مرگ از پشت عینک علم

به گزارش سیناپرس به نقل از جام جم آنلاین، مرگ از دیدگاه پزشکی

در گذشته، پزشکان زمانی مرگ بیمار را اعلام میکردند که تنفس او متوقف میشد؛ البته این تشخیص، چندان دقیق نبود و به مرگ بسیاری از بیمارانی منجر میشد که در واقع هنوز زنده بودند. پزشکی مدرن اما تعریف متفاوتی برای مرگ بیان میکند، تعریفی که هنوز هم توافقی در مورد صحت آن وجود ندارد. بر این اساس، تعریف مرگ در کشورهای مختلف متفاوت است. موارد زیر رایجترین معیارهایی است که پذیرفته شدهترین روش برای تشخیص مرگ را مشخص میکنند:

نبود برونده قلبی در بیمار

نبود کوشش تنفسی خودبخودی در بیمار

گشاد شدن مردمک چشم و ثابت ماندن اندازه آن دربرابر تابیدن نور به چشم

اما همه این موارد همچنان مبتنی بر فرضیههاست؛ به این معنی که فردی ممکن است زنده باشد و ما براساس این تعریف نادرست او را مرده فرض کنیم. پزشکی مدرن اکنون به جایی رسیده است که میتواند بیمارانی را که مرده پنداشته شدهاند و هیچ امیدی به زندگیشان وجود ندارد به زندگی بازگرداند. اما آیا این یعنی پزشکان میتوانند انسانی مرده را دوباره زنده کنند؟ یا به این معنی است که ما همچنان در تعیین معیارهای تشخیص مرگ اشتباه میکنیم؟ اینها موضوع مرگ را پیچیدهتر میکند و علل پرداختن دانشمندان به این پدیده مهم را روشن میسازد.

در لحظات نزدیک به مرگ برای مغز چه اتفاقی میافتد؟

یکی از جنبههای جالب توجه مطالعات دانشمندان درمورد مرگ به این موضوع میپردازد که مرگ چگونه بر مغز غالب میشود. یافتهها در این زمینه نشان میدهند در لحظات قبل از مرگ مغز، یک موج الکتریکی وارد مغز میشود. مطالعهای که در سال 1392/ 2013 در دانشگاه میشیگان روی سیگنالهای الکتریکی درون مغز خرگوشها انجام شد نشان داد خرگوشها درست قبل از مرگ، یعنی در مدت 30 ثانیه بعد از ایست قلبی به دلیل ورود این موج الکتریکی به مغز وارد حالتی از هوشیاری شدید میشوند. دانشمندان بر این عقیده هستند که تجربیات نزدیک به مرگ (NDE )که برخی بیماران مبتلا به ایست قلبی گزارش میکنند، احتمالا بر اثر کاهش جریان خون که با رفتارهای الکتریکی غیرطبیعی در درون مغز همراه است اتفاق میافتند. به عبارت دیگر کاهش اکسیژن یا اکسیژن و گلوکز در مدت ایست قلبی میتواند تحریککننده فعالیت مغز باشد.

دکتر سام پارنیا، مدیر تحقیقاتی دانشکده پزشکی دانشگاه نیویورک که درباره تجربیات نزدیک به مرگ تحقیق میکند میگوید حتی پس از این که تنفس و ضربان قلب ما متوقف میشود، به مدت دو تا 20 ثانیه هوشیار هستیم. این فاصله زمانی، مدت زمانی است که در آن قشر مغز میتواند بدون اکسیژن دوام بیاورد. قشر مغز، بخش تفکر و تصمیمگیری مغز است. همچنین این بخش رمزگشایی اطلاعاتی را که از طریق حواس گردآوری میشود به عهده دارد.

دکتر پارنیا میگوید در این حالت همه رفلکسهای ساقه مغز مانند رفلکس مردمک و رفلکس گگ (یک سازوکار دفاعی غیرارادی که از ورود جسم خارجی به حلق جلوگیری میکند) قطع میشوند و موجهای مغزی که از قشر مغز ارسال میشوند قابل ردیابی نیستند. اما حتی در این شرایط هم ممکن است توقف کامل فعالیت اندام تفکر ما، ساعتها به طول بینجامد. اعمال سیپیآر یا احیای قلبی- ریوی نیز که هنگام توقف ضربان قلب درمورد بیمار انجام میشود میتواند حدود 15درصد اکسیژن مورد نیاز برای عملکرد طبیعی مغز و ادامه حیات آن را فراهم کند.

با این حال، در طول مدت احیای ریوی- قلبی، مرگ سلولهای مغزی همچنان در حال اتفاق افتادن است و فقط روند مرگ با سرعت کمتری صورت میگیرد. دانشمندان معتقدند این یافتهها میتواند چارچوبی علمی برای توضیح تجربیات نزدیک به مرگ باشد.

