وقتی مرگ زندگی می‌آفریند

فکر می کنید چرا با وجود 2500 تا 4000 بیمار مرگ مغزی در سال با قابلیت اهدای ارگان، روزانه این تعداد بیمار نیازمند پیوند، جان خود را از دست می دهند؟ بیشتر مردم به علت ناآشنایی با شرایط فرد مرگ مغزی و اطمینان نداشتن به برگشت ناپذیری او به زندگی، در مواقعی که با چنین شرایطی مواجه می شوند احساسی می اندیشند و به همین دلیل قادر نخواهند بود با اتخاذ تصمیمی مناسب عده ای بیمار نیازمند به اهدای عضو را از خطر مرگ نجات دهند.

دکتر امید قبادی، قائم مقام اداره پیوند و بیماری های خاص وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در گفت وگو با جام جم می گوید: فعالیت اهدای عضو را در همه جای دنیا می توان در ایجاد یک تا هشت زندگی از ارگان های فرد مرگ مغزی خلاصه کرد. ما امیدواریم همه بتوانند در صحت و سلامت به زندگی ادامه دهند و دچار مرگ مغزی نشوند. اما از سوی دیگر امیدوارم این فرهنگ در کشور ما ایجاد شود که اگر فردی دچار مرگ مغزی شد، ارگان های سالمی که می تواند زندگی هشت نفر را نجات دهد با خود به زیر خاک نبرد. این فلسفه اهدای عضو در کشور ماست. بر اساس آمار اعلام شده سالانه از یک سو پنج تاهشت هزار مرگ مغزی داریم و از سوی دیگر 2500 تا 4000 مرگ مغزی با قابلیت اهدای ارگان داریم. سوالی که مطرح می شود این است که چرا تعدادی از افراد دچار مرگ مغزی قابلیت اهدای ارگان ندارند؟ گاهی افراد دچار مرگ مغزی به بیماری هایی مبتلا هستند که موجب می شود ارگان های آنها قابل اهدا به بیماران نیازمند نباشد. گاهی نیز سن بالای بیماران یا اعتیاد آنها مانع اهدای ارگان ها می شود.

به گفته دکتر قبادی، سال 1393 حدود 800 اهدای عضو داشتیم. حداقل افرادی که دچار مرگ مغزی می شوند و امکان اهدای ارگان برای آنها وجود دارد 2500 نفر است. این در حالی است که تعداد افراد مرگ مغزی که ارگان های آنها اهدا شده، یک سوم این حداقل است. در همه دنیا بزرگ ترین مشکل در حوزه اهدای ارگان از افراد مرگ مغزی رضایت نداشتن خانواده است. این مشکل فقط به کشور ما محدود نمی شود. تاخیر در رسیدن اورژانس بر بالین فرد مرگ مغزی یکی از دیگر مشکلات است. نبود مراقبت اصولی و صحیح از افراد مرگ مغزی در بیمارستان های شهرستان ها از دیگر مشکلات موجود در این زمینه است. نگهداری ارگان ها در بدن فرد مرگ مغزی تا زمانی که خانواده برای اهدای ارگان ها رضایت دهد به مجموعه تکنیک های خاصی نیاز دارد که افراد باید در این زمینه آموزش ببینند. از دیگر موانع موجود در این زمینه می توان به نبود سیستم ترابری هوایی پرقدرت اشاره کرد. متاسفانه بعضی پیوندها مانند پیوند قلب و ریه اغلب در تهران انجام می شود. البته در بعضی شهرستان ها نیز امکان پیوند قلب و ریه وجود دارد. بنابراین ارگان اهدا شده باید با هواپیما یا بالگرد به محل مورد نظر که قرار است برداشت و پیوند انجام شود، منتقل شود که این امکانات محدود است. نبود گسترش اصولی و عادلانه مراکز فراهم آوری و پیوند اعضا در سطح کشور از دیگر محدودیت های موجود در حوزه پیوند است. بیشترین تمرکز این مراکز در پایتخت است. در نتیجه افراد مرگ مغزی که در دیگر مناطق کشور هستند یا پیش از اجرای طرحی که اخیرا مورد توجه قرار گرفته است، عملا به مرحله اهدا نمی رسیدند. افرادی که باید تحت عمل پیوند قرار می گرفتند نیز باید به تهران منتقل شوند، در حالی که در تهران امکاناتی برای سکونت نداشتند. این موارد از دلایل مرگ و میر بیش از حد افرادی است که در فرآیند پیوند عضو قرار می گیرند. به طور خلاصه می توان گفت تعداد افرادی که در کشور دچار مرگ مغزی می شوند بالاست و این در حالی است که روزانه هفت تا ده نفر به علت نیاز مبرم به عمل پیوند جان خود را از دست می دهند.

قائم مقام اداره پیوند و بیماری های خاص می افزاید: سال 1384 آمار رضایت از اهدای عضو در کشور ما فقط 5 درصد بود. یعنی از هر یکصد خانواده ای که عزیزشان دچار مرگ مغزی می شد فقط پنج نفر حاضر به اهدای عضو می شدند. عواملی که می توانست در این زمینه تاثیرگذار باشد، بررسی شد. در کشور چند عامل مهم وجود دارد که باید آنها را مورد توجه قرار داد. پزشکان متخصص ماهر، تکنیک پیشرفته و برداشت و پیوند ارگان مشابه آنچه در دیگر کشورها وجود دارد و مردم نوعدوست و ایثارگر از جمله پارامترهای قوی در کشور هستند که به نظر می رسید می توان به کمک آنها آمار رضایت به اهدای عضو را در کشور افزایش داد. مردم ما در طول تاریخ ثابت کرده اند که بسیار نوعدوست هستند. ویژگی ای که در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی بندرت یافت می شود. بنابراین سوال پیش می آید که چرا با وجود این مردم نوعدوست و ایثارگر، آمار رضایت به اهدای عضو در کشور ما تا این اندازه پایین است. مردم ما اگر بدانند عزیزشان فوت کرده است و می توان با اهدای چند ارگان او، جان چند نفر را نجات دهند و چراغ چند خانه را روشن نگه دارند غیرممکن است چنین کاری انجام ندهند. زمان جنگ که به خون نیاز داشتیم، مردم ساعت ها مقابل سازمان انتقال خون در صف می ایستادند تا خون خود را برای جوانان اهدا کنند. مردم ما وقتی ایثارگری خود را نشان می دهند که به مقوله ای اطمینان کامل داشته باشند. به این نتیجه رسیدیم که بزرگ ترین مشکل ما فرهنگسازی است. اگر فرهنگ جامعه ما به جایی برسد که خانواده در شش تا 12 ساعت اول به اهدای عضو رضایت دهند، می توان جان هشت نفر را نجات داد. البته باید این نکته را در نظر داشت که این از خودگذشتگی ساده ای نیست؛ بویژه برای مادر و حتی کل خانواده رضایت دادن به اهدای عضو عزیزی که قلب او ضربان دارد و قفسه سینه او به کمک اکسیژن رسانی مصنوعی هنوز در حال حرکت است، تصمیم بسیار سختی است. واقعیت این است که از نظر ما فردی مرده است که قلب او ضربان ندارد.مادری که تا شب پیش برای عزیزش هزار برنامه در سر داشته است، ناگهان با شرایطی مواجه می شود که دیگر راهی برای نجات فرزندش وجود ندارد. او حتی مرگ مغزی فرزندش را انکار می کند. من بر این باورم مادرانی که تصمیم می گیرند ارگان های فرزندشان را بعد از مرگ مغزی اهدا کنند، با مادران شهدا هیچ تفاوتی ندارند. مادر اهدا کننده با این که ضربان قلب فرزندش را می بیند، رضایت خود را از اهدای عضو اعلام می کند. پس باید فرهنگسازی شود. باید به مردم ثابت شود که مرگ مغزی به معنی مرگ است، مردم باید بدانند با اهدای ارگان های فرد مرگ مغزی می توانند جان چند نفر را از مرگ نجات دهند. مردم باید مطمئن شوند فروش ارگان و دزدی انجام نمی شود. خانواده برای نارضایتی از اهدای عضو دلایل متفاوتی دارند. یکی از دلایلی که معمولا از سوی خانواده ها مطرح می شود این است که می گویند شما می خواهید این ارگان ها را به اعضای خانواده های مسئولان اهدا کنید یا این که می خواهید آنها را بفروشید. بنابراین فرهنگسازی با توجه به مطرح شدن چنین مسائلی یک ضرورت محسوب می شود.

مرگ مغزی غیرقابل بازگشت است

به گفته دکتر قبادی، در دنیا پس از تائید مرگ مغزی دو رویکرد مطرح می شود. پس از تائید مرگ مغزی در کشورهای اروپایی و آمریکایی یا دستگاه ها را از بیمار جدا می کنند یا خانواده به اهدای اعضا رضایت می دهد. در ایران ما مجوز شرعی و قانونی برای این کار نداریم و نمی توانیم دستگاه ها را از بیمار جدا کنیم. یا باید صبر کنیم تا این دوره 14 روزه طی شود و بعد مراسم خاکسپاری انجام شود یا این که باید به اهدای عضو رضایت داده شود. حتما باید برای تائید مرگ مغزی پزشک بر بالین فرد حاضر شود و بعد از تائید مرگ مغزی، مردم باید به گروه تائیدکننده مرگ اطمینان داشته باشند. عدم اعتماد آنها موجب می شود با گذشت زمان تعداد افرادی که می توانند با اهدای عضو عزیز از دست رفته از مرگ نجات یابند کاهش پیدا کند. در نیم قرن گذشته در دنیا سابقه نداشته بعد از تائید مرگ مغزی از سوی گروه متخصصان فرد به زندگی بازگردد. بسیاری از خانواده ها نسبت به اهدای عضو رضایت نمی دهند و سابقه نداشته است در این خانواده ها فرد به زندگی بازگشته باشد. مرگ مغزی یعنی مرگ قطعی؛ زیرا در مرگ مغزی، مغز منهدم شده و قابلیت بازگشت وجود ندارد. انتخاب در مرگ مغزی بین دو گزینه است یعنی نجات جان چند نفر با اهدای ارگان ها یا خاکسپاری عزیز از دست رفته بدون اهدای ارگان؛ انتخاب سومی وجود ندارد. یکی از مهم ترین کارها فرهنگسازی است.

وی درباره اقداماتی که در سال های اخیر در حوزه فرهنگسازی انجام شده این طور توضیح می دهد: از سال 1384 با ارگان های فرهنگسازی مانند وزارت فرهنگ و ارشاد، صداوسیما، جراید، رسانه ها، ورزشکاران و هنرمندان تعامل برقرار شد و در مدت زمان چهار سال آمار اهدای عضو از 5 درصد به 37 درصد افزایش پیدا کرد. یعنی نقش رسانه ها و صداوسیما بسیار پررنگ بوده است. در علم ما تغییری ایجاد نشده است. بتدریج احساس کردیم برای فرهنگسازی باید اقدامات دیگری انجام شود. یکی از مشکلات نحوه برخورد فرد هماهنگ کننده با خانواده فرد مرگ مغزی بود. این افراد با علم این کار ناآشنا بودند. نحوه برخورد این خانواده مستلزم برخورداری از توانمندی های علمی است. علمی بین المللی به نام برخورد با خانواده و افراد مرگ مغزی وجود دارد. ما این علم را از کشورهای اروپایی و آمریکایی آموختیم و به همه افراد هماهنگ کننده آموزش دادیم. در یک مرکزی که ده میلیون نفر از جمعیت ایران و 115 بیمارستان را تحت نظر داشت این طرح به طور آزمایشی اجرا شد. در مدت زمان یک سال آمار رضایت از اهدای ارگان ها به 66 درصد افزایش یافت. پس از مدتی به این نتیجه رسیدیم روش رضایت گرفتن از خانواده ها باید بومی سازی شود. اکنون متناسب با فرهنگ و مذهب مردم ایران این روش تغییراتی را پشت سر گذاشته است. پایان سال 1391 آمار رضایت گیری در این مرکز به 96.3 درصد رسید. اکنون حدود سه سال است این آمار بالای 90 درصد باقی مانده است. از سال گذشته در اداره پیوند و بیماری های خاص وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در سطح کشور اقداماتی انجام شده است و به این ترتیب تعداد مراکز اهدای عضو از 16 مرکز به 53 مرکز افزایش یافته است. کار این مراکز، شناسایی افراد مشکوک به مرگ مغزی، تائید مرگ مغزی، برداشت ارگان و ارسال آن به مراکز پیوند است. طرح ایرنوپد یا مدل ایرانی شبکه فراهم آوری و پیوند اعضا از سوی این اداره مطرح شده است. براساس این طرح باید در همه نقاط کشور امکان برداشت و پیوند ارگان وجود داشته باشد. بر این اساس 9 قطب پیوند اعضا در کشور تعیین شده است.

عقل و احساس بر سر دو راهی مرگ و زندگی

ساعت از نیمه شب گذشته است. طبق وقت قبلی منتظرم نوبتمان شدیم تا کار سی تی اسکن پدر انجام شود. از آن ازدحام روز خبری نیست و حالا جو نسبتا آرامی بر فضای همیشه شلوغ سالن پذیرش بیمارستان حاکم شده. از جمع پزشکان و پرستاران، فقط شیفت شب حضور دارند. در این فکرم کاش همیشه بیمارستان این طور بود! کاش می شد بیمارستان های بیشتری ساخت؛ این همه پزشک بیکار، این همه سرمایه دار به دنبال سرمایه گذاری های پرسود… بعید به نظر می رسد سرمایه گذاری در بخش درمان در ایران فرآیندی ضررده باشد… هنوز از این فکر خارج نشده ام که آمبولانسی آژیرکشان وارد محوطه بخش اورژانس می شود. خدمه آمبولانس بسرعت پیاده می شوند و دو سه نفر از کادر پرستاری به سوی در پشتی آمبولانس می دوند. جوانی که سرش غرق در خون است را سوار بر برانکارد از آمبولانس خارج می کنند و بسرعت به سمت اتاق های عمل یا بخش مراقبت های ویژه می برند. چند ثانیه بعد بلندگوی بیمارستان نام پزشک و جراح شیفت را سه بار پشت هم اعلام می کند. از پرستاری می پرسم چه خبر شده؟ می گوید تصادف سختی کرده و سرش بشدت ضربه خورده… بعید است زنده بماند! صدایی از سوی دیگر سالن به گوشم می رسد که سراسیمه می گوید با دکتر فلانی هر چه زودتر تماس بگیرید… وضع اورژانسی است.

دو ساعتی می گذرد و کار سی تی اسکن ما انجام می شود و عازم خانه ایم. دلم پیش آن جوانک است که چه بر سرش آمده… یکی از پرستارها را از انتهای سالن که به اتاق های عمل و بخش مراقبت های ویژه ختم می شود، بیرون می آید. به طرفش می روم و می پرسم چه شد؟ می گوید ظاهرا جوانک مرگ مغزی شده… به خانواده اش خبر داده اند. قرار است تیم پزشکی هر چه زودتر تشکیل جلسه دهد و هماهنگ کننده برای اطلاع به خانواده و آماده کردن آنها برای پیوند اعضا وارد عمل شود. وضع بسیار جانکاهی است. کسی که تا چند ساعت پیش زنده بوده حالا با مرگ دست و پنجه نرم می کند. یک لحظه خودم را جای آن فرد می گذارم… لابد درد می کشد، شاید هم هیچ دردی احساس نمی کند؛ می ترسم جای او باشم! این بار خودم را جای یکی از اعضای خانواده اش می گذارم… تحمل یک لحظه اش هم کابوسی باورنکردنی است! در این وسط هماهنگ کننده چطور جرأت می کند شرایط را توضیح دهد و متقاعدشان کند تا رضایت بدهند اعضای بدن عزیزشان یک به یک از هم جدا شود و هر کدام در بدن فرد دیگری کاشته شود؟! اگر تیم پزشکی مرگ مغزی را تائید کند، خانواده او در برزخی میان بیم و امید و در جدالی سرنوشت ساز میان منطق و احساس دو راه سخت پیش رو دارند: یا باید ظرف چند ساعت به این باور برسند که سرنوشت کار خود را کرده و همه چیز تمام شده و حالا بهتر است عاقلانه و انسانی تصمیم بگیرند که از این فرصت استفاده کنند و با رضایت دادن به پیوند اعضای عزیزشان، جان انسان های دیگری را نجات دهند و همین را ره توشه ای برای آخرتش کنند یا این که انتظار مرگباری که حداکثر دو هفته طول خواهد کشید را به جان بخرند و دست به دعا بردارند و به تعویض بیمارستان و انتقال به خارج فکر کنند. سر آخر هم فرصت برای نجات چند انسان دیگر بسوزد و همه آن اعضا و اندام های سالمی که می توانست به نیازمندانی پیوند زده شود، حداکثر ظرف دو هفته به زیر خاک برود. کاش باور کنند در تاریخ پزشکی کسی که دچار مرگ مغزی شده دیگر به زندگی بازنگشته است.

No tags for this post.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا