نماد سایت خبرگزاری سیناپرس

نخستین بی عدالتی را انسان خردمند به وجود آورد 

به گزارش سیناپرس، انسان موجودی تکامل پذیر است که در روند دگرگشت با طی کردن مراحل گوناگون به وضعیت امروزین خود رسیده است. انسان ابتدا مغز کوچک تری داشت و رفتارش الگو برداری از حیوانات بود. وی در اجتماعات کوچکی زندگی می کرد و با تغییر شرایط محیطی محل زندگی خود را تغییر می داد.انسان با گذشت هزاره ها و قرن ها مسلح به زبان نمادین شد و متوجه شد برای حل مشکلاتش در جامعه و برای بقای خود باید از مولفه مهم دیگری بهره بجوید؛ این مولفه چیزی نبود جز فرهنگ.

ریچارد داوکینز، زیست شناس تکامل گرای معاصر، بر اساس نظریه داروین/والاس و با بهره گیری از دانش ژنتیک، انسان را محصول دگرگشت ژنتیکی قلمداد می کند.

او همه خواص، گرایش ها و بینش های انسان را محصور در ژن دانسته که بر اثر زندگی اجتماعی و تنازع بقا به چنین دگرگشتی دست یافته است. طبق این نگاه، انسان همان حیوان برتر است و بیشینه فعالیت ها و انگیزه هایش در محدوده غریزه حیوانی اش شکل می گیرد. در راستای همین اندیشه داوکینز معتقد بود کار خوب عبارت است از عملی که توانایی بقا را افزایش دهد و کار بد، کاری است که به کاهش توان بقا منجر شود. سیناپرس در گزارشی به روند دگرگشت انسان با توجه به ناملایمات محیط پیرامونی پرداخته است.

ماهیت انسان در اجتماع معنی پیدا کرد

حامد وحدتی نسب، انسان شناس و عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس در گفتگو با خبرنگار سیناپرس درباره سیر معیشتی انسان می گوید؛ موجود انسان از راستۀ نخستی ها بوده که هیچگاه حیات انفرادی نداشته و همواره به صورت اجتماعی زندگی می ‌کرده است. در واقع ماهیت انسان در اجتماع معنی پیدا کرد.  گفتنی است، دو میلیون سال پیش گونه ای از انسان ها به نام انسان راست قامت روی زمین زندگی می کردند که دسته های بسیار کوچک اجتماعی را تشکیل داده بودند. علت کوچک بودن سایز دسته های اجتماعی این بود که با توجه به امکانات و فناوری موجود، این انسان ها تنها می توانستند شکم تعداد محدودی را سیر کنند در واقع این گونه با شکار، گردآوری و لاشه خواری غذای مورد نیاز خود را تهیه می‌ کردند که البته شکار درصد کمی از فعالیت ها را به خود اختصاص داده بود.
 
بنابراین داستان معیشتی انسان از بدو ورودش روی کره زمین در دسته های کوچک انسانی رقم خورد. وحدتی نسب می گوید؛ انسان های راست قامتی که اندازه مغزشان تنها حدود دو سوم اندازه مغز انسان امروزی بوده ؛ پاسخشان به محیط پیرامون، بیشتر شبیه حیوانات بود. یعنی در زمان بروز احساس خطر، حمله می کرده یا هنگام گرسنگی، می دانسته که برای رفع آن باید غذا تهیه کند. همچنین در برابر اتفاقات محیط طبیعی نظیر سرما یا گرمای بیش از حد، سازگاری نداشته و مانند دیگر حیوانات ناچار به ترک محیط می شده است.

ترس و حسادت در صفحه ژنتیک انسان نوشته شده است

به گفته وحدتی نسب، با نزدیک تر شدن جوامع انسانی به زمان امروز، اندازه اجتماع انسان ها بزرگ تر شد و با بروز نوآوری، فرآیند رفع نیازهای انسان هم تغییر کرد. اینکه متوجه شدند برای پاسخ دادن به محیط پیرامونی خود باید از یک سری رفتارهای دیگر نظیر همکاری های اجتماعی استفاده کنند. در حقیقت آن ها فهمیدند برای رفع نیازهایشان به جای جنگ با افراد درون یک جامعه، می توانند همکاری کنند.فهمیدند با همکاری یکدیگر می‌ توانند راحت تر شکار کنند و اینگونه بود که نحوه پاسخ آنها نسبت به ناملایمات اجتماعی تغییر کرد؛ اما باید یادآور شد، احساساتی نظیر ترس، حسادت، خشم و غیره همواره وجود داشته و در صفحه  ژنتیک انسان نوشته شده است اما نحوه پاسخ به آنها در جامعه با گذر زمان متفاوت می شود.

نئاندرتال ها با انسان خردمند تبادل ژنتیکی داشتند

گفتنی است، بعد از انسان های راست قامت، هایدلبرگ ها گونه دیگر انسانی بودند که ٧٠٠ الی ٨٠٠ هزار سال پیش روی زمین زندگی می کردند؛ آن ها مغز بزرگتری داشتند و به همین دلیل توانستند جامعه بزرگتری هم برای خود شکل بدهند.

این کارشناس معتقد است؛ هایدلبرگ ها بهتر با یکدیگر همکاری می کردند که در نهایت منجر به بهبود کیفیت زندگی آنها شد. تا اینکه در  ٢٠٠ الی ٣٠٠ هزار سال پیش در مسیر دگرگشت انسان یک دوراهی به وجود آمد؛ در واقع گروهی با عنوان نئاندرتال ها بودند که در اروپا، خاورمیانه و آسیای مرکزی از ٢۵٠ هزار سال تا ۴٠ هزار سال پیش زندگی می کردند و گروهی دیگر از انسان های هوشمند آفریقایی تباری بودند (انسان های خردمند) که نیاکان ما به حساب می آیند که در نهایت دگرگشت انسان هوشمند، نسل امروز انسان ها را به وجود آورد. اما این دو گونه انسان از منظر ادراکی، ریخت شناسی و اندازه قد متفاوت بودند، حتی دانشمندان در پژوهش های جدید به این موضوع پی برده اند که این دو گونه انسان تبادل ژنتیکی هم داشتند و شاید بتوان هر دو گروه را نیای انسان های امروزی دانست.

از هفتاد هزار سال پیش انسان به زبان مسلح شد

نئاندرتال ها نسبت به گونه هایدلبرگ ساختار اجتماعی پیچیده تری داشتند. آن ها دسته های انسانی بزرگ تری تشکیل دادند، بنابراین میزان کار گروهی شان هم بیشتر شد.

وحدتی نسب با اشاره به تحول بزرگ در نسل انسان به سیناپرس می گوید؛ پنجاه تا هفتاد هزار سال پیش در انسان هوشمند تحولی به نام انقلاب شناختی رخ داد. از این زمان به بعد بود که انسان به زبان مسلح شد و توانست کارهای پیچیده تری انجام دهد. حرف زدن درباره موضوعات انتزاعی به مدد انقلاب شناختی به وی کمک کرد که دیگر در برابر ناملایمات محیطی با بدن خود پاسخ ندهد. انسان های صاحب زبان می توانستند برای خود لباس، خانه، آتش و ابزارهای رفاهی تهیه کنند؛ در واقع پاسخ طبیعت را با مغز و فرهنگ خود می دادند که در نهایت این منجر به پراکندگی انسان هوشمند در همه جای دنیا و در هر جغرافیایی شد.

نخستین گناه رخ داد

وی معتقد است؛ نئاندرتال ها هم می ‌توانستند صحبت کنند اما انسان های هوشمند پیچیده تر حرف می‌ زدند. این پیچیدگی منجر به تعاملات بهتر برای حفظ خود در جامعه شد. آن ها می‌ توانستند اختلافات را با صحبت کردن با یکدیگر حل کنند.. در پایان عصر پارینه سنگی و در حوالی دوازه هزار سال پیش به تدریج انسان یک جا نشین می شود و این سر آغاز بزرگ شدن جوامع انسانی بود. تا پیش از این انسان تولید غذا نمی‌ کرد و فقط غذای خود را به دست می آورد؛ همچنین بزرگ تر شدن اجتماع  انسانی باعث شد انسان ها تنها با بستگان درجه یک خود زندگی نکنند؛ گرچه از یک طایفه و قبیله محسوب می ‌شدند؛ اما هم خون درجه یک یکدیگر نبوده اند. در نهایت وابستگی خونی کمتر شد و یک سری معضلات اجتماعی به وجود آمد در حقیقت نخستین بزه کاری ها در این دوره از معیشت انسان به وجود آمد. اینجاست که میبینیم شکلی از جمعیت بزرگ انسانی در کنار یکدیگر روابط پیچیده تشکیل دادند.

یکجانشینی آغاز بی عدالتی ها بود

همانگونه که گفته شد، هرچقدر پیوند خونی افرادی که با یکدیگر زندگی می کردند کمتر شد، توانایی پذیرش زیست در کنار یکدیگر هم به همان میزان کاهش یافت و معضلات اجتماعی به وجود آمد؛ وحدتی نسب به سیناپرس می گوید؛ در نهایت  نهادی ایجاد شد به نام قانون تا همگی از عدالت تایید شده خودشان بهره مند شوند. در کل یک جانشینی آغاز دوران نابرابری ها است تا پیش از آن انسان در طول جابجایی های همیشگی نمی توانستند وسایل خاصی برای زندگی یا آورده مالی چندانی داشته باشد در اصل مالکیت مفهومی نداشته است. اما با آغاز یک جانشینی مفهومی به نام مالکیت در زندگی انسان ها پر رنگ تر شد و اینجا بود که نابرابری های اجتماعی به وجود آمد و از این مرحله به بعد انسان ها برای تبعیض های اجتماعی به تقابل پرداختند. در کل با بزرگتر شدن جوامع انسانی منشأ های تبعیض و نابرابری ها هم بزرگتر شد. در این مرحله قانون و حتی مذهب برای چرایی برخورداری بیشتر انسان ها نسبت به یک دیگر به وجود آمد که هر کدام دلایل درخور زمان خود را داشت؛ برای مثال معتقد بودند داشتن خون شاهی یا فرزند خدا بودن موجب برتری است.»

فرهنگ، انسان را با محیط سازگار کرده است

اما  مشکل اساسی به وجود آمد و آن این بود که اجداد ما برای صدها هزار سال به گونه ای با محیط زندگی سازش پیدا کردند که بدون هر گونه مالکیت غذای خود را پیدا می کردند و به زندگی ادامه می دادند و مفهومی به نام بی عدالتی در آنها موضوعیت نداشت و در حال حاضر نزدیک به پنج هزار سال است که ما این تراکم جمعیت را تجربه می کنیم و حدود هزار سال است که به این میزان از پیچیدگی رسیدیم.

با بزرگ تر شدن جامعه، دیدن این تفاوت های اجتماعی برای افراد دردناک تر و نوع مواجه با این تبعیض ها هم متفاوت می شود. اینجاست که بزه کاری ها یا حتی خلاقیت ها بروز پیدا می کند. در حقیقت بروز رفتارهای ناهنجار ناشی از همین ناسازگاری ژنتیکی انسان به لحاظ فیزیولوژی یا جوامع بزرگ و پیچیده میلیونی امروز است. اما باید گفت انسان از طریق سازگاری فرهنگی تلاش می‌ کند رفتار درستی داشته باشد.

وحدتی نسب دراین خصوص می گوید؛ موضوع مهم این است که  فیزیولوژی و ویژگی های زیستی بدن ما در این بازه زمانی نمی تواند خود را با محیط سازگار کند. در واقع چون سبک زندگی به وجود آمده در انسان امروز با تطابقات ژنتیکی تا حد زیادی متفاوت است، با بزرگ تر شدن جامعه، دیدن این تفاوت های اجتماعی برای افراد دردناک تر و نوع مواجه با این تبعیض ها هم متفاوت می شود. اینجاست که بزه کاری ها یا حتی خلاقیت ها بروز پیدا می کند. در حقیقت بروز رفتارهای ناهنجار ناشی از همین ناسازگاری ژنتیکی انسان به لحاظ فیزیولوژی یا جوامع بزرگ و پیچیده میلیونی امروز است. اما باید گفت انسان از طریق سازگاری فرهنگی تلاش می‌ کند رفتار درستی داشته باشد.

بنابراین تطابقات ما ژنتیکی نیست بلکه فرهنگی است؛ برای مثال ما برای زندگی در قطب نیاز به افزایش چربی زیر پوست نداریم، می توانیم با لباس گرم هم در قطب زندگی و از اسباب گرما ساز استفاده کنیم. در واقع نسل این دوره از تاریخ دگرگشت بشر توانسته با استفاد از فرهنگ، خود را با ناملایمت اجتماعی سازگار کند. در حقیقت ما با فرهنگ خود می توانیم با جوامع میلیونی سازگار شویم و درصد کمی از جامعه نمی ‌توانند با فرهنگ و قانون کنار بیایند که عموما خلافکاران و بزه کاران هستند؛ این نشان می دهد که انسان در سازگاری با شرایط محیطی موفق بوده است.

گزارش:مهتاب دمیرچی

خروج از نسخه موبایل