سرمنشاء؛ نگاهی به ماجراجویی تازه دان براون در اسپانیا

رابرت لنگدان، شخصیت خلق شده توسط دان براون برای نخستین بار در سال 2000 و در قالب داستان شیاطین و فرشتگان به مردم معرفی شد. در آن داستان لنگدان استاد رشته ای تخیلی به نام نمادشناسی مذهبی و رمزشناسی در دانشگاه هاروارد معرفی می شد. او به دلیل تخصصش در زمینه نماد شناسی دینی یک باره خود را درگیر یک قتل مرموز در آزمایشگاه ذرات بنیاید سرن می بینید و دنبال کردن آن داستان او را به واتیکان و ایفای نقش در انتخاب پاپ می کشاند. با وجودی که شیاطین و فرشتگان اثر پرفروشی بود اما محبوبیت و شهرت لنگدان و دان براون، 3 سال بعد اتفاق افتاد. زمانی که او برای بار دوم استاد دانشگاه جذاب خود را برای روایت داستانی دیگر در ارتباط با دنیای مسیحیت احضار کرد و راز داوینچی را خلق کرد.

راز داوینچی، به پدیده ای جهانی بدل شد نه تنها میلیون ها نسخه از آن در سراسر جهان و به زبان های مختلف به فروش رسید که باعث بروز جنجال های بسیاری شد. واتیکان  آن کتاب را در فهرست کتب ممنوعه خود قرار داد و همین امر باعث توجه بیشتر به این داستان شد. ران هوارد و تام هنکس فیلمی با الهام از این داستان ساختند که اگرچه به جذابیت کتاب نبود اما در معرفی دان براون و قهرمان او نقش مهمی بازی کرد.

دان براون – که داستان های معمایی دیگر چون دژ دیجیتال و نقطه فریب را در کارنامه خود دارد – اساس شخصیت رابرت لنگدان و ماجراهای او را بر مبنای ترکیب واقعیت و داستان قرار داده است. او سعی می کند داستان خود را از میان و از دل نمادها، موقعیت های جغرافیای و تاریخی واقعی پیش ببرد تا احساس واقع گرایی بیشتری به داستان خود بدهد و همین امر هم باعث شده است که گاه ضعف های ادبی داستان و حفره های موجود در ان به چشم نیاید.

پس از راز داوینچی دان براون داستان نماد گمشده و دوزخ را با محوریت شخصیت رابرت لنگدان نوشت (همه این کتاب ها با ترجمه عالی حسین شهرابی به فارسی ترجمه شده است.) اگرچه هیچ کدام از کتاب ها نتوانست موفقیت خیره کننده داستان راز داوینچی را تکرار کند اما هر یک برای خود ماجرایی جذاب به همراه داشت. شاید تندروانه ترین اقدام دان براون در پایان داستان دوزخ رقم خورد جایی که بر خلاف روایت سینمایی، لنگدان در تعقیب و گریز ضدقهرمان داستان اندکی کم می آورد و در نتیجه ویروسی در جهان منتشر می شود که قرار است بخش عمده ای از مردم را عقیم کند.

حالا لنگدان بار دیگر برگشته است. این بار در دل داستانی که وعده می دهد نه تنها به چالش نهاد کلیسا و علم بپردازد که تحت تاثیر رویدادهای روز شکل گرفته است.

داستان حول شخصیت دانشمند، مهندس و آینده نگری به نام ادموند کرسچ رقم می خورد. شخصیتی بین ایلان ماسک، استیو جابز و تونی استارک. آینده نگری که بر اساس داستان همه پیش بینی هایش درست از آب در آمده و توانسته است ساختار هوش مصنوعی کم نظیری را توسعه دهد و در عین حال موفق شده تا به یافته ای برسد که می تواند اساس باورهای آیینی مردم را زیر سوال ببرد و قصد دارد در مراسمی نمایشی یافته دگرگون کننده خود را در موزه هنرهای معاصر گوگنهایم در شهر بیلبائو به جهان اعلام کند. مطابق روند داستان های دان براون همه چیز طبق برنامه پیش نیم رود و ناگهان رابرت لنگدان خود را همراه با ملکه آینده اسپانیا و یک هوش مصنوعی فراتر از زمان در رقابتی علیه زمان می بیند تا نه تنها جان خود را حفظ کند که ماموریت نا تمام دوست و شاگرد قدیمی اشا ادموند را به سرانجام برساند.