تجربیات نزدیک به مرگ

تجربیات نزدیک به مرگ (NDE)، گزارش افرادی که به نظر میرسد مرگ را تجربه کردهاند یا نزدیک به آن قرار داشتهاند درباره مشاهداتشان در لحظات نزدیک به مرگ است. اما مسلما این افراد واقعا نمرده بودهاند زیرا در آن صورت نمیتوانستند مشاهداتشان را برای ما نقل کنند. تجربیات نزدیک به مرگ معمولا زمانی اتفاق میافتد که فرد دچار ایست قلبی شود یا آسیب شدیدی ببیند، بهگونهای که توانایی عملکردی مغز به خطر بیفتد. این تجربیات ممکن است شامل احساساتی مثل احساس خروج از بدن، احساس شناور بودن، سکوت کامل، وحشت زیاد، احساس امنیت و گرما، تجربه از هم پاشیدگی، دیدن تونل، دیدن نور، مرور خاطرات دوران زندگی، احساس بازگشت به بدن همراه با بیمیلی، دیدن بستگان فوتشده و غیره باشد. آنچه در مورد مشاهدات و ادراکات لحظات نزدیک به مرگ جالب توجه است، مشترک بودن بسیاری از این موارد در گزارشهای مختلف از این پدیده است. گستردگی، شباهت و سازگاری گزارشهایی که در مورد این پدیده وجود دارد به این معنی است که باید توضیحی منطقی برای آنها وجود داشته باشد. اما چرا این تجربیات تا این حد شبیه هستند و
چه توضیح علمیای میتوان برای این پدیده و اتفاقاتی که هنگام مرگ برای مغز رخ میدهد
ارائه کرد؟

علم پزشکی تجربیات نزدیک به مرگ را چگونه توضیح میدهد؟

محققان از منظرهای مختلفی همچون دیدگاههای متافیزیکی و فلسفی به تجربیات نزدیک به مرگ (NDE) پرداختهاند. اما مسلما بخشی از ماجرا نیز به جنبه پزشکی و زیستشناختی مرگ باز میگردد. هرچند علم پزشکی تاکنون نتوانسته است با اطمینان کامل توضیح بدهد که چرا برخی افراد تجربیات نزدیک به مرگ را درک میکنند، اما این بدان معنا نیست که توضیحات علمیای که تاکنون برای این پدیده ارائهشده نادرست است. باید توجه داشت که تجربیات نزدیک به مرگ، پدیدهای پیچیده، انتزاعی و عاطفی است و بسیاری از جنبههای آن قابل آزمایش نیست. با این حال، علم پزشکی شواهدی قانعکننده ارائه میکند که نشان میدهند بسیاری از جنبههای تجربیات نزدیک به مرگ، زیستشناختی و روانشناختی است. جای تعجب نیست که در لحظات نزدیک به مرگ سازوکارهای مختلف بدن بدرستی عمل نکنند. هریک از این نواقص عملکردی میتواند بخشی از ویژگیهای تجربیات نزدیک به مرگ را توضیح دهد:

آزاد شدن هورمونها: هنگام بروز استرس، اندروفین که هورمون احساس خوب نامیده میشود و تقریبا شبیه مورفین عمل میکند از مغز ترشح میشود. آزاد شدن این هورمون میتواند احساساتی همچون احساس آرامش، عشق و ازبین رفتن احساس درد و ترس را توضیح دهد. سرخوشی ناشی از تولید اندروفین در کنار عوامل دیگری مانند ورودیهای حسی نادرست و کمبود اکسیژن میتواند ایجادکننده نوعی توهم باشد که واقعیت دارد.

اختلالات هورمونی: بسیاری از ویژگیهای تجربیات نزدیک به مرگ به ویژگیهای بیماریهای مختلفی که سیستم هورمونی را مختل میکند شباهت دارد. یکی از این بیماریها یک بیماری روانی به نام سندرم کوتارد یا سندرم مرده متحرک است که در آن بیمار این ذهنیت را دارد که مرده است.

افزایش دیاکسیدکربن: افزایش میزان دیاکسیدکربن در جریان خون میتواند بر بینایی اثر بگذارد و عامل دیدن تونلی از نور سفید باشد. دانشمندان همچنین کاهش اکسیژن و گلوکزی را که به مغز میرسد و باعث افزایش ناگهانی فعالیت نورونها میشود، عامل دیگری برای این احساس میدانند.

کمبود اکسیژن: مشخص شده است که کمبود اکسیژن یا ضعف در اکسیژنرسانی به اعضای بدن میتواند به توهم دیداری منجر شود. کمبود اکسیژن همچنین در برخی افراد با احساس سرخوشی خاصی که از ویژگیهای تجربیات نزدیک به مرگ است، همراه میشود.

جهش در فعالیت مغز: درست قبل از مرگ، جهشهایی در فعالیت مغز ایجاد میشود که میتواند عامل تشدید ادراکات حسی و شفافبینی بیشتر باشد.

واکنش به داروهای خوابآور و بیحسکننده: برای مثال داروی کتامین نوعی داروی هوشبری است که با تضعیف سلسله اعصاب مرکزی، فرد را دچار توهم میکند. احساس انفکاک از خود و دنیای اطراف، تغییر درک از وضعیت فیزیکی بدن، خوددگر بینی، روانآشفتگی، احساس غوطهور شدن، احساس غیرواقعی بودن دنیای اطراف، دیدن رویاهای واضح و خطاهای ادراکی و بینایی از اثرات استفاده از این داروهاست.

مسلما همه این احتمالات، سطحیترین توضیحات ممکن برای تجربیات نزدیک به مرگ هستند. علم پزشکی بسختی میتواند با قطع و یقین در مورد جنبههای مختلف مرگ سخن بگوید. از همین رو دهههاست که جامعه پزشکی نتوانسته است تعاریف خاص و جداگانهای برای مرگ بالینی و فیزیولوژیک، مرگ اندام و مرگ مغزی ارائه کند. تحقیقات علمی در این زمینه کامل نیست، هرچند ممکن است توضیحات جالبی ارائه کنند، اما در نهایت دست علم از هرگونه پاسخ قطعی به پرسشها درمورد آنچه دقیقا هنگام مرگ رخ میدهد خالی است. تنها قطعیتی که وجود دارد این است که همه ما در نهایت آن لحظات و اتفاقاتی را که در آنها رخ میدهد، به طور دقیق درک خواهیم کرد.

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا