول میشله مینویسد: «قهوه، نوشیدنی هشیارکننده، خوراک مقوی مغز، که برخلاف مشروبات، سلامت نفس و عقلمندی را بالا میبرد؛ قهوه، که غبار وهم و سنگینیِ سوداخیز آن را میزداید و ناگهان، با نوری از حقیقت، واقعیت امور را آشکار میسازد».
پروژۀ عقلگرایی، در یک کلمه، همین بهوضوح دیدنِ «واقعیت امور» بود و قهوه، در کنار میکروسکوپ، تلسکوپ و خودنویس، به یکی از ابزارهای ضروریِ آن بدل شد.
بعد از چند هفته، نارساییهای ذهنی ترک کافئین بهبود یافت و بار دیگر توانستم پیوسته فکر کنم -افکارم را بیش از دو دقیقه در ذهن نگه دارم- و خیالات فرعی را از خود برانم. اما هنوز، بهخصوص وقتی در جمع قهوهخورها و چایخورها بودم، یعنی تقریباً همیشه و همهجا، احساس میکردم از نظر ذهنی کمی عقبم.
آنچه از دست داده بودم نظم و ترتیبی بود که قبلاً کافئین و مناسک آن به روزهایم، بهخصوص هنگام صبح، میداد. دمنوش – که اصلاً روانانگیز نیست یا اگر هم باشد خیلی کم است- نمیتواند مثل قهوه و چای روز آدم را همزمان که جریان ذهنی کافئین فرومینشیند و بالا میآید در قالب ضربآهنگهای منظمِ اوج و حضیضِ انرژی سازماندهی کند. نیازی به گفتن نیست که مَد صبح چه نعمت بزرگی است ولی جزر عصر هم به نوبۀ خود آرامشبخش است که یک لیوان چای میتواند آرامآرام جهت عکس به آن بدهد.
وقتهایی با خودم فکر میکردم نکند اینکه میگویم «از وقتی قهوه و چای را کنار گذاشتم ذهنم خوب کار نمیکند» اصلاً حقیقت نداشته باشد و خیالات خودم باشد؟ پس به سراغ علم رفتم تا ببینم آیا کافئین واقعاً میتواند موجب تقویت شناخت شود یا نه. دهها پژوهش دیدم که در سالهای مختلف انجام شده بودند و میگفتند کافئین عملکرد انسان را در واحدهای شناختی مختلف -اعم از حافظه، تمرکز، دقت، هشیاری، توجه و یادگیری- بهبود میبخشد. آزمایشی که در دهۀ ۱۹۳۰ انجام شده بود نشان میداد عملکرد شطرنجبازانی که کافئین میخوردند بسیار بهتر بود از شطرنجبازانی که از مصرف آن پرهیز میکردند. در پژوهشی دیگر، مصرفکنندگان کافئین سریعتر از دیگران مسائل دادهشده را حل کرده بودند -هر چند بیشتر از دیگران هم مرتکب خطا شده بودند، همانطور که مقالهای در عنوان خود گفته بود افرادی که کافئین مصرف میکنند «سریعتر هستند ولی باهوشتر نیستند». آزمایشی هم در سال ۲۰۱۴ نشان داد افرادی که بلافاصله پس از یادگیریِ مطلبی جدید کافئین مصرف کردهاند بهتر از کسانی که داروی کاذب خوردهاند مطالب را به خاطر سپردهاند. تستهای تواناییهای سایکوموتور هم تلویحاً میگفتند مصرف کافئین برای ما سودمند است: در آزمایشهای شبیهسازی رانندگی، کافئین عملکرد را بهتر میکرد، بهخصوص در افراد خسته. از نظر بدنی نیز عملکرد افراد را در مواردی چون رکوردزنیِ زمانی و قدرت و استقامت عضلانی بهبود میبخشید.
درست است که نمیتوانیم نتایج این تحقیقات را دربست قبول کنیم -یک دلیل کوچکش این است که یافتن گروه کنترل مناسب در جامعهای که تقریباً همه به کافئین معتادند دشوار است و همین امر موجب میشود پژوهش بهدرستی انجام نشود- اما ظاهراً توافق عمومی بر این است که کافئین عملکرد ذهنی (و بدنی) را تا اندازهای بهتر میکند.
حال اینکه آیا کافئین خلاقیت را هم بیشتر میکند یا نه مسئلۀ دیگری است و دلایلی وجود دارد که نشان میدهد اینگونه نیست. کافئین موجب افزایش دقت و تمرکز میشود که بیتردید تفکر خطی و انتزاعی را بهبود میبخشد، اما خلاقیت اصلاً ارتباطی با این شیوۀ تفکر ندارد. حتی چهبسا خلاقیت زمانی شکل بگیرد که شکل خاصی از تمرکز وجود نداشته باشد و ذهن از قیدوبند تفکر آزاد باشد.
روانشناسان شناختی گاه بر مبنای دو نوع هشیاری متفاوت سخن میگویند: یکی هشیاریِ نقطهای که تنها به آنچه در کانون توجه قرار دارد وضوح میبخشد و از این رو برای استدلال خوب است، و دیگری هشیاری فانوسی که کمتر از قبلی متمرکز است ولی حوزۀ توجه وسیعتری را روشن میکند. کودکان و آنهایی که داروهای توهمزا مصرف میکنند بیشتر هشیاری فانوسی دارند. این گونۀ پراکندهترِ توجه برای پرسهزنی ذهنی، تداعی آزاد و ایجاد روابط تازه -که پرورندۀ خلاقیت هستند- مناسب است. اما، در مقام مقایسه، خدمت بزرگی که کافئین به پیشرفت بشر کرده افزایش هشیاری نقطهای بوده است -پردازش شناختیِ دقیق، خطی، انتزاعی و مؤثر که با کار ذهنی بیش از بازی مرتبط است. بیش از هر چیز، همین ویژگی کافئین است که آن را به مادۀ مخدر ایدئالِ عصر خرد و روشنگری و همچنین دورۀ رواج و گسترش سرمایهداری بدل کرده است.
کافئین میتوانست انسان را بیدار و هشیار نگه دارد و از جریان طبیعی خستگی جلوگیری کند. این امر بشر را از چرخههای شبانهروزی زیستشناختی رهانید و، بهاینترتیب، همراه با اختراع نور مصنوعی، مرزهای تاریکی را بهسوی فرصتهای تازۀ کار در شب گشود.
خدمتی که قهوه به دانشوران و روشنفکران کرد را چای خیلی زود به طبقۀ کارگر انگلستان رساند. درحقیقت، آتش انقلاب صنعتی را چای هند شرقی که با شکر هند غربی حسابی شیرین میشد شعلهور کرد. ما انگلستان را امروز به فرهنگ چای میشناسیم، اما قهوه در آغاز که بهمراتب ارزانتر بود رواج بیشتری داشت. کمی پس از آنکه کمپانی هند شرقیِ بریتانیا تجارت خود با چین را آغاز کرد، چایِ ارزان مثل سیل به انگلستان سرازیر شد. در سال ۱۷۰۰ تنها مردم مرفه قادر به خریدن چای بودند، اما تا پیش از ۱۸۰۰ تقریباً همه مصرفش میکردند، از بانوان طبقۀ اعیان گرفته تا کارگران کارخانه.
تأمین این تقاضا مستلزم اقدام امپریالیستی گسترده و خشنی بود، بهخصوص وقتی بریتانیاییها به این نتیجه رسیدند که اگر چای را، بهجای خرید از چینیها، در مستعمرۀ خود یعنی هندوستان تولید کنند بصرفهتر خواهد بود. اول باید رموز تولید چای را از چینیها میربودند (رابرت فورچون، کلکسیونر گیاهان و گیاهشناس مشهور اسکاتلندی، ظاهر خود را به کارمندی عالیرتبه در امپراتوری چین تغییر داد و، بهاینترتیب، مأموریت را به انجام رساند)؛ زمینهای آسام۳ (که چای بهطور خودرو در آنها میرویید) را از چنگ خردهمالکان درمیآوردند و بعد کشاورزان را وامیداشتند که از صبح تا شب برگ چای بچینند. آوردن چای به غرب سراسر با استثمار و کشیدنِ ارزش اضافه از نیروی کار همراه بود -چه از کارگرانی که چای را در هند تولید میکردند و چه از کسانی که در انگلستان مصرفکنندۀ آن بودند.
کارگران بریتانیایی میتوانستند با خوردن چای شیفتهای طولانی، شرایط کاری طاقتفرسا و گرسنگی کمابیش دائمی را تحمل کنند؛ کافئین درد شدید ناشی از گرسنگی را آرام میکرد و شکر موجود در چای به منبع بسیار مهم کالری بدل میشد (البته اگر صرفاً از منظر غذایی نگاه کنیم، بهتر بود کارگران همان نوشیدن آبجو را ادامه میدادند). کافئینِ موجود در چای نوع جدیدی از کارگر را به وجود آورد که با عرف و قاعدۀ ماشین سازگارتر بود. بدون او تصور انقلاب صنعتی دشوار است.
حال باید بپرسیم قهوه، و بهطور کلی کافئین، دقیقاً چگونه ما را فعالتر، کارآمدتر و سریعتر میکند؟ چطور ممکن است این مولکول کوچک انرژی بدن انسان را بدون همکاری کالری تأمین کند؟ آیا کافئین مصداق ضربالمثلِ نان مفت و مجانی است یا باید بهای سنگین نیروی ذهنی و جسمیای که به ما میدهد -اعم از هشیاری، تمرکز و بنیۀ بدنی- را بپردازیم؟
افسوس که نان مفت و مجانی جایی پیدا نمیشود. از قرار معلوم، کافئین تنها در ظاهر به ما انرژی میدهد و با ایجاد توقف در عملکرد آدنوزین تأثیر خود را میگذارد. آدنوزین مولکولی است که در طول روز، بهتدریج، در مغز انسان جمع میشود و بدن را برای استراحت آماده میکند. مولکولهای کافئین مانع از انجام این فرایند میشوند و بهاینترتیب آدنوزین را از انجام کار خود بازمیدارند، درنتیجه، باعث میشود احساس هشیاری کنیم. اما سطح آدنوزین آرامآرام بالا میرود تا اینکه بالاخره وقتی کافئین سوخت، به گیرندههای بدن هجوم میآورد و احساس خستگی بازمیگردد. پس، درواقع، نیرویی که کافئین به ما میدهد قرضی است و قرض را هم دستآخر باید پرداخت.
از همان زمان که نوشیدن قهوه و چای باب شد مراجع پزشکی دائماً درمورد مخاطرات کافئین هشدار دادهاند. اما تا امروز کافئین توانسته خود را از جدیترین اتهامات مبرا کند. اجماع علمیِ کنونی هم بسیار دلگرمکننده است؛ فیالواقع نتیجۀ تحقیقات میگوید قهوه و چای برای سلامتی ضرر ندارند که هیچ، از برخی جهات ممکن است مفید هم باشند، فقط نباید افراط کنیم. اعتقاد بر این است که نوشیدن روزانۀ قهوه خطر ابتلا به چندین نوع سرطان (از جمله سرطان سینه، پروستات، رودۀ بزرگ و مخاط رحم) را کاهش میدهد و ریسک بروز بیماری قلبیعروقی، دیابت نوع ۲، بیماری پارکینسون، زوال عقل و احیاناً افسردگی و خودکشی را کم میکند (هرچند که نوشیدن مقادیر زیاد کافئین ممکن است حالت عصبی و اضطراب ایجاد کند. همچنین نرخ خودکشی میان کسانی که بیش از هشت فنجان در روز مینوشند بالا میرود).
با مطالعۀ مقالات و کتابهایی که از جنبۀ پزشکی به بررسی قهوه و چای پرداختهاند به این فکر افتادم که شاید با کنارگذاشتن کافئین نه فقط به عملکرد ذهن که به سلامت جسمم نیز آسیب میزنم. تا اینکه مت واکر را ملاقات کردم.
واکر، عصبپژوه انگلیسیِ دانشگاه کالیفرنیا و نویسندۀ کتاب چرا میخوابیم۴، در انجام مأموریت خود بسیار مصمم است: هشداردادن به مردم جهان که بحرانی پنهان سلامت عمومی را تهدید میکند و آن بحران عبارت از این است که ما به قدر کافی نمیخوابیم، خوابی که میرویم کیفیت مناسب ندارد و متهم اصلی این جنایت علیه تن و روانِ انسان کافئین است. کافئین بهخودیِخود شاید ضرری برای بدن نداشته باشد، ولی آن خوابی که از ما میرباید بسیار ارزشمند است. واکر میگوید نتایج تحقیقات نشان میدهد کمخوابی میتواند یکی از عوامل اصلی بروز بیماریهایی چون آلزایمر، آرتریوسکلروز، سکتۀ مغزی، نارسایی قلبی، افسردگی، اضطراب، چاقی و خودکشی باشد. او بیتعارف چنین نتیجهگیری میکند که «هر چه کمتر بخوابید، کمتر عمر میکنید».
واکر در انگلستان بزرگ شده و صبح و ظهر و شب فراوان چای سیاه نوشیده است. اما دیگر، جز قهوۀ بدون کافئینی که گهگاه میخورد، کافئین را بهطور کامل کنار گذاشته است. راستش را بخواهید من ندیدم که هیچکدام از پژوهشگران یا کارشناسان چرخههای شبانهروزی که برای این کتاب با آنها مصاحبه کردم کافئین مصرف کنند.
واکر میگفت «ربع عمر»۵ کافئین در بیشتر مردم، معمولاً، حدود ۱۲ ساعت است، یعنی ۲۵ درصد کافئینِ هر فنجان قهوهای که ظهر مینوشید هنوز هنگام خوابِ نیمهشب در مغز شما گردش میکند. همین برای برهمزدن کامل خواب عمیق شما کافی است.
قبل از آنکه واکر را ببینم خیال میکردم خیلی خوب میخوابم. وقت ناهار از عادتهای خوابم جویا شد. من هم گفتم معمولاً هفت ساعت تمام میخوابم، راحت خوابم میبرد و زیاد خواب میبینم.
از من پرسید «شبها معمولاً چند بار از خواب بیدار میشوی؟». گفتم «حدوداً سه یا چهار بار بیدار میشوم (معمولاً برای قضای حاجت)، اما بعد بلافاصله دوباره خوابم میبرد».
واکر سرش را تکان داد و گفت «این همه گسیختگیِ خواب اصلاً خوب نیست. کیفیت خواب به اندازۀ کمیت آن اهمیت دارد». این گسیختگیها میزان خواب «عمیق» یا «خواب با امواج آهستۀ» من را تقلیل میداد، مرحلهای فراتر از مرحلۀ «خواب همراه با حرکات سریع چشم» که من همیشه ملاک استراحت خوب شب میگرفتم، اما گویا خواب عمیق به همین اندازه اهمیت دارد و میزان آن با افزایش سن کاهش مییابد.
کافئین تنها علت بحران خواب نیست، نمایشگرها، مشروبات الکلی (که همانقدر برای خوابِ همراه با حرکات سریع چشم ضرر دارند که کافئین برای خواب عمیق مضر است)، داروها، برنامههای کاری فشرده، آلودگیهای صوتی و نوری و اضطراب، هر یک، میتواند مدت و کیفیت خواب ما را کم کند. اما موذیگری منحصربهفردِ کافئین در این است که نهتنها یکی از علل عمدۀ کمبود خواب است بلکه اصلیترین ابزاری است که برای درمان مشکل خواب به آن متوسل میشویم. بیشترِ کافئینی که امروز میخوریم برای جبران خواب بدی است که کافئین دیروز نصیبمان کرده، و این یعنی کافئین مشکلی را که مشخصاً خودش به وجود آورده از آگاهی ما پنهان می٬کند.
سرانجام وقت آن رسید که آزمایشم دربارۀ ترککردن کافئین را پایان دهم. خیلی دلم میخواست بدانم، بعد از سه ماه دوری از کافئین، واکنش بدنم به چند استکان اسپرسو چگونه است. کلی درمورد اینکه چه بخورم و کجا بروم فکر کرده بودم. بالاخره ترجیح دادم اسپرسوی مخصوص بخورم، «مخصوص» اصطلاحی است که کافیشاپِ محلۀ ما برای اسپرسوهای دوبلی استفاده میکند که شیر بخاردیدهشان از کاپوچینوهای معمولی کمتر باشد. به این نوع قهوه بیشتر فلَت وایت میگویند.
اسپرسوی مخصوصم، بهطرزی باورنکردنی، لذتبخش بود و درضمن یادآوری میکرد قهوههای بدون کافئین چه چیزهای ساختگی بدی هستند. در این اسپرسو تمام وسعت و عمق طعم قهوه واقعی که کلاً فراموش کرده بودم جمع بود. هرچه در میدان دیدم بود به چشمم اغراقشده و سینمایی میآمد و با خودم فکر میکردم این آدمهایی که فنجانهای روکشمقوایی دست گرفتهاند هیچ میدانند چه مادۀ مخدر قدرتمندی را سر میکشند؟ اما چطور ممکن بود بدانند؟
خیلی قبلتر به کافئین خو گرفته بودند و حالا داشتند آن را برای هدف کاملاً متفاوتی به کار میبردند. این هدف حفظ حداقل هوشیاری و احیاناً کمی هم سرحالآمدن بود. خودم را خوششانس میدانستم که این حالِ فوقالعاده را تجربه میکردم. این حال -و البته خوابهای درجه یک- پاداش بینظیر ترک کافئین بود.
ولی با این حال قرار بود من هم تا چند روز مثل آنها باشم: دوباره معتاد و مقاوم در برابر کافئین. با خودم فکر کردم آیا میشود قدرت این مادۀ مخدر را حفظ کرد؟ میشود یک جور رابطۀ جدید با کافئین به وجود آورد؟ مثلاً آن را مثل داروهای توهمزا هرازگاهی و با تشریفات و برنامهریزی خاص استفاده کنم یا مثلاً بگویم قهوه فقط یک فنجان، شنبهها؟
وقتی به خانه بازگشتم فوران انرژیای را -یا تمرکزی!- که در رگهایم جاری بود مهار کردم و با اشتیاقی عجیب سراغ فهرست کارهای روزانهام رفتم. بیاختیار همه٬جا را تمیز و مرتب میکردم، کامپیوتر، کمد دیواری، باغچه و انبار. انگار که جنزده شده باشم خاک را با شنکش صاف میکردم، باغچه را وجین میکردم و همهچیز را سر جای خودش میگذاشتم. روی هر چیزی که تمرکز میکردم مشتاقانه و با عزم راسخ کار میکردم.
حوالی ظهر آن حالت بیاختیار کمکم فروکش کرد و احساس کردم وقت تغییر محیط است. باغچه را که وجین میکردم چند بوتۀ خراب سبزی را درآورده بودم. تصمیم گرفتم بروم از گلخانه چند بوتۀ دیگر بخرم. وقتی سوار ماشین شدم و حرکت کردم ناگهان فهمیدم چرا بهسمت آن گلخانه خاص میروم: دمِ درِ آنجا کافۀ سیاری بود که اسپرسوهای خیلی خوبی داشت.
منبع:ترجمان
No tags for this post.