من در این نوشته به جزییات داستان وارد نمی شوم تا مبادا لذت خواندن آن را کاهش دهم.

داستان سرمنشا مانند بقیه داستان های دان براون نقاط قدرت و ضعف مشخصی دارد. یکی از نقاط ضعف داستان عدم پیوستگی است. اگرچه داستان از این واقعیت که این شخصیت سابقه ای دارد آگاه است اما به آن اشاره چندانی نمی کند و همین طور مهمترین رویداد داستان قبلی را که می تواند بر این داستان تاثیر بگذارد به سادگی نادیده می گیرد. داستان و شخصیت پردازی ها چندان عمیق نیست و شما به سرعت می توانید الگوی شخصیت های داستان را بر مبنای داستان های پیشین به دست بیاورید. یکی دیگر از مشکلات بزرگ – به نظر من – تاکید بر فردیت و توان تنها کارکردن قهرمان داستان است. اگرچه تصویری که امروز تجار فضای آنلاین و کار آفرین های سیلیکون ولی از خود نشان یم دهند بر مبنای قهرمانان تک نفره ای است که جهان را زیر و رو می کنند اما در واقعیت در دنیای امروز علم و فناوری امکان موفقیت به تنهایی وجود ندارد یا حداقل نه در ابعادی که شاهد آن در کتاب هستیم. هیچ فردی به تنهایی نمی تواند چنان ساختار فناوری را بدون آگاهی جامعه علمی توسعه دهد و یا به تنهایی به نتیجه ای خیره کننده و زیر و رو کننده دنیای علم و ایمان برسد. حتی اگر چنین اتفاقی بیفتد چنین کاشفی چاره ای ندارد تا اعتبارش را به محک جامعه علمی بگذارد یافته خود را با نهادهای علمی ،ژورنال های تخصصی و ساختارهای پذیرفته شده در علم محک بزند و سپس آن را اعلام کند. به نظر می رسد در این روایت، دان براون تفاوت میان کشف علمی و معرفی محصول فناوری برای بازار را نادیده گرفته است.

بخش دیگر داستان نگاهی است که به فناوری پیشرفته به خواننده القا می شود. بار دیگر شاهد نوعی بازتاب تکنوفوبیا و هراس از فناوری آینده هستیم که در پشت صحنه داستان نقش بازی می کند.

اما با توجه به همه این نکات آیا کتاب سر منشا کتاب غیر جذابی است؟ به هیچ وجه. خواندن این کتاب می تواند نفس گیر و سرشار از شور و هیجان باشد. به خصوص اگر موقع مطالعه در کنار رایانه یا موبایل هوشمند خود باشید و وقتی دان براون از بخش های مختلف شهر، ویژگی های معماری ،آثار هنری و امثال آن سخن می گوید، اندکی صبر کرده و تصاویر آن را جستجو کنید و آن ها را ببینید. داستان اگرچه شاید در رده داستان های ادبی کلاسیک نباشد، اما در نهایت آنچه از داستان رابرت لنگدان و دان براون انتظار داریم را برآورده می کند. انبوهی داده عمومی و پیش زمینه در باره آثار هنری، معماری و تاریخی که شاید در شرایط عادی هیچگاه گذرتان به آن ها نیفتد و این تنها راهی است که می توانید با شگفتی های آن آشنا شوید و البته دنبال کردن یک داستان ماجراجویانه جذاب.

سرمنشا در بین کتاب های دنیای رابرت لنگدان – حداقل از دید من – در رده میانی بعد از راز داوینچی و شیاطین و فرشتگان و بالاتر از داستان دوزخ و نماد گمشده قرار می گیرد.

 

 

 

 

 

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا