آینده پژوهی را کجای دلمان بگذاریم؟!(قسمت دوم)
از خواستگاه اصلی آیندهپژوهی شروع میکنیم …
بشر از عصر حجر به دلائل نامعلومی این کک در تنبانش افتاد که بداند در چند روز بعدش چه اتفاقاتی خواهد افتاد و جالب اینکه بشر هزاره سوم هم هنوز نفهمیده که اگر از پیشامدهای آینده آگاه شود چه بلایی بر سرش نازل خواهد شد.
چرا که در آنصورت باید به غمهای گذشته و حال خود، استرس اتفاقات آینده را هم اضافه کند. بگذریم؛ بحث ما متافیزیکی است و نه فلسفی …
لذا شغلی بر همین اساس و برای برآورده کردن نیاز فوق از سوی کارآفرینان آنوقت به مشاغل قبلی اضافه شد با عنوان: پیشگویی؛ پیشگوها به قول خودشان آینده را به کمک ستارگان حدس میزدند. البته آنها هیچوقت رازشان را فاش نکردند که چگونه میشود با چشمک زدن چند ستاره فهمید، مثلا برجام امضا خواهد شد یا همچنان پاره خواهد شد! باری به هر جهت امور سر مخفی هیچوقت آخر و عاقبت خوشی ندارند و این کار هم خیلی زود به بن بست رسید. چون اولا به جز پادشاهان و برخی از ثروتمندان، بیشتر مردم در هفت آسمان یک ستاره هم نداشتند و دوما چگونه میشد با نوری که خودش مال هزاران سال پیش است حدس زد چه روزهایی در پیش است؟!
اما باز این بشر کنجکاو و کنه ناامید نشد و از تلاش نایستاد و در ادامه سعی کرد آینده را به روشهای دیگری پیشگویی کند؛ از جمله:
با گوی بلورین؛ کف بینی و پیشانی بینی؛ فالگیری(خصوصا فال قهوه)؛ تفال به کتاب حافظ؛ طالعبینی؛ استخاره؛ تعبیر خواب؛ خواندن کتب برخی از پیشگوها مثل نوسترآداموس و خلاصه خیلی چیزهای دیگر، در حد اتوبوس!
نیاز به توضیح نیست که همین تعداد و تنوع زیاد انواع پیشگوییها، خود نشانه آن بود که هیچکدام آنقدرها دندانگیر نبود که بشر در آن گیر کند تا متعاقبا به راه دیگری گیر ندهد! بله؛ روشهای فوق بالاخره در یک جایی گافی میدادند و بعد از مدت کوتاهی کافی میشدند. حتی بعضا، این متدها غرض اصلی را با مرض خاصی به اطلاع میرساندند یعنی بطور واضح اصل جریان را با زبان آدمیزاد تفهیم نمیکردند و آن را با کلمات قلمبه و سلمبه دور سرشان میچرخاندند که باعث سوءتفاهم می شد!
مثلا در یکی از حواث تاریخی؛ پیشگویی قبل از حمله ناپلئون به روسیه به وی گفته بود:
شفق به رنگ فلق است و ماه در ابر … دشتی فراخ بدون قطرهای خون و مملو از سفیدی …. آسمان مملو از پنبههای ریزی که مانند قاصدک میبارند … همه و همه را در بستر پر سفیدی می بیند. در میدانی وسیع هم؛ آدمکهای بانمکی در محیطی مفرح و پرنشاط قرار گرفتهاند.
ناپلئون هم با شنیدن این حرفهای بی سر و ته سریعا جو گیر شد و به روسیه حمله کرد اما وقتی با سربازانش که به شکل آدم برفیهای نمکین و خندان و با دندانهای بیرون زده از سرما و برف، در سیبری یخزده بودند مواجه شد تازه متوجه منظور پیشگوی فوق شده بود!
در قسمت های بعدی در خصوص آینده پژوهی بیشتر سخن خوهیم راند …
آیندهتان روشن …
نویسنده: فرزین پورمحبی
No tags for this post.